منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

درکتان از ماه رمضان امسال چه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم

ماه رمضان گذشت اما چگونه گذشت؟ همیشه می گذرد اما چگونه گذشت مهم است و بسیار هم مهم است واقعا چگونه گذشت؟ برای شما چگونه گذشت؟ هر کدام از ما بر حسب سن دنیایی مان به همان تعداد سنمان ماه رمضان گذراندیم آنکه 70 سالش است 70 ماه رمضان گذرانده آنکه 45 ساله است 45 ماه رمضان دیده آنکه 15 سالش است 15 ماه رمضان دیده و جالب است که هر سال موقع خروج از ماه رمضان همه به هم می گویند واقعا چه حیف که تمام شد این جمله را همه بکار می بریم اما واقعا قلبا هم حس کردی که حیف شد یا نه؟ هیچکس جز خودمان و خدای بالای سرمان نمی داند که واقعا قلبا گفتیم که حیف شد یا فقط گفتگوی ظاهری با همه داشتیم؟ سالهای پیش که گذشت و رفت و دیگر برنمی گردد خبر بد اینجاست که امسال هم گذشت و دیگر برنمی گردد اما خدا وکیلی چند دقیقه ای با خودتان خلوتی داشتید که ببینید نسبت شما با این ماه و آن همه فضیلتی که برایش می گویند چه بود؟ شما چه نسبتی داشتید با این ماه و آنهمه فضیلتی که داشت ؟حداقل امسال رمضانتان چگونه بود چگونه گذشت؟ شما چه کردید آیا برای خودتان صاحب تعهدی شدید که بعد از این چگونه باشید؟ عنایت بفرمایید به کلام کاملا توجه بفرمایید من نگفتم چقدر در این ماه کسب کردید من عرض کردم خدمتتان شما چقدر از این ماه را درک کردید؟ ابتدای راه هر مطلبی و ورود به هر مسئله ای درک ماجراست که اگر کسی عمق مسائل را درک نکند بطور حتم ورودش به حیطه کسب آن صفر خواهد بود شکی وجود ندارد یا لااقل اگر هم حرف بزند هر کلامش در حد یک ادعا خواهد بود، حالا شما چه کردید؟ درکتان از ماه رمضان چه بود؟ ای کاش به ما از بچگی یاد می دادند که از هر واقعه مهمی در طول سال مثل ماه رمضان، مثل تحویل سال نو، مثل ماه محرم و صفر مثل سفر به کربلا سفر به خانه خدا و الی آخر وقتی عبور می کردیم از آن سفر در دفتری فهم مان را از آن گذر و عمل مان در آن حیطه و تعهدی که برداشتی نسبت به آنچه که فهمیدیم در آن جریان تا واقعه دیگری در سال دیگری چه بوده می نوشتیم، همه دوستان عنایت دارند می دانند من دو حج رفتم و یک سفر کربلا، هر سه سفرنامه دارند و شما باور نمی کنید اگر بگویم که حج تمتع را رفتم و آمدم و نوشته هایم را در اختیار شما قرار دادم، سفر عمره را که خواستم بروم دوباره برگشتم و سفرنامه حج تمتع را خواندم و بالطبع در سفر عمره مسائلی را درک کردم که در سفر حج تمتع درک نکرده بودم، در سفر حج عمره تازه فهمیدم چقدر خدا را نشناخته بودم و ادعا می کردم خدا را می شناسم، در سفرحج عمره فکر کردم کامل خدایم را پیدا کردم حالا امروز چه می گویم؟ سفر کربلا را هم به همچنین، ‌ بار قبلی که با دوستان قرار بود همه باهم برویم کربلا و برای همسرم اتفاقی افتاد که زمین خوردند و انگشتان پایشان ترک خورد و ما در تهران ماندیم قبل از آن سفر هم سفرنامه کربلایم را خوانده بودم که موفق نشدم بیایم،‌ خیلی خوب بود که به ما یاد می دادند که از تمام این وقایع وقتی عبور می کنیم، چون وقتی می خواهید بنویسید مجبورید به آن توجه بگذارید به ذره ذره مسائل و گذران لحظه هایش،‌فهم مان را می نوشتیم من اینقدر فهمیدم،‌ اما همه فهم ام را نتوانستم عمل کنم اینجور عمل کردم اینقدر عمل کردم، حالا تعهد می کنم که خدایا امسال ماه رمضان این را فهمیدم تا ماه رمضان سال بعد اینطوری متعهد می شوم که به این فهم ام عمل کنم و سال بعد قبل از ورود به ماه رمضان آنرا می خواندیم خداوند در قرآن فرموده آدمی بسی فراموش کار است، و این یک واقعیت است انسان فراموش کار است،‌ همه چیز را فراموش می کند، پس یک عاملی لازم است برای اینکه دوباره به یاد بیاورد، پس دفترمان را می خواندیم و به میزان عمل به تعهدمان نمره می دادیم که خدایا یکسال گذشت پارسال تعهد اینکار را کرده بودم ولی اینقدرش را توانستم انجام بدهم به خودمان تعهد می دادیم تا دوباره این پروسه را برای سال جدید دوباره تکرار و دنبال کنیم آنوقت فکر کنید آدمی که 50 ساله ش است،‌آدمی که سن و سال من است و از من بزرگتر است و همه اینها را نوشته ببینید چه مقاله بزرگی از درسهایی که گرفته بوده و از آنچه که انجام داده بوده و یا چیزهایی که فهمیده بوده و از سر بازش کرده بوده، سودمان در بخش آنچه که انجام دادیم، ضررمان در بخش آنچه که متعهد نماندیم به آن چقدر بوده؟ حداقل این مقاله اگر به درد خودمان نمی خورد به درد بچه هایمان می خورد که آنها ببینند شاید با رشد بیشتری زندگیشان را ادامه بدهند، افسوس نکردیم،‌ وقتی بچه بودم تابستانها با اتوبوس می رفتیم سفر، یکی از کارهایی که هیچکس به من نگفته بود ولی خودم انتخاب کردم انجام دادم در اتوبوس به همه تابلوها نگاه می کردم و وقتی که عبور می کردیم تمام روستاها و شهرهای سر راه را یادداشت می کردم چون یکی از شهرهایی که همیشه می رفتیم کرمانشاه بود بعد اصفهان بود و من اینها را یادداشت میکردم تا سال بعد که این مسیر را می رفتیم ببینیم چند روستا اضافه شده یا کدامشان حذف شده و دیگر نیست برایم مهم بود بدانم آیا این اتفاق می افتد یا نه؟ که کم بشود یا زیاد بشود ماه رمضان امسال یک واقعه ­ای مرا سخت آزرده کرد ربطی به من حتی به خانواده اما نداشتم اما مرا سخت آزرده کرد، در هر روزی ساعاتی را از من گرفت چون به شدت برای آن ماجرا اندوهگین می شدم اما هوشیار بودم اجازه ندادم همه ساعاتم را پر کند و از آن بیرون می آمدم، من در ماه رمضان امسال روی یک قایق کوچکی روی یک دریاچه بسیار آرام با یک نسیم بسیار ملایم و خنک دراز کشیده بودم و فقط با حرکت قایق روی آب چشمانم به سمت آسمان بود آسمان را نگاه می کردم لذت عجیبی داشت انگار من تا به این سن هیچ وقت آسمان را ندیده بودم و حالا به تازگی می دیدم، با اینکه در طی روز از مردم حرف هایشان را می شنیدم ، قصه هایشان را می شنیدم و برایشان متاسف هم می شدم ، فعالیت های خیریه ای را هم دنبال می کردم ، ولی اجازه نمی دادم این فضای من به هم بخورد . وقتی به پایان ماه رسیدیم ، قایقم به کنار خشکی آمد . و من با کمال رضایت از آن پیاده شدم . حتی ذره ای تاسف از تمام شدنش نداشتم . چرا ؟ چون از همه اش بهره برده بودم . خیلی زیبا بود . خیلی زیبا بود . خب ، بعد از زیبایی چی ؟ هر دریافتی ، هر فهمی ، هر حسی باید به دنبالش چیز دیگری باشد .
می دانید تعبیر من از این ماجرای رمضان امسالم چی بود ؟ ماه رمضان گذران عمرم بود که می توانست مثل سال های پیشین پر از فراز و نشیب های دنیوی باشد . و به دنبالش حسرت ، تاسف ، خشم و دل شکستگی باشد . که چرا به فلان چیز توجه کردم . چرا اسیر فلانی ماندم . چرا به حرف های فلان کس اهمیت دادم و الی آخر . بدون اینکه درک کنم و بفهمم خداوند فرصتی چون قایقی بر روی آب دریاچه ای و نسیمی همچون نسیم بهشت و پهنه ای بزرگ برای دیدن و لذت بردن چون آسمان در اختیارم گذارده است . و باز تکرار و تکرار و تکرار و افسوس . اما امسال فهمیدم که گذران عمری که همیشه از بسیاری از مسائلش شاکی بودم ، از مسائل تحمیلی اش شکایت داشتم که اگر این مسائل نبود مانع رشد و درک بیشترم نمی شد . گله مند بودم . نگاه کردم و دیدم همه ی آن ها ناشی از نگاه من به گذران عمر بود . وگرنه هیچ کسی نمی توانست گذر ماه رمضان من را به آتش بکشد . خراب کند . لگدکوب کند . همه اش ناشی از نگاه غلط من بود . شما نگاهتان چطور است ؟
در این رمضان همه ی مسئولیت هایم را کماکان عهده دار بودم . همه را انجام دادم . سفره ی افطاری بزرگی را به لطف پروردگار ، عنایت آقا امام زمان و آقا امیرالمومنین پهن کردیم . 5 تای آن را در محله های همیشگی مان. یکی از آنها را هم در میان محله ای بسیار سخت و پر از سیاهی توسط یکی از دوستانمان پهن شد و آخرین شب جمعه ی ماه رمضان بود . همه ی این کارها انجام شد . این ها را سازمان دهی ، هماهنگی کردن ، هزینه دادن ، نگرانی هزینه هایش و الی آخر ، بسیار بود . اما همه ی این مسئولیت ها و کارها بیرون از من بودند . تصور کنید با مرغداری قرار ببندی و اگر اشتباه نکنم در خرده هایش که دروغ نگفته باشیم نزدیک 165 میلیون تخم مرغ خریدم . آن هم با پولی که نداشتم. غیر از نان هایی که دادیم . اما انجام شد . و یک دلیل داشت ، همه ی این ها بیرون از من بودند . چرا ؟ چون امسال خودم را هیچ دیدم . هیچ .. هیچ دانستم . هیچ درک کردم . که در پهنه ی کائنات من هیچ هستم . هیچ بودن سخت است . آسان نیست . بروید و امتحان کنید . از اینکه فکر کنی تو هیچ هستی خیلی سخت است . اما امسال من هیچ بودم . این ها را لفاظی ندانید . به عمق مسئله نگاه کنید . وگرنه باختید. این ها لفاظی نیست . من امسال درک کردم که هیچ هستم . در پهنه ی کائنات هیچم . هیچ بودن سخت است . به عمقش نگاه کنید . من در کل عمرم ، از زمانی که توانستم خودم را بشناسم و دست چپ و راستم را از هم تشخیص دهم ، چیزی بودم . حداقلش این است که من مراقب خواهر و برادر کوچکترم بودم . مسئولیتشان را مادر به عهده ام می گذاشت . مادر ، مراقب خواهر و برادرت باش . چیزی بودم . خیلی بیشتر از هم سن و سال هایم چیزی بودم . همیشه دور و برم افراد زیادی زندگی می کردند . که این افراد زیاد همیشه تحسینم می کردند . دو تا درد بزرگ در زندگی هر آدمی می تواند وجود داشته باشد . این دوتا درد در زندگی همه ی ما هست . دوتا درد بزرگ در زندگی هر انسانی به اعتقاد من جلوه ی عظیمی دارد . خیلی جلوه ی بزرگی دارد . که این دو تا درد در زندگی من نبود . یکی هیچ بودن است . چیزی نبودن است . من هیچ وقت هیچ نبودم . همیشه یک چیزی بودم . و خیلی هم جالب یک چیزی بودم مورد توجه ی بزرگ ترها . و مورد حسد کوچک ترها . پس یک چیز بزرگی بودم . و دوم ، درد تنهایی است . من هیچ وقت تنها نبودم . پدرم بود . مادرم بود . پدربزرگم بود . مادربزرگم بود . همیشه خواهر و برادر کوچکتر از خودم بود . که دور و برم بودند . این افراد خانواده . فامیل پرجمعیتی به اندازه ی ده ها دور تسبیح داشتم . می رفتیم . می آمدیم. پنجشنبه و جمعه هایمان هیچ وقت خالی نبود . همیشه دور هم بودیم با افراد فامیل . من تنها نبودم . ولی بدانید این دو تا درد ، ترس دارد . چی ؟ هیچ بودن و تنها بودن . این دوتا ترس دارد . اصلاً خود ترس است . یادتان هست چقدر راجع به ترس ها حرف زدیم . این دوتا ترس دارد . اصلاً خود ترس هستند . هیچ بودن . تنها بودن . و خیلی جالب است ، خیلی موذیانه و مخفی می آیند در عمق وجود انسان رخنه می کنند . و همانجا می مانند و رفتنی نیستند . اگر این ها در عمق وجود ما بمانند چه اتفاقی می افتد ؟ مانع می شوند که انسان به خودش دست پیدا کند . به ماهیتش ، به رهایی اش که برای همین به دنیا آمده است دست پیدا کند . مانع این حرکت می شود . همه ی آدم ها دنبال این هستند که خودشان را بشناسند . به آن خود درونی دست پیدا کنند . می دانید چقدر راجع به این مسئله حرف زدیم . و چقدر از دوستانمان هنوز به آن نرسیدند . بعد چه اتفاقی می افتد . وقتی به خودت دست پیدا نمی کنی ، شروع می کنی به تقلا کردن . چه جوری تقلا می کنی ؟ یک کارهای عجیب و غریبی می کنی که نشان بدهی تو هم چیزی هستی . از شخصیت تو چنین رفتارهایی به دور است چرا این کارها را می کنی؟ برای اینکه می خواهد بقیه او را ببینند برای اینکه می خواهد بقیه نفهمند که هیچی نیست برای اینکه فکر می کنی هیچ بودن یعنی درد، می ترسد به خودش اقرار کند بابا تو الان هیچی نیستی الان دیگر هیچی نیستی می خواهد دیگران او را ببینند می خواهد آدمها را دور و بر خودش نگه دارد به هر قیمتی نگه دارد چرا؟ چون نمی خواهد تنها باشد. خیلی درد است خیلی سخت است باور کنید خیلی سخت است باور کنید من حرفی را که دارم به شما می زنم می فهمم من با همه ی وجودم آن را درک کردم که به شما می گویم فکر نکنید روی هوا حرف می زنم اصلا و ابدا. ما چقدر کارهای غلط انجام می دهیم چه حرفهای غلط می زنیم چه شکلهای غلط خودمان را می آراییم، شما فکر می کنید چرا آدمها این همه مدل های اجق وجق خودشان را درست می کنند؟ فقط برای اینکه بقیه آنها را ببینند بقیه نفهمند که اینها هیچی نیستند چون خودشان می دانند که درونشان خالیست اما این تو خالی بودن با آن هیچ بودنی که من می گویم خیلی فرق می کند این تو خالی بودن بخاطر نافهمی است اما من وقتی می گویم هیچ، این هیچ بودن در مقابل کائنات است در مقابل عالم هستی است من در مقابل عالم هستی با وجود اینکه آدمها قبولم دارند با وجود اینکه آدمها از من کسب تکلیف می کنند به من اعتماد دارند برای من چنین و چنان می کنند با همه ی اینها در مقابل این کائنات و در مقابل این هستی ذره ای بیش نیستم چرا حالا ذره ام؟ برای اینکه این ذره باید برگردد سر جای خودش برود همان جایی که از اول بوده است. من امسال بعد از سالهای درازی، چون تا زمانی که دختر خانه بودم سحرها بلند میشدیم کلی می خندیدیم یواشکی چایی هایی را که دم کردیم بخوریم بابا بزرگ نفهمد می آید چایی های تازه دم مان را می خورد چقدر هم می خندیدم تازه ما می خواستیم قوری را سرازیر کنیم سر سحری آن خدا بیامرز با عصایش تق و تق می زد در اتاقمان می آمد؛ بابا بوی چایی می آید چقدر ما می خندیدیم، پس من هیچوقت تنها نبودم بعد از آن هم که ازدواج کردم باز هم تنها نبودم اما امسال بعد از سالهای درازی شبهای ماه رمضانم را بدون همسرم گذراندم کسیکه همیشه بود تو همه جا بود اصلا نیاز نبود من او را طلب کنم او همیشه بود همیشه کنارم بود بدون اینکه ابراز کند من کنار تو هستم ولی بود من هیچوقت تنها نبودم ولی امسال نبود و این خیلی سخت بود خیلی سخت بود اما هدیه ی ماه رمضان به من اولش این بود که درک کنم من نباشم آن منی که دائم هیاهو می کند کار می کند غر می زند آن منی که دایم می گوید از بار مسئولیت ها شانه هایم خسته ست او که از اینکه دیگران او را نمی فهمند اوقاتش تلخ است، این من نباشم هیچ بشوم وقتی هیچ شدم دیگر تنهایی یک ترس یا یک درد نبود چون هیچ، هیچ است همین. وقتی هیچ، هیچ بود تنهایی دیگر مفهومی ندارد چون ذره ایست در پهنه ی کائنات در عین اینکه هیچ است در عین اینکه تنهاست همه ی ذرات این عالم هستی با او هستند این هدیه ی بزرگ ماه رمضان به من بود خدا را شاکرم خیلی هم شاکرم. ناگفته نماند من هیچ افطار یا سحری تنها نبودم همیشه بچه هایم کنارم بودند یکی دو تا همه باهم من هیچ افطار یا سحری را یاد ندارم که تنهایی خورده باشم اما آنکه همیشه بود کنارم بود بدون اینکه من بفهمم و همیشه کنار من پر بود او نبود، این می توانست یک رنج عظیم و یک فرسایش بزرگ روحی برای من باشد اما هدیه ی خداوند این جریان را سبک کرد وبه خوبی سپری شد و خدایم من را شاکر یافت. شما هم بنویسید، بنویسید که حداقل امسال رمضانتان چگونه بود چگونه گذشت شما چه کردید آیا برای خودتان صاحب تعهدی شدید که بعد از این چگونه باشید؟ چشم هم بگذاریم و باز کنیم رمضان سال بعد رسیده و باز همان و همان و همان نگذارید چنین بشود من تجربه ام را و آنچه را که می بایستی با شما سهیم باشم شما هم بشنوید در اختیارتان گذاشتم امیدوارم شما هم ما را سهیم کنید و برای ما بنویسید برای خودم برای دوستانتان بنویسید.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید