منو

دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon 04 29 2024

A+ A A-

چالشی در قلعه ،آفت و فتنه

بسم الله الرحمن الرحیم

در سال 1395 در آذر ماه در یک جلسه ای گفتگویی داشتم که مطمئناً به دست فراموشی سپرده اید قطعاً، نگویید از کجا این حرف را می زنم، من علم غیب ندارم، اهل رمل و استرلاب هم نیستم، هیچ وقت نبودم و حالا هم نیستم، ان شاءا... تا آخر عمرم هم دست به چنین کارهایی هیچ وقت نمی برم چون اصلاً علم آن را ندارم ولی به عنایت پروردگار رفتار آدم ها و ظاهرشان برای من گفتگوهای زیادی دارد، چرا؟ شاید به این دلیل که هیچ وقت چشمان من نمی بیند، آدم ها چی پوشیده اند، لباس هایشان ارزان است یا گران، شیک است یا از مد افتاده است، مد اصلاً برای من مفهوم به درد بخوری ندارد، یک کلمه اضافه است، یک کلمه بی خود است، هیچ وقت نمی بینم که به خودشان چی آویزان کرده اند، این که آویزان کرده اند اصل است یا بدل است، گران است یا ارزان است، اما اولین حرف را برای من چشم ها می گویند، نفس نمی تواند چشم ها را کنترل کند، من به چشم آدم ها نگاه می کنم چون در آن جا نفس هیچ گونه کنترلی ندارد، نمی تواند مسائل آدم ها را جور دیگری نشان دهد. چشم ها به سرچشمه روح، حیات و نور وصل هستند. یادتان هست راجع به پدرم همیشه می گفتم، خیلی برای من تجربه بزرگی بود. چشم ها استقلال خودشان را نگاه می دارند، آدم ها می توانند اراده کنند حرف نزنند، من حرف می زنم، می گوید خسته شدم، اراده می کند حرف های من را گوش نکند، اراده می کند ننشیند، اراده می کند راه برود، اراده می کند بخورد یا اراده می کند نخورد، اما چشم ها حتی وقتی هم که بسته هستند، حرف برای گفتن دارند، چرا؟ چون برای چشم ها ظاهر انسان ها هیچ اهمیتی ندارد. مگر ظاهر آدم ها خلاف شرع باشد، بله بنده دارم نگاه می کنم و اصلاً هم مهم نیست که کی چی پوشیده است اما یکی می آید و با لباس شنا از در داخل می شود، خب معلوم است این جا بی تفاوت نمی توانم بنشینم وگرنه بقیه آن مهم نیست.
حالا وارد اصل گفتگو می شوم؛ سال 95 از قلعه و آفت و فتنه سخن گفتیم. بروید این را حتماً در مقالاتی که در سایت داریم دوباره پیدا کنید و ببینید. آن زمان عرض کردم برای هر بخش وجودی و رفتاری، قلعه ای ایجاد کنید؛ عین بچه ها، دیدید خوششان می آید و پُشتی ها را می گذارند، زمان ما پشتی زیاد بود، الان این بچه های بیچاره پشتی سرشان نمی شود، همش مبلمان است، پشتی ها را می گذارند و قلعه درست می کنند و داخل آن می روند،. گفتیم برای هر بخش رفتاری تان و هر مسئله ی دیگرتان یک قلعه ایجاد کنید، در آن بخش مصونیت داشته باشید. مثلاً قلعه برای خوردن، چون این از آن معضلات بزرگ آدم ها است. قلعه برای خوردن این طوری باشد: مواد خوراکی که می خواهد داخل قلعه ما بیاید شناسایی شود، مضر است، مفید است، سرد است، گرم است، آلرژی زا است، نیست، چاقی مفرط می آورد یا نه، چربی ها را بیش از حد می سوزاند یا نه و هزاران پارامتر دیگر که در هر فردی با فرد دیگری این قلعه تفاوت دارد و قوانین آن فرق می کند. بعضی از افراد هستند که گرمای مزاج دارند اگر خوراکی های گرم مانند زنجبیل، دارچین و... را بخورند به قول یکی از دوستان نیم ساعت بعد هر کی جلوی آن ها سبز شود، با آن ها پرخاشگرانه برخورد می کنند واو را تکه تکه می کنند، زیرا این گونه خشم آن ها بالا می رود. پس قلعه خوردن آدم ها، هر دو نفر به یک صورت نیست، این قدر به همدیگر تِز ندهید، انسان ها با هم تفاوت دارند. این قلعه را برای رفتار های فردی هم باید بنا کرد. طبعا براساس آن چه که در خصوصیات رفتاری ما است، سرباز های قلعه مان، آدم هایی با رفتار های متضاد با رفتار ما را دفع می کنند، بیرون می ریزند. دیدید که زنبورها، زنبورهای کارگر و زنبورهای نگهبان دارند و اگر زنبوری از یک گل سمی چشیده باشد، جلوی کندو آن را متوقف می کنند و آن را از وسط دو نصف می کنند که نرود عسل را خراب کند. ما برای قلعه های رفتاری خود سربازهایی داریم، می پرسید، سربازها کدام هستند؟ چرا ما تا حالا آن ها را ندیدم؟ سربازها لشکر نفس هستند، لشکر نفس دو صف مقابل هم است، یک لشکر از زشتی ها دفاع می کند و یک لشکر ازدرستی ها دفاع می کند. اگر انسان نفس خود را برای صیانت از قلعه خود تجهیز بکند، دیگر هیچ موجودیت بد و فتنه انگیزی وارد قلعه نمی شود و امنیت قلعه ما را به خطر نمی اندازد، اما اگر انسان کمی درمورد این مسائل سستی کند، یک فتنه ی خودی، خود به خود، از داخل نفوذ می کند و دیوارهای مستحکم قلعه ما را آرام آرام تخریب می کند.
جلسه پیش عرض کردم که پائلو کوئیلو می گوید: ما وکیل خودمان هستیم و قاضی دیگران، یعنی همیشه وکیل، ما را بر حق می داند و سعی می کند بگوید، اگر مرتکب قتلی هم شدید حق داشتید. معمولاً وکلا، نگهبان هستند و مراقبت می کنند، اما قاضی ها چه می کنند؟ رأی صادر می کنند؛ تو بدی، تو باید بمیری، تو باید زندان بری، تو باید چنین شوی... و معمولا هم قاضی درون ما طرف مقابل را خاطی، بدکار و مقصرمی داند. به این جا که می رسیم یعنی وکیل خودمان هستیم و قاضی مردم، ظاهراً ما پیروز شده ایم اما باطن ما مضطرب می شود چون می داند که ما اشتباه کردیم و کار بدی کردیم، وقتی باطن ما مضطرب شودف از ما رفتارهای مبتذل بیرون می زند، رفتارهایی می کنیم که زشت و شنیع است و قشنگ نیست، بالعکس اگر قاضی خودت باشی، وکیل دیگران، یعنی مرتباً دردادگاه درون مان، اعمال مان را ذره به ذره مرور کنیم و بر هر عمل مان حکم درست یا غلط بدهیم و از دیگران که مقابل ما هستند، در قبال رفتارهای درست یا غلطی که از ما سر زده است دفاع کنیم؛ من در فلان مکان مطلبی را گفتم به ظاهر شوخی، من که کار بدی نکردم اما شخص مقابل ناراحت می شود و مرا بد نگاه می کند پس من باید دلخور شوم؟ نه، به خودم می گویم این تقصیر خودت است اگر تو این حرف را نزده بودی آن دختر تو را چپ نگاه نمی کرد پس او مقصر نیست، اول تو مقصرهستی. وقتی که ما قاضی خودمان و وکیل دیگران می شویم، این اتفاق می افتد، وقتی این طور می شود ما دیگراز دیگری دلخور نمی شویم و فورا به تعادل می رسیم. می گویم حق داشت وقتی به این نقطه تعادل رسیدم، آرامش پیدا می کنم. حواستان خیلی باشد.
پس قدم اول: ایجاد قلعه ای محکم و استوار بر اساس آن چه خدا می گوید و آن چه خدا می پسندد در هر حیطه ای برای خود ایجاد کنیم.
قدم دوم: از لشکریان نفس که در خدمت شیطان هستند چشم برندارید و اجازه تکان خوردن به آن ها ندهید و اجازه ندهید اعمال نظر کند، تا در قلعه مان هیچ سوراخ یا شکافی به وجود نیاید. معنی آن، این است؛ من طبقه بالا هستم و مادرم طبقه پایین، من دارم با تلفن حرف می زنم و عصبانی هستم، مادرم با خودش می گوید: این بچه ها، چقدر دخترم را اذیت می کنند، خب حرف او را گوش کنید! آخ آخ، بابا جلوی ابلیس را بگیر، اصلاً شما حق نداشتی گوش کنی، حالا به گوش تو خورد، حق نداشتی اظهار نظر و قضاوت کنی که کی بود؟ شما از کجا می دانستی من با کی حرف می زدم که خودت را برای همه مدیون کردی، این اتفاقی که گفتم یک مثال ساده است ولی برای همه شما اتفاق می افتد.
قدم سوم: در بیرون از ما فتنه زیاد است و دربیرون از ما فتنه گر ها بسیار هستند، دمادم آماده ورود به قلعه ما هستند، اگر درون قلعه ما پاک و مطهر باشد یعنی آثاری از خود بینی، برتری طلبی، حسد، دروغ، غیبت و... هیچ کدام نباشد، نور درون قلعه ما بیرون را روشن می کند، درست مانند فیلم ها که بالای قلعه مشعل های بزرگ روشن می کنند زیرا می خواهند بیرون قلعه دیده شود تا دشمن ها را بتوانند ببینند. نور قلعه، بیرون را روشن می کند و فتنه ها که معمولا به رنگ های سیاه، تند و زننده هستند را جلو می آورد و روشن شان می کند، یعنی آدمی که دو رو است؛ که خیلی بد است و تعدادشان هم کم نیست؛ از چشمان، رفتار و گفت و گوی او، علی رغم این که سعی می کند زیبا جلوه بدهد ولی تحت این نور قابل شناسایی می شود. در عصر حاضر فتنه ها بسیار هستند، بزرگ و کوچک هستند و فتنه گرها دنبال کسانی هستند که منیّت در آن ها بسیار قوی است؛ من بزرگترم، من بهتر می توانم، باید به من احترام می گذاشت، باید اول به من می گفت، چقدر "من" می گویی؟ این "من" برای لای جرز خوب است. به عبارت دیگر دمادم وکیل خودشان هستند و قاضی دیگران و حکم به ضرر بقیه است. این حکایت از بالاترین مقامات سیاسی و دولتی و در تمام کشور های دنیا جاری است تا پایین ترین طبقات و ذلیل ترین شغل ها. خیلی سخت است.
من فکر می کنم از سال 92 شاید هم کمی قبل تر یا بعدتر دائماً هشدار دادم با این که خودم نمی دانستم چه خواهد شد، فقط حسی از درونم می گفت خیلی بد می شود، که عزیزان من به خود آیید، از دیگران و قضاوت کردن دیگران پرهیز کنید به خودتان بپردازید تا گوهر وجودتان را کشف کنید، شما همه تان یک گوهر ارزشمند داخل این جسم خاکی دارید، گوهر وجودتان را کشف کنید، ما بقی عمرتان را در سایه نور آن در امنیت طی کنید، در افرادی به عینه می بینم که هرچه گفتیم فراموش کردند و از شاخی به شاخ دیگر پریدند،‌ حاصل آن، امروز زخمی بودن بال هایشان، نالان بودنشان، شکستن شاخه هایی که انتخاب کردند، چون بهره نبردند آن شاخه ها را هم شکستند، به افراد مقابل تان، با متانت و محبت اجازه بدهید، حرفشان، عقده هایشان، نگرانی هایشان وشکایت هایشان را از شما ابراز کنند و فضاهای معطرِ دوستی و عشق هر روز بیشتر بشود. یادمان باشد ما خداپرست هستیم، خداوند مظهر عشق است پس ما عشق را در خود ذخیره کرده و به دیگران هدیه می کنیم.
صحبت دوستان: حضرت علی (ع) می فرمایند :مؤمن به کسی می گویند که این قدر به خودش مشغول است که فرصت نمی کند دیگری را قضاوت کند.
معصوم دیگری می فرمایند: حسن ظن به دیگران داشته باشیم و نگوییم او حتما نیّتی داشته است که فلان کار را انجام داده است. یک جوری وکیل او باشیم و خودمان را به سمت اتفاق خوب هدایت کنیم.
قسمتی از برنامه زندگی پس از زندگی، در مورد کسانی بود که در این دنیا کافر بودند و در آن دنیا، مثل انسان های کور و کری بودند و به در و دیوار می خوردند، خانمی که این صحنه ها را دیده بود، وقتی خواسته بود برای آن ها کاری بکند، فقط به او گفته شد: تنها کاری که می توانی انجام دهی، برای رستگار شدن آن ها دعا کن. نکته ای که برایم جالب بود این بود که هنوز برای رستگار شدن، در آن دنیا برای کسی که خدا را قبول نداشته باشد فرصتی هست و دوم این که فهمیدم دعا برای دیگران چقدر مهم است و در دسته خدمت به خلق جا می گیرد.
استاد: یکی از اهدافی که برای شما در زمان اوج کرونا تعیین کردیم، حمد و صلوات بود و دیدید که چقدر شکسته شد و نزدیک به صفر رسید، مردم یک جایی وقتی نخواهند خودشان به فکر خودشان باشند دوباره دردسر می شود، ذکر اَمَّن یُجیب دادیم، به خاطر بحران ها و سختی هایی که در دنیا در حال حاضر جریان است. زیر نویس تلویزیون که نگاه می کنید از هر ده تا خبر، ۳ یا ۴ تا، کشتار و رانش زمین و زلزله و سیل و ... متأسف می شویم، ما در عمل دوستانمان را به سوی دعا هدایت کردیم، حمد و صلوات و اَمَّن یُجیب می گوییم و جالب تر این که برای همه مردم دنیا این کار را انجام می دهیم. به نکته قشنگی اشاره کردید و من هم می خواهم بگویم که وقتی می شنویم فلان جا اتفاقی افتاده است و یک عده ای آسیب دیدند و مشکل پیدا کردند، به جای این که فقط دلسوزی کنیم و بگوییم خدا ان شاءا... کمکشان کند، خدا جای خود دارد ولی ما کی هستیم؟ ما دست های خداوند در دنیا هستیم، من دستم نمی رسد آن جا بروم، یک کاری بکنم، اما این جا یک خانه ای که خانواده او روی زمین سیمانی می نشینند، اگر می توانم حداقل یک پتو برای آن ها می خرم یا از پتوی خانه خودم به او می دهم، من پول ندارم برای آن ها فرش بخرم، از من بر نمی آید، هیچ کدام این ها را ندارم، یک ملحفه دارم، آن را می دهم تا پایشان زخم نشود. در قبال این دلسوزی ها و این چیزهایی که می شنویم حقیقتا یک کاری بکنیم نمی توانیم آن طرف یک کاری انجام بدهیم اما این جا خیلی مشکل دار داریم که می توانیم برای آن ها انجام بدهیم و حتما انجام بدهیم. بنا به دلیلی نذری داشتم، یک خانواده ای هستند و چهارشنبه ها یک چیزی برای 5 بچه آن ها می خریدم، یک هفته لباس دادم، ولی هر هفته نمی توانم،‌ بعد دیدم بچه ها تنقلات سالم دوست دارند، هر چهارشنبه ۵ عدد چیز می گیرم و می فرستم، ‌پدرشان دیالیزی ست و توان مالی پایینی دارند، برای این که خداوند آن حاجتی که دارم را بدهد و به من آرامشی بدهد و کمکم کند من تصمیم گرفتم در ازای آن، این کار را انجام دهم. خیلی نکته جالبی بود بقیه دوستان هم بشنوند و مسئولیت دار بشوند و انجام بدهند، رفتگر محل که کار می کند، فقط کیسه زباله را بیرون نگذارید، اگر یک وقت با او مواجه شدید، یک لیوان شربت خنک ببرید به او بدهید، یک بستنی به او بدهید، ‌کمک کنید. آبی می خورید و در شیشه شما نصفه مانده است، خواهشمندم در دستشویی نریزید، بریزید پای درختان، ببینید چقدر ثمربخش است.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید