منو

یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403 - Sun 05 05 2024

A+ A A-

جلسه پنجم قدم به قدم با اصحاب کربلا

 بسم الله الرحمن الرحیم


امروز پنجمین روزی است که خداوند لطف نموده و اجازه فرموده و آقا امام زمان توجه کرده و ما توانستیم باز هم در حسینیه جمع باشیم.برای ای نعمت بزرگ هر چقدر شکر کنیم باز هم کم خواهد بود.
جا دارد گاهی اوقات با خودمان فکر کنیم چطور حدود چهارده قرن از ماجرای کربلا گذشته است و هنوز فاجعه کربلا تحت تأثیر گذر زمان کم رنگ نشده است و به‌دست فراموشی سپرده نشده است؟ بلکه هر روز با تحقیقات بیشتری نکته‌های ظریف تر و جدید تری از این وقایع کشف می‌شود و به‌دست مردم می‌رسد. در حالی که در طول این چهارده قرن فجایع بسیار عظیمی در دنیا اتفاق افتاده و هر کدام مدت زمانی سرو صدا کرده و آه و افسوس‌ها را بر هوا فرستاد اما با گذر زمان غبار فراموشی به خود گرفته و از آن جز یک یاد و خاطره چیز دیگری باقی نمانده است. این یک مسئله بزرگی است که واقعاً باید به آن فکر کرد. عاقل به آن فکر می‌کند انشاء... که ما هم عاقل هستیم.
او لا شیعه را باید شناخت.شیعه آنهایی هستند که سالی 7 الی 8 روز در محرم دسته سینه زنی می‌روند تماشا؟ بعضی‌ها هم سینه و زنجیر می‌زنند. شیعه این نیست.شیعه فراتر از این صحبت‌ها است. شیعه هنرش را در باب تازه نگه داشتن و شناساندن فاجعه کربلا به دنیا، به خوبی نشان داده است. شیعه واقعی در تحت تعالیم امامانش در طی این دوره و زمان آموخته که کربلا دارای عمقی راز گونه است. کربلا یک تاریخ اتفاق افتاده و تمام شده نیست.این را باید فهمید که اگر یک تاریخ اتفاق افتاده و تمام شده باشد گرد و غبار فراموشی می‌گیرد. اما در عمق کربلا راز وجود دارد باید فعال نگه داشته شود تا این رازها به عرصه ظهور برسد.شیعه آموخته سیدالشهدا (ع) و یاران باوفای ایشان در کربلا، راز بزرگی را به عرصه ظهور رساندند و اصولاً قانون است، که هر گاه رازی در عالم به عرصه ظهور برسد و محقق شود امکان ادامه یافتن را پیدا می‌کند.یک راز برملا می‌شود محقق می‌شود و اتفاق هم می‌افتد این در طول تاریخ امکان ادامه یافتن را پیدا می‌کند. و این نکته قابل توجهی است.یعنی چی؟ یعنی این که فاجعه کربلا یک دانه باقی نمی‌ماند می‌تواند تحت تعلیم هر امام زنده و در هر دوره دوباره تکرار شود و سبب نجات دین و آدم‌ها از ورطه نابودی بی‌دینی شود. خوب یعنی چی؟ یعنی یک جنگی در یک صحرایی اتفاق می‌افتد یک عده کم یک عده زیاد بعد کشتار؟ همیشه که به آن شکل نیست. و الا راز نداشت. نه در هر دوره‌ای و زمانه‌ای به یک شکل است. به همین دلیل امسال بر این مطلب که صحابه را باید از همه ابعاد شناخت را تاکید می‌کنیم. زیرا شخصیت امام به دلیل متعالی بودن و داشتن معصومیت در اکثر مردم این نگرش را به وجود می‌آورد که غیرقابل دسترس است.می‌گوییم مگر امام حسین این کار را می‌کرد؟می‌گوید:آن امام معصوم بود من که معصوم نیستم.می‌گوید آن غیرقابل دسترس است. نمی‌شود امام را درک کرد و نمی‌شود حتی به او نزدیک هم شد. چون ما معصوم نیستیم. باشد اما صحابه چی؟ صحابه هم معصوم بودند.آنها که معصوم نبودند و دارای چنین درجه‌ای نبودند. آنها آ دم‌های غیر معصومی بودند که در سایه نور وجود امامشان نور گرفتند و خودشان تبدیل به نور شدند. مثال: در عامه مردم، انس با کربلا بانام ابوالفضل همراه است. در حالی که امام حسین در نزد ما شیعه‌ها علی‌الخصوص و در نزد کلیه انسان‌های واقعی در دنیا دارای مقام بسیار بالا و ارزنده‌ای است ولی کربلا را با ابوالفضل می‌شناسند. نگاه می‌کنند به حرکت‌هایش و سکناتش در آن عرصه.چرا؟ وقتی می‌خواهند مثال بزنند مطیع بودن را می‌گویند مطیع مثل ابوالفضل.امام گفت برو بلند شد راه افتاد در حالی که بیرون چادر گریه می‌کرد.حضرت زینب رسید که عباس جان چرا گریه می‌کنی؟ کجا می‌روی؟گفت مولای من به من گفت برو؟ فرمودند:تو چه گفتی؟ هیچی. مطیع است. جزو معصومین هم نیست. پس می‌شود انقدر هم مطیع بود. اگر ما معصوم نیستیم می‌توانیم به آن درجه مطیع بودن برسیم. چرا این اتفاق افتاده است. چون در جمال مبارک حضرت ابوالفضل حقیقت حسینی نازل شده را، بهتر می‌توان دید و این حقیقت حسینی در چهره حضرت ابوالفضل قابل دسترس تر است. برای همین هم صحابه را باید خوب شناخت گرچه که وقتی به این عبد صالح عباس ابن علی به شخص او نگاه می‌کنید می‌شود یک معما و یک راز.و برای این که او را بشناسی مجبور می‌شویم رجوع کنیم به عالم الهی تا اسرار درونش را پیدا کنیم. القصه :گفتیم اگر چیزی دارای باطن باشد و رازهایی نهفته در خودش داشته باشد، ساده در معرض فهم انسان قرار نمی‌گیرد. برای رسیدن به فهم اسرار باید یک آمادگی خاص هم به وجود بیاید. یک دوره‌ای یک چیزهایی را می‌گفتم و به چهره آدم‌ها نگاه می‌کردم بعد خودم از خودم می‌رفتم که حتماً من دیوانه‌ام.چرا این نگاه‌های مقابل من مثل دیوار سیمانی است. هیچ انعکاسی ندارد. یک ذره که گذشت گاهی اوقات که برخی مسائل را بازگو می‌کردم یک دفعه می‌دیدم از یک گوشه‌ای یک شاخه نازک نور می‌زند، فهمیدم نه این طور نیست گفتم چه اتفاقی می‌افتد که یک وقت یک تکه دیوار است و گاهی یک دفعه یک شاخه‌های نوری از آن خارج می‌شود. فهمیدم برای دست یافتن به اسرار، باید یک درونی را آماده کرد. یک وسایلی را حاضر کرد.وقتی هیچی حاضر نکردند دیوار سیمانی است. اما بعضی‌ها آرام‌آرام متوجه می‌شوند که یک اشکالی دارند باید یک تکانی به خودشان بدهند.تکان را که به خودشان می‌دهند آرام‌آرام صفحه‌شان باز می‌شود و نور که به ایشان می‌خورد انعکاس نور را بر می‌گردانند.شیعه در این راستا زحمت زیادی کشیده است. که تشیع از نظر به اسرار، در امور دین محروم نباشد. من شرح حال بسیاری از عرفا را خوانده‌ام آن هم در قرونی که به شدت تحت فشار بودند از طرف علمای اهل سنت و به شدت تکفیر می‌شدند ولی انقدر زیبا اسرار درونشان را بیان می‌کردند که صاحب سِر را حت می فهمید. صاحب سر کی بود؟ آن کی که تلاش کرده بود برای فهمیدن به یک جایی برسد تفا وت اصلی تشیع با سایر فرقه‌های اسلامی در این تلاشی است که انجام می‌دهد. توجه کنید در بصائر الدرجات و بحارالانوار جلد 2 هر دو آمده است که امام صادق(ع) فرمودند : امر ما اهل بیت سرّی است در سرّ . سرّی است پنهان شده در سرّ ، سرّی است که نمی تواند از آن فایده گیرد مگر سرّ . می دانید چقدر خودم تلاش کردم که این را بفهمم ؟ می گوید : من می فهمم ، تلاش نمی خواهد که ؟ خب بفهم ببینم چه طوری می فهمی ؟ فهم می خواهد ، همین قدر که حالا من می دانم کفایت نمی کند .
این ها چیزهایی است که آدم ها باید خودشان بتوانند بفهمند . اما قدر مسلّم امام به ما یاد دادند که اهل بیت سرّ خدا هستند . اگر اسرار الهی را بخواهی بفهمی باید به سرّ خدا نگاه کنی و قبلش آماده بشوی که دسترسی به سرّ پیدا کنی ، به این سادگی نیست . پس آسان پنداری را کنار بگذارید ؛ کسانی که به بهانه آسان کردن دین ، دین را سطحی می کنند ، سطحی ارائه می دهند دری از درهای ملکوت را به روی خودشان می بندند . چه جوابی در ازای کلام امام صادق(ع) آنهایی که دین را سطحی نگاه می کنند دارند ؟ امام تأکید بسیار دارد که امر دین به سرهایی مزین است که قابل فهم نمی شود مگر با سرّ . چون خود اهل بیت سرّی هستند در میان مردم ؛ یعنی عاشورا با همه رمز و رازهایش فقط با امام عصرش ظاهر می شود ، قابل دسترس برای عموم می شود . چون امام چراغ روشنی در میان مردم است ؛ یک چراغ روشن که از هر طرف به آن نگاه کنی یک مسیر نمایان برای عبور و رسیدن به نور در اختیار می گذارد . خوب دقت کردید ؟ دنبال جای دیگر نروید ، امام یک چراغ روشن است و هیچ کَس دیگری، بالاترین مقام علم ،دانش ، معرفت ، عرفان جای امام را نمی گیرد والسلام . همه آنها هم که بالاترین هستند ، آنها هم در این شاخه نور دارند می روند . اگر این نور باشد ، این طوری شاخه های نور است اگر بخواهی به مرکز نور برسی در این شاخه های نور باید بروی . یعنی دائم نگاه کنی به این از آن نور منعکس می شود راهت باز می شود تا تو بتوانی بروی . بالاترین عرفا ، بالاترین شعرا ، بالاترین دانشمندان ، بالاترین سخنوران ، بالاترین انسانهای روی زمین ، نیستند مگر در این شاخه های نور ؛ منتهی از شما جلو هستند ، بدو به آنها برسی ،رسیدی به آنها بگو دست من را هم بگیر با خودت ببر که من از این خط یک وقت بیرون نیفتم . اما آنها هم در همین خط هستند ، خودشان خط جدا ندارند دنبال خط جدا نگردید مسلمان های خدا . امام حسین(ع) یک دانه است ، فقط یک دانه است . امام رضا(ع) فقط یک دانه است اصلاً مشابه ندارد ، جایی هم دنبالش نگردید ؛ اگر گشتید باختید . هم وقت تنگ است ، هم راه دور و دراز است ، هم خیلی تاریک است ، هم خیلی سنگلاخ است ، پُر از دیو و دد هم هست می خورندت . این چشم را که دادی به امام دیگر رهایش نکن ، جایی دیگر هم نگاه نکن ، ان شاءلله که می توانی . انسان امروز بیشتر از همه قرون گذشته می داند ، چیز می داند ، دروغ می گویم ؟ اینترنت را که باز می کنی حاوی اطلاعات وسیع انسانهاست ، انسان امروز خیلی نسبت به انسان ها در قرون گذشته می داند ، دانش دارد . اما این نکته خیلی زیباست : که انسان امروز نمی داند که چه چیز را باید بداند ؟ اشکالش این است ، خیلی می داند ، اما نمی داند که چه چیز را باید بداند ؟ من همیشه دعوا می کنم با آنهایی که اساس مطالعه شان فقط روزنامه و مجله است . می گوید : چه فرقی می کند ، مطالعه ، مطالعه است ؟ تو فقط می خوانی اما نمی دانی چه باید بخوانی ؟ تو فقط می دانی اما نمی دانی چه باید بدانی ؟ دانستن های این شکلی، مانع از این می شود که بفهمیم به چه چیزی باید اندیشه کنیم . اندیشه کنیم برای چه ؟ برای این که صاحب یک استقرار مطمئن بشویم . یک مثالی دارد قرآن ، ای کاش به حق این روزهای عزیز خداوند از عمر من کم بکند بر حافظه و فهمم به قرآن اضافه کند . چون دلم می خواهد وقتی مثال از قرآن می زنم فوری بگویم فلان سوره ، فلان آیه . خب نیست ، دیگر نمی توانم ، نمی توانم حفظ کنم . خداوند می فرماید : گناهکاران در آن روز موعود همچون شاخه های خشکیده بی ریشه اند ، آواره اند . کسی که استقرار مطمئن در دنیا ندارد عین آنهاست . قبل از این که روز محشر برسد تبدیل شده به آن شاخه خشکیده آواره ، سرگردان . زندگی مدرن ابتدا عقل تکنیکی را حاکم بر جهان کرد و به آینده خوش بین شد . آدم ها با عقل تکنیکی شان توی زندگی مدرن به جهان حاکم شدند ، به آینده خوش بین شدند . خیلی نمی گذرد ، عمر من هنوز جواب می دهد که یاد بیاورم همین سالهای گذشته بود ، هر وقت با همسرم صحبت می کردیم می گفت :  یک دوربین هایی بیاید از اینجا بنشینی نمی دانم آن طوری آن طوری آن طوری ببینی ، وای این از لحاظ تکنولوژی برایش یک چیز رویایی زیبا بود . و امروز یک عذاب الیم ، چون چراغ که روشن می کنیم پرده مان اگر یک ذره نازک باشد می گوید : خانم مواظب باش ، اصلاً اعتبار نیست به روبرویی ها ، ما چه می دانیم که هستند ؟ از آن دوربین ها داشته باشند خدا می داند در خانه مان چه چیزهایی را می بینند ؟ این طوری لباس نپوش ، آن طوری نپوش ، این هم نپوش ، آن هم نپوش ، پس کجاست آن رویای قشنگ ؟ آمد آن دوربین ولی آرامش رفت ، امنیت رفت . پرده کلفتت را بکشی ، پرده تورت را بکشی ، خیالت آسوده باشد دیگر کسی تو را نمی بیند ؛ تمام شد . به آینده خوش بین شد اما جنگهای اول و دوم جهانی که رخ داد در این سرزمین های مدرن، همه خوش بینی ها از بین رفت . اما آدم ندانست چرا ؟ چه اتفاقی دارد برایش می افتد ؟ با همان سبک قبلی باز به راهش ادامه داد . گفت : به اسطوره ها و افسون ها و افیون های اعتقادی پشت می کنم ، اینها پای ما را می کِشد . بنیادهای روحانی را زمین گذاشت ، در ذهنیاتش انسان غرق شد آن وقت همه چیز از سطح ارضای تمایلات جنسی ، به دست آوردن مادیات بیشتر ، سرگرمی های توّهم آمیز ؛ یک روزی بچه کوچک ها ، پسر بچه ها از این شمشیر پلاستیکی ها می گرفتند در کوچه ها با هم شمشیر بازی می کردند ، عضلات ورزش می دادند . حالا ماهیچه های چشم ورزش می دهند ، بعد دسته بازی کامپیوتری هم دستش است و دندان هایش را به هم فشار می دهد و فحش هم می دهد ، بدوبیراه هم می گوید ، چه شد پس ؟ رسید به اینجا . دائم و روز به روز سرگرمی های توهم آمیز گنده تر و گنده تر و گنده تر درست می کند . اما یک تکیه گاه معنوی برای خودش نمی آورد تا زندگیش را ادامه بدهد ، همه چیز زمینی شده است . خب چه اتفاقی افتاد ؟ وقتی به اینجا رسید چه اتفاقی افتاد ؟ انسان ها معّلق شدند ، هیچ وقت معّلق بودید ؟ الان هم معّلقیم ولی خبر نداریم . انسان معّلق ، انسانی است که نه به آسمان وصل است ، نه روی زمین پناه محکم دارد . همان چیزی که قرآن می گوید ؛ می گوید : روز محشر مثل شاخه خشکیده های درختی که ریشه در زمین ندارد ، جا در آسمان هم ندارد . چون یک خورده وزن دارد بالا نمی رود ، همین جا روی سطح زمین آواره و سرگردان است . هر روز خودفریبی ها بالا می رود ، با این که می دانیم خودمان را فریب می دهیم اما به فریب های خودمان هم دلخوشیم . بعد یواش یواش فریبها هم دیگر نمی تواند ما را دلخوش کند تا روزگار خودمان را بتوانیم بسازیم . چون راهی که در درون ماست و از آن طریق به حقایق می شود رسید ، گم شده است . آن وقت است که آواز مرگ خدا و مرگ آدم سر داده می شود . که امروزه خیلی در جامعه سر دادند ؛
وقتی رسید به مرحله آواز مرگ خدا سر دادن ، آرام آرام می رسد که وای وای !ناله می کند . ذات آدمی در حال فروپاشی است .چراکه از رازهای عالم که پایدارترین بنیادهای عالم هستند بیگانه شده است ، راه را گم کرده است . چون راه را گم کرده است گرفتار شده است . امروز عرض می کنم حکایت شهدای کربلا حکایت فروزندگی انسانهایی است که نورانیت خودشان را به انتها رساندند . با خونشان برای ما نامه نوشتند که ما هر ساله با یاد آنها نامه شان را یکبار دیگر می خوانیم . هر ساله یک سطر از سطرهای مختلف نامه هایشان را نمایان می کنیم و سعی می کنیم که به دیگران عرضه شود تا از رسیدن به نور و فروزنده شدنشان عقب نمانند . در بین یاران حضرت یک مجموعه هفت نفری هستند که خیلی مشهور هستند . از جمله مسلم بن عوسجه اسدی ، حبیب ابن مظاهر ، اَنَس بن حرث از جمله این هفت نفر هستند که در کوفه بودند . خیلی ظریف است خوب دقت کنید . اینان آن زمان که امام از مدینه حرکت کرد در کوفه بودند . اینها زمان شناس بودند . وقتی مسلم آمد به بهانه عشق به امام، مسلم ابن عقیل را در کوفه رها نکردند بدوند . ما بودیم چیکار می کردیم ؟ آی پرچم هایتان را بردارید . بدوید . می خواهیم برویم پیشواز امام . اینها در کوفه ماندند چون مسلم در آنجا بود و باید سازماندهی می شد . تا آن برقرار بود و زنده بود از کوفه تکان نخوردند و به وظایفشان عمل کردند . عشق به مولا را در وظایفشان تجلی دادند . صبر کردند . در کنار مسلم ابن عقیل امام را همراهی کردند . بعد از شکست مسلم با وجود خفقان شدیدی که از عبیدالله در کوفه اجرا می شد از کوفه خارج شدند و خودشان را به کربلا رساندند . با اینکه همه راهها بسته بود اما کسی که پشتوانه اش ایمان است و خرد ، در جایش به سمت امام نمی دود ، فرستاده امام را راهی می کند ، راه گریز را هم پیدا می کند . به وقتش می دود . اونها زمان شناس هایی بودند که فهمیدند زمانه ایست که انسانها را دعوت به مهم ترین اقدام می کند پس هیچ مانعی را به رسمیت نشناختند حتی گندگی عبیدالله ابن زیاد هم آنها را نترساند . از راه جا نماندند، برنگشتند ، بسوی امام شتافتند . اگر کسی بفهمد . حواس ها با من است ؟ اگر کسی فهمید در کجای تاریخ قرار گرفته است موانع تحمیلی مانع حرکتش نمی شود . تشخیص می دهد موانعی که یکروز برای استحکام بخشیدن به یک نظام تدوین شده بود و لازم الاجرا بود امروز زیر سایه امام زنده عصر این موانع دیگر مشروعیت ندارد . باید از این موانع خارج شد وگرنه حرکت و نهضت امام با بن بست روبرو می شود . این همان نکته ظریفی است که یاران امام به موقع توانستند تشخیص دهند . می دانید که در انسان میل به رسیدن به حقیقت گذاشته شده است . همین هم باعث می شود که انسان به امام و مولای خودش که عین حقیقت است و آشکار است ،راغب شود . این هم از نعمات بزرگ پروردگار است چراکه آدمیان وقتی میل به حقیقت را از درون خودشان ، معطوف می کنند به میل به امام زنده شان ،آنوقت مثل ذره ای به دامن امام (ع) می افتند . اگر ما هنوز دستمان به دامن امام نرسیده است یک دلیل بیشتر ندارد ؛ میل به حقیقت را در کتابها می جوییم . در تمرینات می جوییم . در کلاسهای مختلف می جوییم . کجا می روی ؟
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم                           آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم    
مثل ذره ای . اگر میل به حقیقت ، به حقیقت زنده مجسم ( یعنی امام ) جهت بگیرد تو را راحت عین ذره می اندازد به دامن امام . اصحاب کربلا یکی از حرکت های ثمربخش شان این بود . با وجود اینکه حاکمیت اموی بر جامعه و تبلیغات سوء اش علیه سیره امیرالمؤمنین خیلی جدی و سخت بود گول نخوردند . در هر شرایطی نسبت شان را با حقیقت زنده حفظ کردند . توانستند بفهمند حقیقت مجسم در آن روزگار حسین بن علی (ع) است و پیوندشان را با او محکم کردند. قرآن در این رابطه در سوره اعراف آیه 137 کلام بزرگی را به ما بخشیدند . فرمودند : « آن گروهی را که تضعیف می شدند وارث مشرق ها و مغرب های آن سرزمین نمودیم که در آن برکت نهاده بودیم . وعده نیک پروردگار تو در حق بنی اسرائیل به پاس صبوریشان تحقق یافت . آنچه فرعون و قوم او می ساختند ، آنچه را بر می افراشتند ویران کردیم . » . حسین بن علی (ع) و هفتاد و دو یار شهیدش در صحرای کربلا به خاک و خون غلطیدند اما در زمان فرزندانشان امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) چهار هزار دانشمند از گوشه و کنار جهان آمدند ، معارف دین اسلام را فرا گرفتند و به گوشه و کنار دنیا بردند و این یعنی پیروزی . امام حسین (ع) با ما کاری کرده است که زیر بار تهمت های جهانی مستکبرین نلرزیم و اونها را به حساب نیاوریم . در یک دوره ای هر کی به من رسید گفت: استاد می گویند آمریکا می خواهد حمله نظامی کند . من هم همیشه می خندیدم می گفتم ان شاءالله . چه اشکال دارد ؟  بیاید ببینیم چیکار می کند . برای چی بترسم ؟ اگر قرار است بمیرم ، توبیخ شدم خوب بگذار بمیرم کی می خواهد نجات دهد ؟ اگر قرار باشد زیر سایه امام پیروز شوم از چی می ترسم ؟ خوب بگذار جنگ شود . همه آنهایی که به حقیقت نظر داشتند بدانید حقیقت مجسم در میان ما زندگی می کند گرچه آن را به جسم نمی شناسیم . در تاریخ همیشه چنین بوده است . در جبهه جنگ اگر یک طرف عده کشته هایش زیاد شود شکست خورده جبهه محسوب می شود و این راز بقای مستکبران است . هر چه بیشتر بکشند احساس می کنند به پیروزی نزدیکترند اما در کربلا این معادله به هم خورد . اصحاب کربلا اولین کسانی بودند که این را فهمیدند که راز سبقت در شهادت هم در همین نکته است . سبقت و پیشی بر یکدیگر می گرفتند  برای اینکه به میدان بروند و کشته شوند . فهمیدند در تاریخ جبهه ای را در حال گشودن هستند که شهادت با پیروزی همراهش را نشان می دهد . البته این را هم بدانیم هر کشته شدنی شهادت نیست . شهید کسی است که با پافشاری بر حاکمیت حق و نفی نمودن باطل کشته شود . یاران امام حتی در آخرین ساعت هم با حرارت زیاد شمشیر می زدند با اینکه می دانستند جز مرگ هیچ چیز دیگری در انتظارشان نیست . اما به پیروزی شان در سایه امام مطمئن بودند . حضرت ابوالفضل به برادرانش عبدالله و جعفر و عثمان که هر چهار برادر فرزندان خانم ام البنین بودند رو کرد و گفت جانم فدای شما باد . پیش روید . آقایتان را حمایت کنید تا در راه او کشته شوید . حضرت عباس می خواست برادرانش از  فضایی که باز شده است بی نصیب نمانند . اونها هم خوب فهمیدند و برادران عباس هم خوب فهمیدند که برادر بزرگشان چه می گوید . زمان کربلا حضرت عباس سی و چهار ساله بود . فقط سی و چهار سال عمر کرده بود . در عین جوانی ، پرشوری و با داشتن همه غرایزی که شما جوانها دارید اما در میدان جنگ اینچنین بروز کرد ، برادرانش را هدایت کرد آنها هم فهمیدند که برادر چه می گوید . اطاعت کردند و به استقبال رفتند .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید