منو

پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu 05 02 2024

A+ A A-

چالشی در ترازوی جهان هستی

بسم الله الرحمن الرحیم

مدتی قبل یک سخنی داشتیم به اسم میزان عدالت الهی . به خاطر می آورید ؟ترازو را در آرم دادگستری را دیدید.یا ترازوی طلا فروش های قدیم این ها یک همچین چیزی بود و یک چوبی هم این بالا که همدیگر را نگه می داشتند تا کاملاً یک اندازه شود . بعد از این دوسر ، دوتا نخ آمده بود پائین ، یکی برای این ور و یکی برای اون ور . توی این نخ ها یک صفحه های گردی گذاشته بودند و در یکی سنگ ها را می انداختند و در دیگری هم آن چیزهایی که می خواستند اندازه بگیرند . که می شد ترازو . که الان دیگر ترازو به آن شکل نیست ولی واقعیتش این است که ترازو دو تا صفحه دارد . در هر شکلش که باشد . یک صفحه وزن می کند و با سنگ های مشخص و معیارهای مشخص و یک صفحه هم وسیله می گذاریم داخل آن . اما ترازوی عدل الهی را گفتیم دو تا کفه دارد . یکی از آن ها عقل است و دیگری قلب است . باز خیلی سال پیش ، تازه می شود که گفت این حسینیه را اینجا راه انداخته بودیم و اینجا ساخته شده بود . جلسات متعددی داشتیم درباره ی ادب جسم ، خیال ، عقل و قلب. این جلسات را هم می دانم هیچ وقت دیگر به آن مراجعه نکردید . همان جلسه شنیدید و عبور کردید . الان هم دیگر هیچ چیزی از آن یادتان نیست . همه را به دست فراموشی سپردید . و کسی که چیزی را شنید و به دست فراموشی سپرد به طور حتم از عمل کردن و رسیدن به این ادب هم جا مانده است . برای حرفم دلیل دارم که می گویم جا ماندید . همین جا که نشسته اید یک سر به خانه هایتان بروید. فضای خانوادگی تان را نگاه کنید . فضای خانوادگی تان چه شکلی است ؟ بد است ؟آیا همه چیز در خانه ی شما در تعادل است ؟ آیا اصلاً می دانید تعادل یعنی چه ؟ در مورد تعادل گفتم . در مورد ادب ها گفتم . در مورد عقل گفتم . در مورد قلب گفتم . تعادل را می شناسید ؟ من الان راه می روم تعادل ندارم . اما الان این منظور نیست . باید حتماً یک چیزی را حافظ داشته باشم تا بتوانم راه بروم . منظور من از تعادل این نیست . تعادل یعنی اینکه شما در هر برهه از زندگی تان که هستید در آن برهه استوار باشید . سن یک جوری است که با گذر عمر از جسم آدم کاسته می شود . وقتی جسم دچار نقصان شود اعمالش محدود می شود . نمونه ی حاضر من هستم . به همین نسبت در مراوداتش با دیگران هم این محدود شدن موثر می شود . کاملاً هم درست است . شما از درب خانه ی من تشریف بیاورید داخل ، من از جایم بلند نمی شوم . مگر حالم خیلی خوب باشد . یک حالت نیم خیز می گیرم و عذرخواهی می کنم . درحالیکه قبلاً حتماً تا دم درب ، حتی تا راه پله به استقبال مهمانم می آمدم . پس تاثیر می گذارد . اما مهم این است . اگر با جسممان با ادب و تواضع رفتار کرده باشیم ، جسممان در هر سنی به اندازه ی همان طول عمرش فرسوده می شود . اگر شخص من ، از شما مثال نمی زنم. بخواهم مثال بزنم آبروریزی است . اگر شخص من با این جسم با ادب لازم رفتار کرده بود امروز به تنهایی می توانست همه جا برود و بیاید . ولی من نمی توانم . من نمی توانم . چون با ادب با جسمم رفتار نکردم . به من می گوید تو فکر کردی این جسم اسب عصاری است ؟ هی کنی و بدوی . یک روزی کوه خضر را می کشیدم و می رفتم بالا . اصلاً کوه می رفتم . خدا می داند که من چقدر با همسرم کوه رفتم . اما امروز نمی توانم کوه بروم . این اصلاً غیرطبیعی نیست . کاملاً متعادل است . ولی زمین صاف را نمی توانی بروی این جسم از تو شاکی است . چون ادبت را به کار نبردی . این را می گویند تعادل و ناتعادلی . اگر من امروز نمی توانستم فقط کوه را بروم ولی خودم در خیابان به تنهایی راه می رفتم . به مغازه ها سر می زدم . مایحتاجم را می خریدم . و بر می گشتم . حتی اگر زنبیلم را نمی توانستم بلند کنم از یکی خواهش می کردم که آن را برای من بیاورد ، خیلی عجیب نبود . کاملاً در تعادل بود . اما نه . من نمی توانم این کارها را بکنم . و به این سن زود است . باید پاسخگوی آن باشم . اگر جسم در تعادل قرار بگیرد عقل هم در تعادل قرار می گیرد . یا به عبارت دیگر عقل هم مثل جسم بایستی لحظه به لحظه در تمامی مسائل دوران زندگی واکنش مخصوص همان لحظه را داشته باشد . وقتی شما یک دختر یا یک پسر 18 ساله هستی ، عقلی که در مقابل مسائل به کار می بری کاملاً متفاوت خواهد بود با عقلی که من الان به کار می برم . و این کاملاً درست است . اما این عقل باید ادب یافته بود . عقل از جمله مخلوقاتی است که خداوند به انسان بخشیده است که تمامی اعمال ، رفتارها ، قوانین ، روابط ، حتی در مورد علوم مختلف را تعیین و تکلیف می کند . راه می رویم و می گوئیم فلانی بی عقل است . آیا تو اصلاً عقل را می شناسی که به او می گویی بی عقل است ؟ صحت و سقم هرکدام از این ها را عقل تعیین می کند . خوب دقت کنید . جایگاه عقل خیلی خیلی خاص است . چرا ؟ چون خود عقل به تنهایی مثل یک میزان عمل می کند . عین یک شاخص عمل می کند . عقل دانش را می فهمد . علم را می فهمد . حل و فصلش می کند . آن آقا یا آن خانمی که می آید و اختراع می کند یا اکتشافی دارد ، از چه چیزی استفاده کرده است ؟ از عقلش . چون عقل می تواند دانش را بفهمد ، عقل می تواند علم را بفهمد ، رابطه ها را می تواند بفهمد و بعد می تواند رابطه ها را اصلاح کند .
اگر عقل صحیح و در جایگاه اصلی خودش نشسته باشد ، هر چه به عقل وارد شود بررسی می کند و وقتی آن را بررسی کرد با توجه به درست یا غلط بودنش ، غلط را رد می کند و درست را به وادی قلب می رساند . آنوقت کفه قلب در میزان الهی در جایگاه درست خودش قرار می گیرد .
به یک خانومی آذوقه دادیم و به او گفتیم این مال خانواده ی توست . شخصی آمد و در زد و گفت من ندارم ، من بدبختم ، من بیچارم ، خوراک نداریم و... حالا آیا درست می گفت و یا غلط می گفت ما نمیدانیم . هرچه به آن خانم داده بودیم رفت و به او داد. وقتی به من گفت من پاسخ دادم دوست دارم تو را بزنم . آن آذوقه مال پنج نفر بود و تو تنها یک سهم از آن آذوقه را داشتی میخواستی ببخشی باید از سهم خودت فقط میبخشیدی و تو حق نداشتی سهم چهار نفر دیگر را هم ببخشی . چی شده بود ؟ محبتش به عقلش پیشی گرفته بود ، محبتش به عقلی که به او یاد میدهد قوانین خدا را چگونه اجرا کند پیشی گرفته بود . این کفه ناقص است و یک وری است و دیگر ترازوی درستی نیست .
بگذارید یک مثالی بزنم ، رسیدگی به ایتام چقدر در دین ما سفارش شده است و هرکس این کار را می کند چقدر تاثیر دارد . اگر شما می خواهی به یتیم کمک کنی از عقلت سوال کن که عقل ،شما جایز می دانید ؟ عقل بررسی می کند ، پولی که به زحمت فراوان به دست آورده ای و میتوانی با اون خیلی از حوائج و چیزهایی را که دوست داری تهیه کنی که حلال هم هست .
مثال می زنیم شما پولی را بدست آوردید و دلت می خواهد بادام و پسته بخری و بخوری ، اشکالی دارد ؟ حرام است ؟ نه همان دم به شما میگویند فلان خانه بچه یتیمی دارد که دارد گریه میکند چون گرسنه است و چون مادر غذا ندارد که به او بدهد . عقل تربیت یافته ، ادب شده چه میگوید؟ می گوید درست است که پول برای توست و درست است که این پول می تواند خواهش نفس تو را برطرف کند و خواهش نفس تو نیز چیز حرامی نیست ولی من عقل تو را هدایت میکنم که حکم خدا را اجرا کنی بادام نخور ، غذا تهیه کن و بده آن بچه یتیم بخورد . عقل میگوید که این کار خیلی پسندیده تر است ، از خودت بگذر و به کسی که نیازمند تر است کمک کن .
قلب سلیم و مودب یک لبخند رضایت می زند و سری تکان میدهد و می گوید بله این کار ، حرکت خدا پسندانه تر و درستی تری است . پس دستور رسیدگی به یتیمان نیازمند که در دین ما اینهمه سفارش شده است اول از کانال عقل رد می شود و بعد می رود به حیطه ی قلب پر از مهر و اگر غیر از این باشد نفس وسط می آید و مداخله میکند و می گوید تو میدانی چقدر منتظر بودی که پول بدست بیاوری تا برای خودت پسته بگیری و بخوری ؟ تو هم حقی داری .
یک ذره از نگاهتان به مردم و مداخله در کار مردم بیرون بیایید و به خودتان نگاه کنید ، ببینید نفس در طی روز به شما چقدر حرف میزند ، چقدر افسار به گردنتان می اندازد و شما را میکشد به اینور و آن ور و اگر عقل نباشد شما را باید فقط خدا نجات دهد .
شما هر امری را در دنیا مثال بزنید ناچارا همین مسیر را باید طی کند تا تصبیت شود . یک مثال به من بگوئید که عقل نباید در ابتدا آن را بررسی کند و یکدفعه فقط قلب جواب دهد ، اگر پیدا کردید . عقل مخلوق عجیبی است ، خیلی بزرگ است ، خیلی عجیب است و نباید آن را دست کم گرفت اما به همان اندازه اگر آن عقل تربیت نیافته باشد مخرب می شود .
امروز به ناگاه نگاهم به شبکه ی خبر تلویزیون افتاد ، در کانادا چند تا قبر از کودکان پیدا کرده بودند . چه کسی می تواند بچه ها را بکشد و در قبرهای دسته جمعی بریزد . در مملکت مهد تمدن و مهد آزادی است ! فقط می تواند عقل های مخرب ، تربیت نیافته ، دین ندار دست به همچین کاری بزند . عقل های تربیت یافته می تواند تمام امور دنیا را تایید کند به کانال قلب راهنمایی کند و وقتی به کانال قلب رفت برای همیشه جز قوانین لاینفک دنیا می شود .
رسیدگی به امور یتیمان وقتی به کانال قلب رفت برای شما همیشگی می ماند . رسیدگی به پدر و مادر وقتی از کانال عقل عبور کرد و رفت در کانال قلب نشست برای شما تا روزی که زنده هستید باقی می ماند ، می شود جز قوانین زندگیت که باید به آن توجه کنی . به همین سادگی .
خانواده هایی که بچه دارند باید خیلی حواسشان را جمع کنند . خیلی دلم برایتان می سوزد که امروز و در این دوران بچه دارید و چقدر من خوشحالم که بچه ی کوچک ندارم وگرنه حالم بد می شد با این چیزهایی که می بینم .
بعضی از پدر ها و مادر ها می گویند که : بچه های ما تا کوچک بودند ، ما تا می خواستیم وضو بگیریم آن ها جلوتر از ما وضو می گرفتند ، جانمازشان را بغل ما می انداختند و با ما نماز می خواندند . اما به مرور که بزرگ تر شدند ای لعنت به این جامعه که وقتی این بچه ها واردش می شوند همه چیز عوض می شود دیگر از نماز و اعتقادات شان چیزی نمی ماند اما من با عرض معذرت می گویم لعنت به خودتان ، رفتار امروز بچه ها در بزرگسالی حاصل رفتار غلط دیروز خودتان است .
بچه ها را با تعریف و تمجید و کادو و شکلات دادن و هدیه دادن به جانماز دعوت کردن اینگونه می شود . آنها می گویند پس به بچه هایم هدیه ندهم ؟ بده اتفاقا عامل خوبی است اما یادمان باشد . بچه ها وقتی می روند کلاس اول انتگرال به او یاد می دهند؟ خیر، بچه که می رود کلاس اول آناتومی بدن یادش می دهند؟ خیر، پس چکار می کنند به اندازه سنش فهمی از حروف و کلمات و فهمی از اعداد و فهمی از چهار عمل اصلی تا حدی به او یاد می دهند، اینها که نهادینه شد سال دوم کمی گسترش می دهند سال سوم یک ذره دیگر گسترش می دهند، غیر از اینست؟ آموزش نماز و لزوم نماز خواندن و اینکه چرا نماز خواندن در دین ما واجب است ، همه اینها جنبه علمی دارد، بچه ها همانطور که الفبا را یاد می گیرند و بعد یاد می گیرند الفبا کجاها به دردشان می خورد اعداد را یاد می گیرند و اینکه اعداد کجا به دردشان می خورد باید یاد بگیرند و این وظیفه شماست شمای پدر مادر که از جنبه علمی بچه تان را آموزش بدهید که چرا بچه تان باید نماز بخواند، نه با کلمه ی "باید". برای اینکه باید به او بگویید یک چیز زیبای دیگری هم وجود دارد بیا ببین می پسندی؟ بیاوریدش در گود بچه ها با بالا رفتن سنشان هر بار یک بخش دیگری از این علم که چرا باید نماز بخوانند می آموزند، وقتیکه علمشان درباره محتوای نماز اینکه چه تاثیری در جسم و روح انسان دارد چه تاثیری در زندگی فردی و اجتماعی انسانها دارد به آنها رسید، آنوقت است مهر نماز در قلبشان می نشیند، تا پایان عمرشان دیگر نماز همراهشان است، برادرم تصادف کرد در شاهرود، من و برادر دیگرم و همسرم (خدا رحمتشان کند) رفتیم بالای سرش به هوش می آمد ما را یک لحظه می شناخت تا چشمش به من می افتاد می گفت نماز نخواندم گفتم خوب بخوان می گفت چیزی یادم نمی آید گفتم من می خوانم تو هم بخوان دو جمله می گفت دوباره از هوش می رفت، در او نهادینه شده بود ، الان هم سرش را ببرند نمازش را نمی تواند ترک کند، آنهایی که نماز در وجودشان نهادینه شده اگر نمازشان را از آنها بگیرند انگار پا ندارند راه بروند، اگر امروز دین در جامعه ما کمرنگ شده یکی از دلایل مهمش همین است، همه احکام، راهبردهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، در کتاب خدا باید در کانال عقل نوجوانان بالا پایین بشود، بعد از پرسش و پاسخهای فراوان، برسد به مرحله اثبات فکری و عملی که ببیند درست است و ببینید این قوانین در دنیای جوان تعیین کننده ست ، شکل دهنده زندگیش است آنوقت می پذیرد آنوقت لازم نیست شما بگویید اگر نماز نخوانید می روی جهنم، چون اگر نخواند خودش در جهنم است چرا در جهنم است؟ چون با قلبش پذیرا شده و هر چیزی که در قلب است اگر به آن عمل نکنی شما را می سوزاند،‌ آتش می زند، اگر ما در جامعه مسلمین اینکار را در طی این ۴۰ سال کرده بودیم امروز لازم نبود جامعه مسلمان را با زور و تهدید وادار به اطاعت کنیم، قبل از اینکه کلمه اطاعت را بکار ببریم اول باید کلمه فهمیدن را بکار ببریم بفهم فهمیدی؟ عقلت گفت درست است؟ قلبت خواست؟ حالا اطاعت کن اینها جزو اطاعتتان است، شما دائم بگویید علی علی علی غدیر غدیر غدیر ولایت ولایت ولایتی که تفهیم نشده باشد اطاعت نمی آورد باور کنید نمی آورد، پدر و مادرها و بعد از آن مربیان مدارس تکلیف سنگینی بر دوش دارند، مال من تمام شد خدایا شکر سهم من از مربی مدرسه بودن تمام شد فکر نمیکنم سهم من از ماندن و گفتن با شما هم خیلی مانده باشد شاید با خودتان بگویید خب همه این حرفهایی که می گویی درست اما همیشه یک عده ای هستند که در هر حال پذیرای قوانین نیستند هر کاری بکنید نمی خواهند بپذیرند من هم می گویم حق با شماست،‌ چرا حق با شماست؟ من از خدا که داناتر نیستم خدا دانای کل است در قرآن خودش فرموده جهنم را از این دسته افراد پر خواهم کرد پس یقینا خواهند بود کسانیکه دنباله روی نفسشان باشند و عقلشان را اکبند تحویل میدهند باشد، خدا در کتاب وحی هر جا که می خواهد اصل مهمی را بیان کند بنده را دعوت می کند به تعقل و تفکر، هیچوقت دعوت کرده که قلبت مهر بورزد؟ می گوید اول تعقل کنید،‌ تفکر کنید، آیا خدا نمی توانست در کتابش بگوید دستورات همین است موظفید اجرا کنید وگرنه جهنم، ولی این را نمی گوید می گوید اول فکر کنید، اول عقلتان را بکار ببرید حلاجی کنید بفهمید، بعد دوستش بدار، اگر امیرالمومنین را دوست دارید ولی نمی فهمیدش این دوست داشتن مفت گران است اگر امام حسین را دوست دارید ولی نمی توانید بفهمیدش آن هم در این عصر و زمانه نمیتوانید بفهمید پرت هستید ما چنین کلامی را از حضرت حق داریم از هر آنچه که می شنوید از هر کسی که می شنویم دعوت شدیم که اول روی آن تعقل کنیم چقدر هم تعقل می کنیم،‌ موبایل را گرفته دستش فلان آخوند را مسخره می کند می زند برای ۵۰ نفر می فرستد،‌ در فلان کانال هم می فرستد، آخر چرا؟ شما اصلا فکر کردید او چه می گوید؟ اصلا فهمیدید که اصالت ایرانی بودن خودتان هم زیر سوال است؟ همینطور می فرستید می رود؟ عیبی ندارد؟ ما هرچه را که می شنویم اول با عقلمان سنجش کنیم تعقل کنیم اگر عقل سلیم و پسندیده ما پذیرش کرد آنوقت ببریم در صفحه قلبمان آنرا در صفحه قلب مان حک کنیم تا روز بازگشتمان به نزد خداوند، وگرنه نمیدانم چه می شود؟
برکت می دانید یعنی چه؟ این همه راجع به آن حرف زدیم اینهمه دعا کردیم، برکت را تعریف کنید.
از بزرگی پرسیدند که برکت چیست؟ برکت را معنی کنید. قدیمی هاکه سواد نداشتند،کتاب نمیخواندند،تعلیماتشان خیلی ساده و عینی بود. خیلی قشنگ بود. من خیلی بهره می برم از آنچه که از قدیمی ها به دستم رسیده، هنوز هم گه گداری مراجعه می کنم . از بزرگی پرسیدند برکت یعنی چه؟ گفت: هر گوسفند در سال یک بار می زاید و یک بره می آورد . یا نه دو بار می زاید دو تا بره می آورد یکی این ور ،یکی آن ور،یعنی در دو مرحله.هر سگ در سال دو بار می زاید و هر بار 6یا7تا توله می آورد. صحرا را نشان داد ،گفت:نگاه کن،اگر ما به زاد و ولد سگ و زاد و ولد گوسفند می خواستیم نگاه کنیم الان باید گله ی سگ ها در حرکت باشند بغل سگ ها 3یا4تا گوسفندی هم حرکت کنند. اما می بینید که گله گوسفندان حرکت می کنند و درکنار هر گله 2یا3 سگ در حرکت است.به نوجوانان گفت یادتان باشد مال حرام در دنیا این چنین است. فزون به دست می آید مثل زائیده های سگ،بسیار به دست می آید، اما ماندگاریش مثل زاده های گوسفند نیست. این را برکت می گویند.از مال حرام پرهیز کنید،از مال بهره دار پرهیز کنید،از مال یتیم پرهیز کنید، از اینکه چیزی را با دروغ به دست بیاورید پرهیز کنید. خیلی چیزها در دنیا هست که مال ما را حرام میکند. عقل نازنین را تربیت کنید شما را در این راستا هدایت می کند. می دانید که عقل ما تمام احکام الهی را پذیرش کرده، به شرطی به قلب می دهد که ما از آن بخواهیم وگرنه در لوحش است. همانطور که قلب ما کل قرآن را پذیرش کرده فقط وقتی جواب می دهد که از قلب می خواهی بیرون بیاورد. دنیا این شکلی است.
سؤال: شما فرمودید فردی سهم خانواده خود را به نیازمند بخشید و چنین اجازه ای نداشت و سپس فرمودید شخصی که می توانست پسته بخرد ولی دید که یتیم گرسنه است آن را ترجیح داد کار درستی بوده است، فرق آنها در چه بود؟
استاد: آن خانواده 5 نفر عائله بودند، اهدایی ها برای 5 نفر بود. شما اگر قرار است بخششی کنید از این چیزی که در اختیار تو هست یک پنجم مال تو هست، اگر بخواهی همه را بخشش کنی باید از همه بپرسی، به همسرت بگویی راضی هستی ببخشم، از دختر و پسرت هم بپرسی آیا حاضری سهم خوراکت را به دیگران بدهم، اگر بدون اجازه، این 4 تا را ببخشی کار خطا کردی،کارحرام کردی، یک بخش را می توانستی ببخشی، چون مال خودت بود، می توانستی بگویی من تا روزی که این برنج در خانه پخته می شود نمی خورم، تا روزی که روغن استفاده می شود من نمی خورم، چون من سهم خودم را بخشیدم. در مورد آن بچه یتیم، ما نگفتیم که آقا یا خانم صاحب اولاد و خانواده است، گفتیم پولی در جیب دارد، از حقوقش، پولی که در جیب دارد، هوس می کند برود پسته بخرد؛ من نگفتم بچه اش، گفتم خودش دلش خواست؛ تصادفا سر راه برمی خورد به یک بچه یتیمی که از گرسنگی گریه می کند، این جا ایست می کند، من پسته بخورم واجب تر و خوب تر است یا پول پسته ر اساندویچ یا خوراکی بخرم بدهم دست این بچه که این طور گرسنه هست و گریه می کند؛ پول دوتا را ندارد، پول یکی را دارد؛ کدام ارجح است؟ عقلش گفت یادت نرود در قرآن خداوند چه قدر بچه یتیم را سفارش کرده است، عقل یاد می دهد، در حالی که اگر پسته می خرید و می خورد هیچ گناهی نکرده بود ولی توجهی به بچه یتیم هم نکرده بود. این دو تا مقوله با هم فرق دارد.
سؤال: در تلویزیون رفتگری را نشان می دهد که دو یتیم را با حقوق کم رسیدگی می کند، حالا با حقوق کم ممکن است از بچه های خودش کم بگذارد؟
استاد: ما دیدیم، ما می توانیم تعریف کنیم این گونه و آن گونه گفت ولی نمی توانیم قضاوت کنیم، اگر قضاوت کنیم گناه می کنیم، من نمی دانم چه کارکرده، من و شما خبر نداریم، نمی دانیم که آیا سهم خودش را نخورده داده به بچه یتیم، یا سهم بچه هایش را داده به بچه یتیم، ما نمی دانیم فقط می توانیم تعریف کنیم که یک رفتگر چنین قصه ای را تعریف کرد. ما مثل تاریخ نگارها راوی هستیم.
سؤال: در ارتباط با عقل و قلب، ما دلیل خیلی از احکام را نمی دانیم ولی واجب است رعایت کنیم، مثلا در قدیم نمی دانستند چرا گوشت خوک حرام است یا الان چرا گوشتی که ذبح اسلامی نشده را نباید خورد، یک سری چیزها در عقل ما در آن مقطع زمانی نمی گنجد ولی ما انجام می دهیم، یعنی در قلب ما نمی نشیند؟
استاد: نه نمی نشیند، اگر امروز کالباس گوشت خوک از آنهایی در دوره شاه توی کالباس فروشی ها ولو بود، شما ندیدید، من دیدم، آنهایی که در سن و سال من هستند می دانند من چه می گویم، اگر از آنها گیر تو بیاید چنان بوی عطری دارد که نمی توانی خودت را نگه داری، مگر این که از دایره عقل، با علم عبور کرده باشد و توی قلبت رفته باشد، دیگر اگر بهترین هم باشد نمی خوری. این که ما احکامی را می شنویم ولی علت آن را نمی دانیم اما آن را اجرا می کنیم، خب الحمدا... دست شما درد نکند که این قدر پایبند هستی که اجرا کنی، به شما حرجی نیست، ولی این که دنبال چرایی آن، که چرا انجام می دهم، نمی روی اشکال است، علمِ عقل تو در این قسمت، ناقص است، آن وقت اگر پسر یا دخترت بپرسد تو جواب نداری، چه می خواهی به او بگویی؟ می خواهی گوش او را بگیری به دیوار بزنی بگویی همین که من می گویم درست است؟ من در خانه با بچه هایم هرگز این کار را نکردم اگر هم چیزی را نمی دانستم گفتم الان نمی دانم بگذارید بپرسم، چون ندانستن عیب نیست، اما ندانستن و نپرسیدن عیب است که چه عرض کنم،کمال حماقت است.
سؤال: ما خیلی چیزها داریم که در خیلی از ادیان هستند، مثل جن، انرژی ها، هاله زمین، دحوالارض، ولی علم آن را نمی پذیرد، چه باید کرد؟
استاد: قبول نداشته باشد، تو مجبور نیستی که از جن تبعیت کنی، ما می گوییم علوم عقل را جایی کامل کن که تو مجبوری اطاعت کنی و حکم را رعایت کنی، جن وجود دارد یا ندارد؟ خب دارد، دارد. ندارد، ندارد. من علم آن را هم ندارم نمی دانم.
سؤال: خداوند فرمود به انسان سجده کنید، شیطان سجده نکرد چون از جنیان بود، یا مثلا می گوییم شیطان اولادی دارد، بحث شیطان یک مقوله دینی هم برای ما هست و می گوییم نفس ما از شیطان پیروی نکند و همه ما این مقوله درگیر هستیم ولی علم می گوید شیطانی وجود ندارد و همه چیز خودت هستی!؟
استاد: وقتی همه چیز خود تو هستی، پس خودت را اصلاح کن، ما کاری با جن و شیطان نداریم، پس چه کسی شما را در بعضی جاها وادار می کند، از کنار باغی رد می شوی می دانی صاحب باغ درختی که کاشته بهر امیدی کاشته است، شما اجازه نداری از دیوار بالا بروی و از میوه آن درخت بکنی و بخوری، اما با خودش می گوید: خوب می خواست نگذارد شاخه آن بیرون بیاید دیده شود، حالا اگر زن حامله بود چه کار می کرد؟ تو که زن حامله نیستی پس چرا از دیوار بالا می روی؟ پس یک چیزی در درون تو وجود دارد که تو را به پستی، زشتی و اعمال غلط سوق می دهد، آن یک چیز هر چه می خواهی اسم آن را بگذار، می خواهی بگویی شیطان است، نفس است... از آن پرهیز کن. این جا دیگر علم لازم ندارد، داری به عینه می بینی، بچه از جلو در خانه ها رد می شود، زنگ ها را می زند و در می رود، چرا این کار را می کند؟ چه کسی او را وادار می کند که این کار را بکند؟ پدرش به او یاد داده که زنگ ها را بزن و برو؟ مادرش به او یاد داده؟ همکلاسش به یاد داده؟ خب همکلاسش هم مثل او، دو تایی مثل هم هستند، یک چیزی در درونش دارد که او را به افعال غلط سوق می دهد، حتما نباید که اسم بگذاریم.
صحبت از جمع: عقل وسیله است که معارفی که از طریق روح ممکن است انسان دریافت کند را، بفهمد و معرفت کسب کند، ابزار معرفت هم یک سری دانسته های علم زمینی است که جایگاه خودش را دارد عموما علوم تجربی هستند تحقیق می کند به یک نقطه ای می رسند حالا ممکن است صد سال دیگر بگویند کم فهمیدیم بیشتر فهمیدیم، شاید هم درست باشد، تفاوت ما با حیوانات در عقل است و آن نفخه الهی است که در ماست، وظیفه عقل این است که بیاید آن معارفی را که به واسطه روح الهی دارد، بیشتر کسب کند، حالا این معارف ابزارهای مختلفی دارد، ممکن است کسی به شهودی برسد یا چیزی را بشنوند او هم معرفتی کسب کرده، اگر کسی هم از او سؤال کرد با این معرفت جواب دهد اما توقع این که با علم دانشگاه هاروارد فلان احکام را بگوییم، نیست.
استاد: ما از سطوح پایین شروع کردیم، دقت کرده باشید گفتم اول دبستان، یعنی من از یک سطح کاملا زیرین شروع کردم، گفتم که این علوم، این دانش، این فهم، از این سطح پایین باید شروع شود و آرام آرام بالا بیاید، تا یک شکل کامل را بگیرد حالا بعضی ها در آن پنجم دبستان ادامه می دهند، بعضی ها در دیپلم ادامه می دهند، بعضی ها دانشگاه هم رد می کنند و باز هم ادامه می دهند، ما کاری نداریم، ما گفتیم دارید بچه هایتان را تربیت کنید این گونه تربیت کنید، هر حکم واضح عملی، درد ما روی احکام عملی است، درد ما روی این نیست که آیا جن یا ابلیس وجود دارد یا نه، همین طور که با احکام قرآن آمدم رسیدم به یک جایی که دیدم بله، در درون من یک چیزی هست، من خوابیدم ساعتم زنگ می زند، دوباره شروع به زنگ زدن می کند، یک دانه دیگه ام می زند، می گویم حالا بلند می شم، چه چیزی باعث می شود من می زنم روی آن و خاموش می کنم؟ یک عاملی در درونم که می شناسد نماز می تواند با من چه کار کند، می خواهد جلوی آن را بگیرد، حالا تو هر اسمی دلت می خواهد روی آن بگذار، من به آن می گویم ابلیس، شیطان، که خداوند فرموده است. ما از پایین ترین سطوح شروع به پروراندن عقل را می کنیم تا می آوریم بالا یک جایی می رسد که بیشتر از آن عقل نمی تواند برود یک جایی متوقف می شود از آنجا به بعد که متوقف می شود، آن نفخه روحی مسیر را باز می کند منتها ما به آن جا برسیم. من مثال زدم گفتم یک پیرمردی که چوپان بود در صحرا نشسته بود، سواد هم نداشت، هیچ کتابی هم نخوانده بود، پسر بچه آمد و گفت این همه می گویند برکت چیست؟ گفت وایسا نشانت بدهم و مثال را برای او زد.
ادامه صحبت: البته چه کسی می تواند بگوید که نفس را اله خود قرار نداده، اکثراً قرار دادند، از اصول بگیرید تا برسد به جزئیات، یک نفر بتواند به این فهم برسد واقعاً خیلی مقام است.
استاد: جامعه ای که ادعا می کند دینش اسلام است، حکومتش براساس اسلام است، براساس تشییع است و در خیلی چیزها هنوز به بن بست برمی خورد، یکی از دلایلش نپرداختن به عقل است، یعنی این مسیر را این چنین باید می آمدند و بالا می رسیدند؛ وقتی بچه ها کوچک بودند، تلویزیون یک برنامه ای داشت، یک آخوندی بود می آمد برای بچه ها درس می داد با قر و قمیش، من هم خیلی دوست داشتم برنامه آن را تماشا کنم چون این قدر شیرین برای بچه ها حرف می زد و حرکت می کرد و گفت و گو می کرد، لذت می بردم چرا ما از اینها نداریم؟بچه های سنین پایین باید جذب بشوند، این جا باید سنین مثلا 7 و 8 سال داشته باشم تا بالا، چرا نمی توانم 7 و 8 ساله داشته باشم چون نمی توانم کارهایی که آنها می کنند را بکنم و نه دارم کسی که جای من بنشیند و بتواند آن کار را بکند، آن وظیفه را انجام بده، کسی باشد کنار می نشینم او انجام بدهد اگر خودم بودم و بچه ها برای بچه ها این کار را می کردم ولی الان در این شرایط فعلی نه از من بر می آید و نه امکان آن وجود دارد. یک قدری به آن چه که می شنوید توجه بگذارید تا توجه نگذارید به جایی دست پیدا نمی کنید، این هفته شما با هفته بعد شما که اینجا می آیید باید یک اپسیلون، یعنی ضعیف ترین واحد، خیلی ریز لااقل تغییر کرده باشید، اگر تغییر نکردید برای چی اصلاً کلاس می آیید؟
ادامه صحبت: این خودش هم یک آسیب شناسی است می تواند اینجا جلساتی باشد که شما نگویید ما بگوییم که چرا این اتفاق نمی افتد خوب یک اشکالی در ما هست دیگر؟
استاد: من هر جلسه مطلب خودم را آماده می کنم اشاراتی می نویسم، می گویم اول بپرسم ولی وقتی سوال می کنم و جواب ندارم مجبور هستم چه کار کنم خودم ادامه بدهم، می پرسم از شما حرف بزنید شما بگویید به هم دیگر جواب بدهید کجا می خواهید بروید و معضلات خود را حل کنید. خیلی مسئله حاد است، حادتر از آن چیزی که فکر کنید، مگر این که احساس مسئولیت در قبال جامعه، در قبال دین و اعتقادات خود نداشته باشید، خیالتان آسوده بروید هرمدل که می خواهید زندگی کنید.
صحبت از جمع: من از صحبت شما این برداشت را کردم که هیجانت آن قدر قلیان نکند که بی عقل شویم چون من این هفته وقتی هر چیزی را می خواستم بخورم، یک چیزی در درونم می گفت که الان سیر هستی بدنت نیاز ندارد، برای چی می خوری؟ وقتی که می خوردم، همان موقع می گفتم که نتونستی جلوی احساس خوردن خود را بگیری، آن احساس خوردن از قلبم جاری شد، چون عقلم می گفت نه، دقیقاً چیزی که شما امروز فرمودید و به مرور زمان نتیجه آن مشکلات جسم، اضافه وزن، فشار خون، چربی خون، قند... می شود

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید