منو

پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu 05 02 2024

A+ A A-

چگونه با همه ی موجودات جهان در صلح قرار بگیریم

بسم الله الرحمن الرحیم

لائوتزو، یک حکیمی است در قرن پنجم پیش از میلاد . می گوید من تنها سه چیز برای آموزش دارم . فقط سه چیز . سادگی ، صبوری ، مهربانی . می گوید این سه تا بزرگترین گنج شما هستند می گوید ساده باشید . در سادگی ، در کردار و پندار . خب یعنی چه ؟ یعنی در قدم اول افکارتان را پیرامون مسائل زشت نبرید، مسائل غلط ، زشت مثل غیبت ، دروغ و .... همه ی این ها تنها خودشان نیستند که یک دانه زشتی باشند . این ها عین یک آشغالی که وسط جوی می افتد و دور خودش هرچه آشغال است که می آید و رد شود به آن گیر می کند ، کل پیرامون خودش شاخ و برگ نگه می دارد . می گوید که افکارتان را پیرامون مسائل زشت که شاخ و برگ فراوان دارد نبرید . چه کار داری که می نشینی و برای خودت با وهمیات خودت یک گل دو گل بازی می کنی . آدم ها عادت کرده اند ، نشسته اند بیکار و دستش را زده است زیر چانه اش اگر فلانی اینجوری شود و بعد فلان کس آنجوری شود ، مگر عزیز من بیکار هستی .. به چه دردت می خورد . می گوید این کار را نکنید . همیشه در مسائل ساده و بی حاشیه اندیشه کنید . یعنی چی ؟ یعنی اینکه امام رضا چقدر مهربان است . حضرت صالح در تجریش ، رفته بودم زیارتش چقدر فضای خوبی داشت . آن حاشیه اش همان فضای امام زاده صالح است . نه بیشتر . امروز از این آقای مغازه دار سرکوچه مان توت فرنگی خریدم . چه توت فرنگی های خوشمزه ، خوشگل ، خوش رنگ ، خوش بو . این حاشیه ندارد . می گوید افکارتان را با به عبارتی پندارتان را ساده نگه دارید . ساده فکر کنید . ساده پیش روید . می پرسد اگر اینطوری باشد باید هیچ اختراعی انجام نشود . کی گفت نشود ؟ اختراع روی این است . من این را می خواهم درست کنم این را چطور درست کنم ؟ این فقط این است . حاشیه ندارد . این سماور کنارش نیست . این گلدان بغلش نیست . حاشیه ندارد . خود این است فقط . ساعت ها به آن فکر کن . ساعت ها و روزها برایش کار کن . هیچ اشکالی ندارد این یک پندار ساده است. می گوید در عملکردتان توجه کنید . هرعملی را با همان نیت خودش انجام دهید . ولا غیر . یعنی چی ؟ آقا یا خانم عنایت کرده و می خواهد به عروس جهیزیه دهد . حالا یا خودت می روی و می خری و می آوری . عروس را هم می شناسی ، نیت فقط دادن جهیزیه است . حتی ناشناس می دهد به یک کامیونی یا یک وانتی ، می برد درب خانه ی عروس و تحویل می دهد . کی فرستاده است ؟ امام زمان. ما این کارها را زیاد داریم . دوستانمان می دانند . اکثراً ، هرکسی بپرسد می گویند امام زمان . نامی از آدم به خصوصی نداریم . عمل با همان نیت و ساده ، جهیزیه را پرداخت می کنیم . نه ، پولش را می فرستد ، خانم ، بله . شما جهیزیه می دهید ؟ چشم . آدرس بده . من تحقیق می کنم . کارهایش را انجام می دهم . جهیزیه را می خرم و می آورم . و به آنها تحویل می دهم . خب . این یک کار ساده است . عمل ساده است . اما خانم فلانی جهیزیه را به چه کسی دادی ؟ کدام خانواده بود ؟ شرایطش چی بود ؟ یا من برای تو قابل قبول هستم که آمدی سراغم یا نیستم ، نیستم بیخود کردی آمدی سراغ من . اگر هستم دیگر دخالت نکن . برای چی باید بشناسی . که منت سرش بگذاری . شاید اصلاً آن عروس در جمع ما بود . که من می شناسم ومی دانم که نیاز دارد که فرستادم . پس کردار ساده این است . تهیه جهیزیه برای عروس نیازمند . یا خودت یا من یا افرادی مثل من که خیریه کار می کنند . بعد هم تمام شد . خانم فلانی اگر یخچال دخترت خراب شد خبرم کن . می دهم درستش کنند . ای بابا . تو عمل ساده نداری . کردار ساده نداری . هیچ کدام از کارهایی که انجام می دهید به هر شکلی دنباله نداشته باشد . مقطوع النسل شود . همان جا ختم شود . برای بچه ات تولد گرفتی . دست شما درد نکند مهمانی مفصل گرفتی ، دست شما درد نکند .هدیه تحویل می دهید تا 50 سال بعد طرف هنوز نمرده می گوید یادت هست برایت تولد گرفتم؟ خیلی جالب است بعضی ها می گویند که ما می خواهیم هزینه ی تحصیلی یک بچه یتیم را بدهیم خیلی خوب دست شما درد نکند ما می دهیم اما یک اما دارد تو نباید او را بشناسی اگر هم می خواهی بشناسی اشکال ندارد من به تو آدرس می دهم به تو نشان می دهم اما هرگز نباید سراغ او بروی. هیچ گفتگوی اضافه نباید داشته باشیم. برای خانومت خرج می کنی خب برای همسرت خرج کردی دستت درد نکند خدا حفظت کند دیگر چرا انقدر آن را بازگو می کنی؟ کرداریست که به درد نمی خورد پر از حاشیه ست. لائوتزو، می گوید: اگر شما در کردار و پندارتان ساده باشید به منبع هستی برمی گردید منبع هستی کیست؟ خدا. مسیرت کوتاه می شود به سوی خدا برمی گردی. صبوری؛ می گوید با دوست و دشمنت صبور باش تهاجم قضاوت انتقام و... نداشته باش اگر توانستی با دوست و دشمنت در این تقابل قرار بگیری که هیچگونه حرکات اینجوری نداشته باشی و صبورانه برخورد کنید آنوقت شما با نظام هستی هماهنگ می شوید چون نظام هستی با شما هماهنگ است یک زمانی آفتاب گرم و تند تابستان داریم یک زمانی برف و بوران و سرمای زمستان داریم شمایی که با دوست و دشمن صبوری با گرما و سرما یک جور برخورد می کنی هیچکدام را شکایت نمی کنی ناله نمی کنی به در و دیوار خودت را نمی کوبی نمی گویی وای کی تموم بشود من راحت بشوم، با هر دو یکسان برخورد می کنی این است که با نظام هستی هماهنگ می شوی. مهربانی؛ می گوید با خودتان مهربان باشید خیلی قشنگ است نمی گوید با مردم، می گوید با خودت مهربان باش، به اشتباهاتت نگاه کن و ببین و اشتباهاتت را اصلاح کن اما سرزنش نکن خودت را سرکوب نکن حسد زیاده طلبی دروغ و.. همه اینها حس هایی هست که شما را با خودتان دشمن می کند از این حس ها حذر کنید، خوب آنوقت چه اتفاقی می افتد؟ شما با همه ی موجودات جهان در صلح قرار می گیرید یکی از شبهای ماه رمضان نشسته بودم یک دانه پشه دور سر من چرخ زد چرخ زد گفتم ای خدا بگویم چکارت کند تو چند تا را نیش زدی حالا نوبت من است؟ خدا می داند کجای من را می خواهی نیش بزنی دماغ من را می زنی بالای چشمم را می زنی، یک لحظه آمد روی پایم نشست با دستم بهش زدم دقیقا هم بهش خورد وقتی دستم را بلند کردم ببینم که آخ آخ الان خونی شده باید بروم دستم را بشویم دیدم حیوونکی اصلا خون نخورده بود فقط اینجا بازی می کرد چرخ می خورد دلم برایش سوخت یک عذر خواهی ازش کردم ولی بهش گفتم تقصیر من نیست تو خانه ی من نمی آمدی تو نمی آمدی دور من بچرخی می رفتی روی دیوار لااقل می نشستی تو آسایش من را سلب کردی مجبور شدم بزنمت، وقتی شما با خودتان مهربان هستید دارویتان را به وقت می خورید غر نمی زنید، غذایتان را به اندازه می خورید غر نمی زنید لباستان را می پوشید شاکر خدا می شوید که لباس برازنده ای به شما داده است از آن کسیکه برای شما کار می کند تشکر می کنید که تو هستی، خدایا شکر که این را فرستادی به من کمک کرده و الا آخر... آنوقت شما با همه ی موجودات جهان در صلح می شوید

و آخرین چیزیکه می خوانم این هم جالب است فکر می کنم برای مولاناست؛
عاشق خودآگاه:
عاشقا در خویش بنگر سخره ی مردم مشو
(خودت را خوب نگاه کن تا کارهایی را بکنی که مورد تمسخر و این قصه ها از مردم نشوی)
تا فلان گوید چنان آن فلان گوید چنین
(خودت خودت را اصلاح کن درست کن)
من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند آن فلانم یاسمین
(این گل بینا آدمهای هوشیار و آگاهند من غلام آن آدمی هستم که برایش مهم نیست کسی او را خار می داند یا کسی او را گل می داند خار دانستن و گل دانستن برایش علی السویه ست اصلا مهم نیست چون وابستگی ندارد)
دیده بگشا زین سپس با دیده ی مردم مرو
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین
تو هر مدلی بگردی یکی می گوید بدی چون با سلیقه اش با تو نمی خواند یکی می گوید خوبی، یکی می گوید بی خدایی آن یکی می گوید وای چه آدم مؤمنی، اصلا به نگاه مردم کار نداشته باش سعی کن آن چیزی باشی که خدا می پسندد و به تو ابلاغ کرده که چنین باش.
این تجربه هایی که در ماه رمضان داشتید فقط برای ماه رمضان نباشد برای هرکدام از ماه های دیگر قمری شما یک دلیل قشنگ بتراشید مثلاً در هر ماهی یک مناسبت های خاصی در آن داریم به این مناسبت های خاص شما توجه بگذارید بگویید این ماه را چون این مناسبت داخل آن هست پس باید یک فضای صلح باشد یک فضای آرامش باشد یک فضای بی تشنج باشد ببینید اینها را باید خودتان آفرینش کنید هیچ کس به شما نمی دهد فقط شما خودتان می توانید آفرینش کنید برای خودتان چون شما در عین اینکه مخلوق هستید یادتان باشد خالق هم هستید چون خدا در شما هست خدا با تک تک سلول های شما است که می بینید وقتی این ارتباط یا این بودن را قطع می کند یک دفعه انسان تبدیل به یک تیکه گوشت بی مصرف می شود که اگر یک مقدار روی زمین بماند دیگر بوی آن دنیا را برمی دارد پس بنابراین ما در عین اینکه مخلوق هستیم خالق هم هستیم بیاییم از این خالقیت به قول خودمان استفاده کنیم خدایا من مخلوق تو هستم به همان اندازه که مخلوق تو هستم از تو می خواهم که به من این را بدهی تا همچین فضایی را بیافرینم .
یک مطلبی را اتفاقاً در آن یکی جلسه گفتم بگذارید به آن استناد کنم که یک وقت کم و کسر نگفته باشم از عارفی پرسیدند دنیا را چگونه می بینی ؟گفت آنچنان که بدون رضایت من برگ از درخت نمی افتد خدا در قرآن فرمودند که بدون اینکه من آگاه باشم و راضی باشم برگ از درخت نمی افتد به او گفتند مگر تو خدا هستی ؟گفت نه اما راضی هستم به رضای خدا. ببین چقدر قشنک به ما یاد می دهد ما خالقی هستیم که در خالق بودنمان رضایت به رضای خدا را خلق کردیم بیاییم همه ی ما این چنین حرکت کنیم بگوییم این ماه این واقعه ی بزرگ داخلش است پس به این دلیل اینها بهانه است ما باید بهانه بگیریم یک جایی عنوان کنیم که به خاطر آن چطور ماه رمضان را باید روزه بگیریم برای خودمان یک همچین بایدی بگذاریم تا کم کم عادت کنیم به اینکه در صلح زندگی کنیم در عشق زندگی کنیم همه را دوست بداریم علی رغم همه ی زشتی هایشان همه ی بدی هایشان یک اتفاق خیلی جالب برای من افتاد بگذارید این را هم به شما بگویم من پایان ماه رمضان بعد از اینکه عید فطر را اعلام کردند و عید شد عازم شدیم یک دو سه چهار روزی برویم کلبه ی کوچک روستایی که داریم رفتیم آنجا انقدر جالب بود من امسال این راه را شاید در این سه چهار سال اخیر ده ها بار رفتیم آمدیم ولی امسال وقتی می رفتیم گفتم خدایا همه چیز جدید است انگار من هرگز این جاده را ندیدم انگار من هرگز این کوه ها را ندیدم این دشت را ندیدم این جنگل را ندیدم بعد به خودم گفتم چرا تو این طوری شدی ؟حتی چندین بار هم ابراز کردم بچه ها چقدر عجیب هست برای من انگار که اولین بار است که اینها را می بینم گفتم نکند اتفاقی برای من افتاده بعد دیدم بله اتفاق افتاده ولی نه از نوع بد چون به همان اندازه که برای من نو بود من برای آنها ذوق می کردم من عشق می کردم با آنها کیف می کردم آنها را نگاه می کردم دوستشان می داشتم خیلی بیشتر از همیشه دوستشان می داشتم یک جایی ایستادیم بچه ها چیزی می خواستند بخرند از این کاج هایی که در کنار خیابان می کارند نگاه کردم دیدم وای خدایا چقدر این کاج قشنگ است به او گفتم عزیز من تو انقدر قشنگ هستی واقعاً من هم مثل تو قشنگ هستم؟اگر من مثل تو قشنگ باشم من عاشق خودم می شوم چون الان عاشق تو هستم اگر تو به من بگویی تو هم مثل من قشنگ هستی عاشق خودم هم می شوم بعد تازه به خاطر آوردم ای وای می توانستم در گذشته به فلانی خیلی بیشتر از این محبت کنم من آدم ها را خیلی دوست داشتم همیشه دوست داشتم از آن بچگی خودم هیچ وقت نظر بد به کسی نداشتم مگر اینکه خلاف آن ثابت می کرد که دیگر دارم به عین می بینم که کار بد میکند وگرنه من همه را خیلی دوست می داشتم ولی یک جاهایی نفس می آمد و می گفت ببین این این طوری است این کار را می کند پشت تو حرف می زند علاقه ی خودم را می بریدم اما امروز فکر می کنم چقدر حیف شد کاش نمی بریدم کاش همه ی این سالها همان قدر که امسال عاشق بودم، عاشق بودم همین قدر که امسال ذره ذره عاشق بودم همه ی سالهای عمر به ذره ذره عاشق بودم. در بچگی من همیشه دور باغچه ی پر از گل های لاله عباسی و میمون می دویدم و آنها را بوس می کردم به آنها دست می کشیدم امروز می فهمم چرا چون عاشق آنها بودم ای کاش همه ی عمرم این طوری عاشق بودم چقدر متاسف شدم با اینکه همه ی سالهایی که با همسرم زندگی می کردم عاشقانه زندگی کردم و او را دوست می داشتم خود او هم این را می دانست ولی با خودم گفتم نکند کم گذاشتی . بعد گفتم متاسفم ولی الان چیکار کنم ؟گفتم حالا دوستش می دارم چه اشکالی دارد هنوز هم همان طوری دوستش می دارم حالا جسم او پیش من نیست روح او که پیش من هست روحش از جنس خدایی است که در درون من است پس با من است از من جدا نیست پس من خیلی دوستش می دارم عاشقانه زندگی کنید زندگی قشنگتری تجربه کنیم جفنگ نمی گویم خارج از عقل هم نمی زنم اگر می خواهید ثابت کنید خارج از عقل حرف نمی زنم بیایید این طوری زندگی کنید ببینید دیگر می توانید از او بیرون بیایید ببینید می توانید آن را ترک کنید و دیگر عاشق نباشید اصلاً امکان دارد برای شما دیگر امکان نخواهد داشت.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید