منو

یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403 - Sun 05 05 2024

A+ A A-

کدام پیروزی ،بی شکست است؟

بسم الله الرحمن الرحیم

در یکی دو روز پیش در تلاوت کلام پروردگار به سوره فتح رسیدم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ‎﴿١﴾ خواندم یعنی ما برایت فتحی روشنگر گشودیم. "
من در ختم های قرآنی زیادی در طول عمرم که تا امروز داشتم به این آیه هر وقت رسیدم مکث کردم آن هم یک مکث طولانی چون فتحی روشنگر یا پیروزی درخشان را نمی توانستم خوب درک کنم. آیه دوم را که خواندم نوشته بود: "لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ‎﴿٢﴾ تا خدا گناه گذشته و اخيرت را برطرف سازد و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راهى راست هدايت نمايد." "وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا ‎﴿٣﴾ و تو را به نصرتى بى‌شكست يارى دهد." این ها هم به آن اضافه شد بعد از تلاوت این سه آیه دیگر نتوانستم قرآن را ادامه بدهم سکوت کردم از خدای منّان تقاضا کردم به من نشان بده یعنی چه؟ چقدر این سکوت طول کشید نمی دانم زمان برایش ندارم تا بالاخره دیدم که از درونم یک ندایی به من می گوید و با من حرف می زند چون من از هر چیزی که در اطرافم بود بریدم و سکوت کردم به من گفت: کدام پیروزی هست که بی شکست است؟ آن را پیدا کن، آمدم به انواع مختلف جنگ ها در دنیا اندیشه کردم دیدم که بزرگترین پیروزیها که اتفاق افتاده بعد از آن و بالاخره بعد از مدتی آن پیروزی سرازیری را طی کرده و آمده پایین، پیروزی نیست یا جنگی نبوده که بعد از آن دوباره منجر به شکستی نشود یا اتفاقی نامناسب نشود. خیلی فکر کردم و دیدم اما و اما و اما تنها یک پیروزی شیرین هست روشن و درخشان است و نصرتی است که شکست در پی ندارد. خداوند فرموده برایت فتحی درخشان گشودیم آن هم چه فتحی؟! فتحی که پیروزی که به واسطه آن گناهان گذشته حتی این اواخر تا قبل از این پیروزی اگر گناهی برای تو اتفاق افتاده همه را برطرف می کند این فتح روشن، نعمت خداوند را بر بنده تمام می کند و بالاخره آدمی را به راه راست هدایت می کند. با خودم فکر کردم این پیروزی درخشان تنها می تواند پیروزی باشد که آدمی در جدال با نفسش بدست می آورد در این جدال با خود درونیش روبرو می شود و خود درونی را عاری از هرگونه تعلق و وابستگی به ظواهر دنیایی، دنیای بیرون از خودش می بیند اینجاست که جدال با نفس به پیروزی بر نفس می انجامد. نفس خلع سلاح می شود و مهمتر آن که این پیروزی روشن آنقدر روشن و روشنگر است که آدمی را که پا به دنیای درونش گذاشته و درونش را از هر گونه وابستگی و تعلقات دنیای بیرون عاری می بیند دیگر برنمی گردد. چرا پیروزیهای جنگها در دنیا پس از چند سال، چند ماه من نمی دانم دوباره شروع می کند به عقب گرد کردن؟ برای اینکه آدمها برمی گردند همه ی آنهایی که یک روزی سینه سپر می کردند و برای جنگیدن و دفاع از حق آماده می شدند بالاخره برمی گردند. اما در این جنگی که انسان می رود و با خود درونیش روبرو می شود که تمام تعلقات دنیایی از او برداشته شده و با آن مواجه می شود دیگر نمی تواند این آدم برگردد چرا؟ چون پرده حجاب را بالا زده با بخش وجودیش یا شعور و آگاهی محضش یا عامل حیات معنویش روبرو شده این پیروزی آنقدر نور به همراه دارد که دیگر هیچ نقطه تاریک و مبهمی را باقی نمی گذارد که فرد شک کند نکند اینجا می خواهد مقام بیاورد نکند آنجا می خواهد فلان کار را بکند از این قصه ها دیگر ندارد. بنده ای که به این وادی رسید و مستقر شد پروردگار عالم گناهان پیشینش را حتی گناه اخیرش را همه را با این روشنگری بر طرف می کند نعمتش را این چنین بر بنده اش تکمیل می کند که او را پاک و پاکیزه می کند و بعد از پاگیزگی در صراط مستقیم قرار می دهد. وقتی که در صراط مستقیم قرار گرفت به نصرتی بی شکست نائل می شود. پیروزی که برگشت ندارد، شکست پیش رو ندارد و بسیار روشن است. نمی دانم از شعف آنچه که فهمیدم چه کنم؟ شب از نیمه گذشته بود همه در خواب بودند من تنها بودم و خدای من، آنقدر در این شعف چرخیدم و چرخیدم تا آرام آرام رسیدم به جایی که فقط خدا بود، فقط خدا بود.
حسرت و زاری گه بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
آن زمان که می شوی بیمار تو
می کنی از جرم استغفار تو
می نماید بر تو زشتی گنه
می کنی نیت باز آیم به ره
عهد و پیمان می کنی که بعد از این
جز که طاعت نبودم کاری گزین
پس یقین گشت این که بیماری ترا
می ببخشد هوش و بیداری تو را
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هر که را درد است او برده است بو
هر که او را بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردتر
در سوره مائده آیه 105 خواندم: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خودتان باشید. یعنی به خودتان بپردازید. کاری که ما اکثراً نمی کنیم ما به بقیه می پردازیم که مبادا خراب شوند مبادا کج بروند، نمی دانم مبادا چنین و چنان شوند. اما این آیه عملاً می گوید که به عبارتی از خودت شروع کن نه از کس دیگری.
بگذارید یک مثالی بزنم آیا تا بحال دیدید که یک خانم یا آقا خانه تکانی عید را از حیاط و راهروها شروع کند؟ همه از توی خانه شروع می کنند بعداً به بیرون می رسند این کلام خداوند هم همین را می گوید، می گوید از خودتان شروع کنید، اول خودت را خانه تکانی کن ، خداوند می خواهد خود درونی بنده برپا خیزد و خودش را از زیر خروارها من دروغین بیرون بکشد. این خود در درون ما چه می کشد از دست این من!!! من می دانم، من می فهمم، من داشتم، من دارم، من می کنم، من می خرم، من بیشتر از همه می فهمم و الی آخر. این خودی که در درون ماست از دست این من چه می کشد؟ یک صبح تا شب هر "من" را که گفتید یک خط کوچولو بکشید توی دفترتان آخر شب ببین چند تا من گفتید! خود درونی نهایت پاکی است از این خود درونی فقط خیرو برکت جاری می شود حالا اگر بنده ای در این رزمایش سربلند شد آن پیروزی درخشان را از آن خودش کرده تا پایان عمر دنیاییش در هر لباسی در هر مقامی که باشد هر گونه امکانات مادی داشته باشد توی هر جامعه ای که باشد این شخص مرکز خیر و برکت خواهد بود.
خداوند عالم مارا به این دنیا آورده که خودمان را به این جایگاه بکشیم . او ما را در این جایگاه میخواهد . چرا در این جایگاه میخواهد ؟ چون خودش فرموده " انا لله و انا اِلیه راجعون " . اگر از خداییم و باور داریم بازگشتمان هم بسوی خداست . بنده بسوی خدایش میرود چون بسوی خدا میرود موقع برگشت برای پیوستن و یکی شدن با حضرت دوست باید از جنس او شده باشد . همه تلاش دنیاییمان حتی در بهره بردن از تنعمات دنیایی حلال ، سمت و سویش در صراط مستقیم باشد . تا مسیرمان کوتاه تر و روشن تر قرار بگیرد .
روز میلاد آقا امیر المومنین بهشت زهرا بودیم بر سر مزارهمسرم به رسم ادب نشسته بودم علی رغم اینکه میدانستم او درون این خاک نیست . اما من نمیدانم کجاست . عید بود و بزرگ ، باید به دیدنش میرفتم ، رفتم و بعد با خودم گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟ اگر گفتگو میخواهی بکنی که در خانه ات راحت تر گفتگو میکردی . بهتر با او مرتبط میشدی . دیدم نه ! باید آنجا میرفتم تا چیزهایی را در آنجا میدیدم . آدمهایی که برمزار عزیزانشان آمدند و باید میدیدید چقدر بی توجه ، بی اهمیت و بی ارزش از روی مزار آدمهای دیگر رد میشدند . گلهای مزارهایشان را لگد میکردند و بعد از اینکه از مزار عزیزشان بلند میشدند ، مثل اینکه جنگ خیبر را فتح کردند . خنده کنان بسوی ماشینهایشان میرفتند . یعنی آمدن بر سر مزار هیچ اندیشه ای در پی نداشت ، این نمی ارزد ، اصلا و ابدا .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید