پرسش و پاسخ شماره صد و سی و هشتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 92
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه گذشته گفتگوی ما در مورد دو موضوع خوشبختی، غنیمت و غنیمت گرایی بود . اگر مسائل را دقیق گوش نکنید دقیق نخوانید و برای خودتان نت بر ندارید آمدن اینجا اتلاف وقت است . در مورد خوشبختی کسی می خواهد بگوید در هفته پیش چه کرده، آیا لحظاتی برای او پیش آمده که با تمام وجودش حس کند یعنی چه و این حس را چگونه برخورد کرده که شاید بتواند برای بقیه راهنمایی یا جرقه ای باشد ؟
صحبت از جمع : بنده تمام نوشته های قبلی ام را که خواندم و تمام مهم های آن را خط کشیدم و این آرامشی که شما در تمام این خوشبختی ها می فرمودید من روی آن کار کردم و این که می فرمودید خوشبختی و آرامش بیشتر به رضایت است نه به داشته ها.
استاد : می توانی بگویی چگونه روی آرامش کار کردی ؟ چگونه آن را حس کردی؟
ادامه صحبت از جمع : چون در طول روز به آن فکر می کردم و آن را ملکه ذهن خودم کرده بودم خیلی راحت تر توانستم آن را حس کنم و دیدم که واقعا همین است آن آرامش باعث می شود که من احساس خوشبختی کنم نه داشته ها . داشته ها می تواند فیزیکی باشد همسرم فرزندانم عزیزانم یا مادیات باشد و این نمی تواند کامل باشد من کامل بودن را در آن آرامش حس کردم .
استاد : آیا برای این که این آرامش را احساس کنی اتفاق جدیدی هم افتاد ؟ یعنی کارهای جدیدی هم انجام دادی؟
ادامه صحبت از جمع : یک کارهایی ناراحتم می کرد با آن می خواستم برخورد کنم و یک کمبودهایی هم در زندگی ام احساس می کردم ولی وقتی به آن فکر می کردم می دانستم اگر آن احساس آرامش به آن غلبه کند دیگر آن حس قبلی را به آن مسئله ندارم و نسبت به آن مسئله آرام میگیرم . صحبتی هم که چند وقت پیش شما فرمودید آرام باش و آرام زندگی کن حالا می خواهم آن را تابلو کنم و روی دیوار بزنم .
استاد : من می خواهم این را به شما بگویم که هیچ چیزی در زندگی شما تغییر نکرده شما همانی که بودید و داشتید هنوز هم همان را دارید پس چه اتفاقی افتاد ؟ نگاه و توجهت. همه شما اکثرا همین ها را در اوج درد کشیدن، عصبانیت رنج کشیدن دارید ولی چون نمی خواهید نگاهش کنید خوب حسش هم نمی کنید.
صحبت از جمع : یک جریان زیبایی اتفاق افتاد که من اگر قبلا بود اصلا رضایت نمی دادم که این موضوع همین طوری اتفاق بیفتد و عبور کند. چون به این موضوع رضایت دادم در درون خودم بود و ظهور بیرونی نداشت خیلی خودم خوشحال بودم چون که راضی شده بودم این اتفاق بیفتد و این اتفاق زیبا که می افتد هم برای خودم آرامش داشت و هم برای اطرافیانم . چون جنگ کردن هم هیچ فایده نداشت چون آن جریان اتفاق می افتاد .
استاد : پس می شود گفت خوشبختی در این است که همه چیز را همان گونه که هست ببینیم و همان گونه که هست بپذیریم و به جای آن که با آن بجنگیم، پذیرشش کنیم و از آن یاد بگیریم و آرام از کنارش عبور کنیم .
ادامه صحبت از جمع : تنها چیزی که به خودم گفتم این بود که دنیا شتابان می گذرد . این لحظه های زیبا را از طرف مقابلت نگیر بگذار تجربه کند . چون همیشه من نگران این بودم الان مردم چه می گویند اگر این اتفاق بیفتد فلانی چه می گوید خوب این جریان و این صحبت همیشه هست .
استاد : متاسفانه همین طور است و چه قدر در زندگی هایمان تا به امروز باختیم، خودم را هم می گویم باختیم برای آن که فکر دیگرانیم . فلانی در حال مردن است خوب باشد عزیز است ولی من که نمی توانم جلوی مردن او را بگیرم.
صحبت از جمع : بنده در هفته پیش خدا توفیقی کرد تا با یک سری دوستانم بتوانم به دامن طبیعت بروم من در آنجا واقعا احساس خوشبختی کردم به خاطر آن که با یک سری دوستان خیلی خوب و زلال توانستم یک روز خیلی خوبی را بگذرانم خیلی قبل ترها هم پیش آمده بود که با دوستان بروم ولی در لحظه بودن احساس خوشبختی به من داد و آن را دیدم که چه توفیقی نصیبم شده است.
استاد: برای آن که در آن لحظه غلت زدی قبل تر هم رفتی ولی هیچ وقت در آن فضا غلت نزدی اما این بار خودت را رها کردی و غلت زدی همین به همین سادگی و تاثیرش چه قدر خوب روی شما ماند .
صحبت از جمع : من در هفته خیلی درگیر روزمرگی هایم می شوم یک چیز خیلی قشنگ که این صحبت ها برای من داشت این بود که خوشبختی هایی که می دیدم دقیقا در وسط روزمرگی ها و دغدغه هایی بود که می توانست برای من دردساز باشد . در این هفته نوسان برق داشتیم مشکلاتی که برای چند دستگاه ما به وجود آمد و با هزینه کمتر توانستیم آنها را تعمیر کنیم. این که کسی می آید و همه چیز را درست می کند و می رود. جای دیگری ما خریدی داشتیم و حالا اگر می خواستیم به گفته دوستمان به حرف بقیه باشیم و تاثیری در زندگی مان بگذارد اصلا آن کنش و واکنش به وجود آمد و خیلی قشنگ دیدیم که خدا این چرخه را طوری چرخاند که بگوید این را دیدی که می تواند چنین عواقبی داشته باشد حالا بیا بهتر از آن را هم به تو می دهم . این که در کل این پروسه تسلیم بودن خود را و این که من امروز وقتم همین قدر است کارهایی که می توانم بکنم همین است اگر قرار است خیر بهتری باشد خداوند می رساند من کار خودم را می کنم خدا هم کار خودش را می کند و به واقع در این هفته چند بار خدا این را به من ثابت کرد هرچند خیلی سخت بود وقتی می پذیری من راضی ام به آن چیزی که خدا می خواهد ولو این که ظاهرش سخت است اتفاقا پشت آن چیز قشنگ تری است .
استاد : مهم آن است که در آن ماجرا چطوری تلاطم می کنی. من شنا بلد نیستم وقتی هم که 2،3 سالم بوده در آب افتادم ولی یادم نمی آید که چه کردم فقط می گفتند که من را از آب کشیدند بیرون در حالی که میل به سیاهی می زدم بعد آقای همسایه من را روی شانه اش انداخت و دور حیاط می دوید و از دهان من آب خارج می شد تا دوباره نفس کشیدم وگرنه مرده بودم ولی هنوز هراس از آب در من وجود دارد چون ناخودآگاه آن را دریافت کردم . ولی این را می دانم که اگر در آن تلاطمی که افتادی خیلی دست و پا بزنی بیشتر فرو می روی زودتر میمیری، زودتر هوایت کم می شود . جریان زندگی هم همین است در مشکلات هر چه بیشتر دست و پا بزنی همین وضع است . در زمانی که ما مشکل آب داشتیم وقتی همه مخزن ها و پمپ ها فروش رفت بحث مسئله آب هم حل شد . شب ها من از ساعت 11 آب نداشتم تا 6 صبح . من می توانستم آب ذخیره کنم ولی الان نمی توانم به تنهایی از آب ذخیره استفاده کنم زیرا نمی توانم در ظرفی خالی کنم یا برای شستشو اصلا امکان ندارد که مثل سابق بتوانم شستشو کنم . شب اول خیلی کفری بودم وسط شب گفتم به که می خواهی فحش دهی ؟ گفتم فحش بده اگر که دلت راحت می شود یک فحشی بده . بعد دیدم با فحش هم آرام نمی شوم، گفتم ببین به خودت فکر کن چطوری یک جوری حرکت کنی و یک جوری خودت را سازماندهی کنی که به همه جا نجس نباشی آن هم آدمی که تصادفا در همان زمان نیم ساعت به نیم ساعت دستشویی بودم کسی باورش نمی شود . وقتی به آن نقطه رسیدم آرام شدم، زنگ زدم مخزن را آوردند، وصل کردند و حالا که میخواهم شیر آب را باز کنم هول می کنم چون چنان آب با شتاب می آید و می گویم نه، کم کن، آرام آرام باز می کنم ببین مردم غزه آب ندارند خودم به خودم، وقتی آب با آن شدت استفاده می کنم خجالت می کشم . اما اگر آن کار را نکرده بودم جدا تا آب وصل شود فکر کنم من سکته کرده بودم زندگی همین است بالا بروی و پایین آیی همین است . با درد هایتان کنار بیایید.
صحبت از جمع : خوشبختی برای من مجموعه ای از رفتارهایی است که برای خودم می کنم تا من را به آن واقعیت خوب بودن برساند و احساس رضایت کنم، حالا بماند که عوامل بیرونی هم هست مثلا خانواده چگونه باشند آن هم به من حس خوشبختی می دهد . ولی این که شب می خوابم و دوره میکنم که در روز آن کار نه رفتار زشت ولی آن چیزی که به دنبال آن بودم و با آن چکش کاری می کردم تا انجامش ندهم و در طول روز انجامش ندادم آن به من حس خوشبختی داده است . کما اینکه اصلاً یک سری از آیتم ها را روی دسکتاپم تگ کردم مثل آرامش ، متانت ، سکوت ، معرفت داشتن و در نهایت به مرگ فکر کردن که این ها هر روز برای من دائم دوره شود که کارهایی را که انجام می دهم این موارد را در بر بگیرد . مثال عینی که ما با یکی از اعضای ساختمان مشکل مالی داشتیم و مسئولیت صحبت با ایشان را به من سپرده بودند من خیلی به آرامش فکر کردم که چگونه با او صحبت کنم تا مشکل برطرف شود و این کار به خوبی انجام شد و مشکل مالی رفع شد. خوشبختی برای من حضور مادرم بود که اینقدر قشنگ من را به آرامش بیشتر دعوت کرد، یعنی یک وقت هایی فکر می کنم همراه خوب در زندگی بزرگترین نعمت و بزرگترین خوشبختی است .
صحبت از جمع: در رابطه با موضوع خوشبختی من یک تجربه شخصی دارم و ممکن است که صحیح نباشد، آن چیزی که تا امروز درک کردم این است که برخلاف تصور ما، خوشبختی یک اتفاق نیست بلکه یک انتخاب است این سوء تفاهم است که ما گمان میکنیم اگر اتفاقی محقق شود در نتیجه من خوشبخت خواهم بود، یک مثال در همین گفتگوی دوستمان در ذهنم جرقه خورد، سوال این است که آیا اگر این پرداختی اتفاق نمی افتاد و اگر آن آدم باز هم برخورد بدی انجام میداد، باز هم ایشان احساس خوشبختی می کرد ؟ با توجه به چیزی که ادامه داده است آن انتخابی که کرده و انجامش داده است و حالا تیرش به سنگ خورده است آیا باز هم احساس خوشبختی می کرد ؟ این اشتباه است . این خیلی نکته ی مهمی است که ما در نظر بگیریم که خوشبختی پیامد نیست، خوشبختی این نیست که اگر من امروز موفق شدم یک کاری را آن طوری که دلم می خواست انجام بدهم، پس آدم خوشبختی هستم، اگر امروز عزیزانم در کنارم هستند پس آدم خوشبختی هستم حالا دور از جان این جمع ممکن است خیلی ها پدر و مادرهایشان را از دست داده باشند و دوستانی هم هستند که پدر و مادرشان در قید حیات هستند . اگر الان که پدرم به رحمت خدا رفته من آدم بدبختی هستم ؟ این سوال، سوال خیلی بزرگی است . اگر ما نتوانیم به آن پاسخ دهیم، هرگز خوشبختی را لمس نکردیم و از کنارش عبور هم نکردیم . گاهی به توهم احساس خوشبختی کردیم. در نگاه من خوشبختی یک انتخاب است که من علی رغم همه چیز خوشبختی را تجربه و حس و آگاهانه انتخابش کنم، یعنی من امروز اشراف دارم به اینکه پدرم در قید حیات نیست، اما من بدبخت نیستم من می توانم عمیقاً احساس خوشبختی را تجربه کنم و این مغایرتی ندارد، چون خوشبختی پیامد حضور پدر یا مادرم نبوده است بلکه خوشبختی انتخاب من در مواجه با همه ی آنچه که به عنوان تقدیر، سرنوشت، محیط و هرآنچه که اسمش را میگذاریم، یک انتخاب است و اگر ما این انتخاب را به معنای واقعی درک کنیم. خوشبختی هیچ وقت پایدار نمی شود، طبق گفتگویی که چند جلسه پیش کردیم ما همواره در معرض هستیم ولی امکان و توانمندی این را پیدا می کنیم که تداوم احساس خوشبختی را در واقع افزایش دهیم میزان خاموش شدن چراغ خوشبختی را کم کنیم . اما اگر با خوشبختی به عنوان یک پیامد برخورد کنیم ما روزانه هزاران دلیل برای عدم خوشبختی داریم . در همین لحظه ای که اینجا نشسته ایم اگر من 20 ثانیه سکوت کنم، میتوانید نفری 20 تا علت برای بدبختی نام ببرید من جمله خودم و همه . بنابراین نوع برخورد پیامدگونه با خوشبختی از دیدگاه من مساوی است با بدبختی . اما نوع برخورد انتخاب گونه، یعنی من توجه داشته باشم که مثلاً در مثال دوستمان، اکی من انتخاب می کنم بروم با این آدم خیلی آرام صحبت کنم و ممکن هم هست که به نتیجه نرسم، اشکالی هم ندارد من سعی ام را کرده ام دیگر . من فکر می کردم این راه جواب میدهد امتحانش کردم و ممکن است به نتیجه هم نرسم . این مغایرتی با احساس سعادت، آرامش و خوشبختی من ندارد . به خاطر اینکه پیامد آن اصلاً مهم نیست .
استاد : در مجموع خوشبختی نوع بودن ما است. بودن دوست ما در رویارویی با این همسایه، خوشبختی آن موقع برای او حاصل می شود که در هرگونه برخورد و هرگونه وضعیتی ایشان همانی باشد که دلش می خواهد باشد این خیلی مهم است، یعنی کاملاً آرام، کاملاً متین، کاملاً بااحترام، کاملاً بدون پیش داوری و بدون قضاوت نابه جا و ... . این می شود خوشبختی . حالا اگر در قبال حرکت ایشان فرد مقابل هم این بازخورد را داشته باشد خوشبختی مضاعف می شود، وگرنه نوع خوشبختی ایشان در بودنش در آن ماجرا و تک تک ماجراهایی که در زندگی ما اتفاق می افتد که ما چگونه و چطور با آن روبرو می شویم …
ادامه صحبت از جمع : یک مثال دیگر که همه ی ما این را تجربه کردیم، ما با دوستی نشستیم و در مورد یک اتفاق بسیار بدی درد دل کردیم ممکن است گریه کردیم، داد زدیم، حالمان هم بد بوده است در یک مقطعی از آن گفتگو گفتیم خیلی خب بابا ، رها کن، خودت چطور هستی ؟ یا مثلاً بحث عوض شده و در همان لحظه هم خندیدیم حالمان هم خوب شده، سوال اینجاست آیا من که داشتم درد دل می کردم که مثلا کسی به من خیانت کرده، ... ، این ها حل شد ؟ حل نشد . موضوع این است که من انتخاب کردم که در این مقطع توجه ام را روی چیزی بگذارم که برای من احساس سعادت بیاورد . نیت من این است که تاکید کنم روی اینکه آن انتخاب ها است که برای ما خوشبختی را پایدار می کند کانون توجه ما است که خوشبختی را پایدار می کند .
استاد : گاهی اوقات لازم است از سکوی شعار دادن برای سختی ها و بدبختی ها پایین بیاییم منبرش را رها کنیم ، روی زمین بیاییم و با بقیه گفتگو کنیم. بسیار عالی .
صحبت از جمع : این صحبتی که دوستمان کردند، من بعضی وقت ها با دوستان خودم که صحبت می کنم ، یک دید به اصطلاح خودم غربی طور در آن دارد . چون بر می گردد به آدم ها در حد دنیایی بودن در حد اینکه من به خاطر فلان موفقیت ام خوشبخت هستم یا خوشبخت نیستم . ما اگر بخواهیم در لحظه باشیم ، من اگر کاری کردم و الان حس خوشبختی دارم این که برای قبل است اصلاً آن کار برای الان نیست . اینکه من اصلاً عصبانی بشوم ، نشوم ، تعریف شخص خودم است ، من اگر بتوانم در همین لحظه ای که الان هستم فارغ از اینکه چه نتیجه ای خواهد داشت ... آنطوری که خدا از من راضی است باشم ، یعنی اگر قرار است من با یکی برخورد کنم ، من الان در محیط کاری ام به اصرار یکی از مدیران می گوید بابا شما خوب است که اخلاق خوب داری ، ولی فلان مدیریتی که الان ما اینجا داریم از بقیه سواری می گیرد قرار نیست ما همیشه به آنها بگوییم چشم، یاد بگیرید جلویش بایستد به این دلایل باید اینجوری برخورد کرد بعد بررسی کردیم و دیدیم که راست می گویند برای بقیه ی آدم ها تبعات ایجاد می کند . اینجا اتفاقاً خوش برخورد نبودن و در حد وظیفه ی خودت عمل کردن کفایت می کند . چیزی که هست اگر ما بتوانیم بازه ی زمانی را آنقدر کوچک کنیم که فقط کاری که همین الان داریم انجام میدهیم ، خدای من دوست دارد من الان برخورد خوبی داشته باشم، برخوردم فارغ از نتیجه اش که خوب می شود یا بد می شود ، خوب است . اینجوری قدم بردارم درگیر این آینده و گذشته نمی شوم که بخواهم خوشبختی را جور دیگری معنی کنم . من می گویم اگر صرفاً با خدا باشیم خوشبخت هستیم، اصلاً همین که فعلاً هستیم خوشبخت هستیم حالا چه خوب و چه بد.
استاد : به نوع بودن هایتان خوب دقت کنید اگر این را به طور مرتب داشته باشید، آرام آرام تعداد لحظاتی که درک می کنید بیشتر خواهد شد چون به طور دائم به آن واقف هستید . البته در نظر داشته باشید که در لابه لای این لحظات، همیشه لحظات توام با غم و دلتنگی و ... را هم درک می کنید، حتی درک آن لحظه ای که غم هست آن هم خوب است چون همین درک سبب می شود قدر لحظه ی خوشبخت بودنتان را بیشتر بدانید در عین حال از دقایق و لحظاتی که توام با رنج است چون حضور دارید از این دقایق با دقت بیشتری می توانید درس بگیرید از همان لحظه های سخت که قبلاً به حد مرگ می رفتیم آسمان و پایین می آمدیم. اما الان می فهمیم خیلی سخت است ولی دیگر تا آسمان بالا نمی رویم و پایین بیاییم، و از آن درس هم می گیریم، زندگی همین است . این درسی نیست که یک دفعه بیاموزیم من همیشه این را برای بچه ها مثال می زدم، می گفتم اینجور چیزها مثل جدول ضرب است، جدول ضرب را یک دفعه حفظ می کنی اما تا آخر عمرت همیشه باید حفظ کنی درست است که شاید بگویی من ماشین حساب دارم ، خیلی جاها ماشین حساب نیست ، خیلی جاها ماشین حسابت خراب است . خیلی جاها ارور می دهد و یک چیز دیگر تحویلت می دهد این لحظات، درس ها، چیزهایی نیست که یک دفعه بیاموزیم و از آن عبور کنیم بلکه می بایستی که در زندگی روزمره ما جاری باشد تا فضای روحی و جسمی ما را شفاف کند. در مورد خوشبختی من نکته های زیادی را در جلسه ی قبل خدمت شما عرض کردم و امیدوار به اینکه شما این نکته ها را به صورت لایت کرده یا زیر آن خط کشیده شده نگه دارید و به طور دائم اقلاً روزی یکبار به آنها نگاه کنید ببینید امروز کدام یکی از آنها برای شما جاری بود . یک مورد یا 10 مورد از آن.

