منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه بیست و چهارم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


امروز مي خواهيم چند كلامي درباب ارتباط بدن با روح صحبت كنيم ؛ شايد هم واقعاً چيز جديدي براي شما نباشد ،مدام  من اينها را تكرارمي كنم تا يك جايي آن جرقه بزنه ، جرقه بزنه تمامش نو مي شود تازه بايد از اول بخواني . روح مجرد ازماده است و جدای از ماده ، بر خلاف تعابيري كه براي سادگي مطلب بيان كرده اند ، گفته اند: رابطه روح با بدن مثل مظروف و ظرف است ، مثل مظروف با ظرف است ، اينطور نيست بدن به روح قائم است ؛ بدن مرتبه نازله آن است . اگر قرار باشد تعبيري مجازي داشته باشد بهتر است كه بگوييم بدن در روح است نه روح در بدن. بچه هاي كوچك كه شلوغ مي كردند هميشه مادر بزرگ ها مي گفتند كه روحش بزرگ است جسمش كوچك است ، تعبير قشنگي نيستش؛ جسمش است كه تو روحش است نه روحش كه در جسمش است . مولانا مي گويد :                                                                       
تن زجان و جان زتن مستور نيست                   ليك كس را ديد جان دستورنيست
يا در جاي ديگر باز مي گويد :
پرتو روح است نطق و چشم و گوش                                 پرتو آتش بود در آب جوش
سعدي مي گويد:" تن آدمي شريف است به جان آدميت" ؛ رابطه نفس را با قوا و افعالش تعريف مي كند . تصور كنيد يك مخروطي را . مخروط كلاه بوقي است آنهايي كه هندسه بلد نيستند . اگر مخروطي را در نظر بگيريد اين رأسش يك سوراخ كوچك داشته باشد بعد اين طرفش را هم روي يك صفحه اي اينجا قرار بگيرد . فضا هم كاملاً بي نور باشد اگر يك نوري مثل چراغ قوه بگذاريم درست جلوي اين سوراخ چه اتفاقي مي افتد ؟ دقيقاً يك محيط نوراني مثل مخروط به وجود مي آيد ؛ مگر نه ؟ عين مخروط . اشعه هاي نور كه از اين تو مي آيد بيرون شكل مخروط تشكيل مي شود و مي آيد بيرون. كه رأس اين مخروط ،مخروط نوراني، منبع نور است و هر چه از رأس مخروط فاصله بگيريم دامنه نور وسيعتر ولي كم نور تر مي شود . اين ابتداي رأس مخروط نور خيلي پر رنگ است و هر چه كه اين مي آيد جلوتر و اين دهنه گشادتر مي شود اين دامنه وسيعتر مي شود ولي نورش كم رنگتر مي شود ، ضعيفتر مي شود تا جايي كه اين نور اگر با يك صفحه اي بر خورد بكند روي آن سايه هاي كم رنگي تشكيل مي شود كه اطراف آن سايه ها ديگر اثري از نور نيست . كاش من مي توانستم اينجا درست كنم قشنگ نشان بدهم . مراتب نفس هم مثل همين مخروط است ، مراتب نفس عين همين مخروط است. نفس در مرتبه وحدت و بساطت ؛ بساطت يعني سادگي، ساده بودن . معني بساطت ساده بودن هست ، خوشرو بودن هم هست ، ما اينجا بحثمان روي ساده بودن است . در مرتبه وحدت و بساطت در رأس چنين مخروطي قرار دارديك تكه پر نور و منسجم . در اين بین مراتب عقلانی خیالی وحسي نفس قراردارد . تو چي ؟ تو همان مخروطي كه دارد مي آيد جلو. به تدريج هر چه مي آيد جلو از مرتبه سادگي و تجرد نفس دور مي شود به مرحله تكثر مادي نزديك مي شود، تا مرتبه حس و ادراكات حسي طي بشود هنوز اشعه مستقيم نور ، نور مبدأ ولو كم و ضعيف ولي  ديده مي شود ولی بعدازاینکه مادون ازمرتبه حيوانيت گذشت كرد وداخل مرتبه نباتيت شد تنها با سايه ها مواجه ميشود كه درست است كه خود نور نيستند ولي تابع اشعه نوراني هستند . درپايين ترين حد مخروط قوا وآلات  نفساني تكثر فوق العاده اي پيدا مي كنند ، خيلي زياد در تمام اعضاء بدن پراكنده مي شوند و به دليل غلبه ماديت ديگر جايي براي نفوذ علم نيست ولي با اين حال همانطور كه سايه هاي پاياني مخروط را تابعي از نورمي بينيم  افعال طبيعي و نباتي بدن را منسوب به نفس ميگوييم  . علامه حسن زاده آملي مي فرمايند ،ايشان مي گويند: نفس نه اندرون تن است و نه بيرون كه جدا باشد . يعني اين بدن باشد و اين هم نفس چنين چيزي نداريم . اين بدن باشد نفس رفته باشد توي آن . نه پيوسته به آن است و نه گسسته از آن . وقتي آدم اين دو تا را مي خواند فكر مي كند آخر مگر مي شود ؟ آره ميشود  نه پيوسته است و چسبيده است و نه گسسته و آزاد است بلكه به تعبيري تعلق نفس به بدن مثل تعلق عاشق به معشوق است . تعلق نفس به بدن مثل تعلق عاشق به معشوق است . عاشق و معشوق كه همديگر را دوست دارند ، عاشق و معشوق كه اين همه همديگر را مي خواهند چه جوريند ؟ مرگ بريدن پيوند نفس از بدن است . وصف جسم حيات بالعرض است ، وصف روح يا نفس حيات بالذات است . نفس چي است؟چون جسم نيست جا ندارد ، مكان ندارد ، جهت هم ندارد . بااين همه میگوییم این نفسمان ، نفس اماره مان اگر بگذارد و بتوانيم اين را از خودمان بيرون كنيم . آخه اين چه جنسي است بايد بشناسي تا بتواني با هاش يك كاري بكني يا نه ؟ مكان ندارد ، جا ندارد ، جهت ندارد اما عوضش يك گوهر است ، گوهري قائم به خود . نفس گوهري قائم به خود است چون نفس ناطقه جسم و جسماني نيست پس نتيجه اينقدر اين جسمها را نپرورانش. كرم آنچنان ميخري برايش ، كشش پوست ميدهي برايش ، ژل اونجوري مي خري برايش ، عطر نمي دانم چي چيك مي خري ، صابونت بايد اينجوري باشد شامپويت هم بايد آنجوري باشد تو تحريم هم قرار گرفتيم ، وارد نمي شود  قاچاق هم گران مي خري .
گران میخری یک ریز غر می زنی . تو میدانی غر برای چی زدی؟ برای اون چیزهایی که می خواهی به این بدن بخورانی . هیچ قیمتی هم ندارد . نفس گوهری قائم به خود است . چرا ؟ چون جسم و جسمانی نیست ، کون و فساد در آن راه ندارد اما همین پوستت را ( خانوم امروز می آید یک عالم چروک دارد . هفته بعد می آید می بینیش می گویی این چرا این ریختی شد ؟ انگار یهو بیست سال جوان تر شده بود. می ماند همین جوری؟  یک مریضی ، یک مریضی تب و لرز سخت باید بروی تماشایش کنی. چقدر خرج کرده است چقدر هم ذلت کشیده ، بدبختی کشیده که اون ریختی شده است. با یک تب و لرز فنا شد. ) پس زوال و  هلاک و هر چیزی که فسادپذیر است در چیزهایی که از عالم امر است راهی   ندارد من جمله در نفس. شیخ بهایی در کشکول آورده است . نقل کرده از آقا امیر المؤمنین که آقا امیرالمؤمنین فرمودند رابطه روح با جسد مثل معنی با لفظ است . مثل معنی با لفظ است .( یادم اومد که پسرهایم کوچک بودند می بردمشان مطب پزشکی یا جایی که می رفتیم نوبت می نشستیم ، خب دو تا پسر بچه بودند شلوغ بودند می خواستند پا شوند بازی کنند ، بدوند ، من هم نمی خواستم بگذارم سرشان را گرم می کردم . مدرسه نمی رفتند ، من لغت می دادند اینها معنی  می کردند برام . ) روح با جسد مثل معنی با لفظ است . بهش فکر کنید خیلی قشنگ است . معنی کجای نفس است ؟ چرا یک لغتی را می گوییم معنی اش را تو می گویی؟ این معنی کجای اون کلمه نوشته شده بود ؟ جایی نوشته شده بود؟ اون که از یک حروف دیگه بکار برده شده بود. امیرالمؤمنین می گوید
در مسائل آمده است  مفضل از آدم صادق (ع) نقل کرده که امام فرمودند مثل روح مؤمن و بدنش مانند دانه گوهری است که درون صندوقی . ( این حالا فکر کنید این یک صندوق است  .  همه نگاه می کنند ، قایم می کنند هزار جا با عزت و احترام می گذارند. چرا ؟ چون که یک گوهر گران قیمت توش هست مبادا که گم شود . اگر در این را باز کنند گوهر را در  بیارند چی می شود ؟ صندوق را می اندازند اون گوشه . چون دیگه صندوق اعتبار ندارد . اعتبار صندوق به اون گوهر بود . حضرت فرمودند مثل روح مؤمن و بدنش مثل دانه گوهری است که توی یک صندوقی است هرگاه گوهر را از صندوق بیرون بیارند صندوق به کناری افتاده است . به اون اعتنایی نمی شود . حالا تو هی برو پوستت را کشش بده . ابرو هایت را این مدلی کن . ناخن هات را اینجوری اش کن  . وقتی اونی که گوهر است از تو کشیدند بیرون مفت گران هست این دیگه ، ظرف چند ساعت بو ور می دارد . عزیزترین کسانتان دماغشون را می گیرند شما را می برند می گذارند روی تخته چوبی می گویند ببرید ببرید بگذارید بهشت زهرا ، بگذارید سرد خانه اینجا تو خانه که  جایش نیست که نگهداریم که . ببینید اعتبار این بدن فقط اینقدر است اون وقت ما براش چه کار ها که نمی کنیم . چه کلاه ها که سر مردم نمی گذاریم .
همچنین امام فرمودند ارواح با بدن آمیخته نیستند، کار بدن را به خودش وا نمی گذارند . همانا که ارواح برای بدن کله های محیط به آنند.( کله در زبان ما یعنی پشه بند . یک پرده رقیق و ظریف می گویند که بهترین مثالش پشه بند است . پشه بند دیدید؟ شاید جوان تر ها اصلا ندانند پشه بند چی هست . با تور یا ململ درست می کردند برای تابستان ها که تو هوای باز که می خوابیدند یا در جنگل یا در مسافرتها ، این را مثل یک اتاق وا می داشتند با طناب و بعد توش می خوابیدند . پشه و حشرات و حیوانات بهشان آسیب نرساند و هوای خنکی هم بچشند . ) حضرت فرمودند همانا ارواح برای بدن کله های محیط به اون هستند . این بدن بی ارزش را روح ما اونطوری بهش سرویس می دهد . به خودش  وا نمی گذاردکه ، به خودش وا بگذارد دو ساعت بعد گندیده است به درد نمی خورد که . به عبارت بهتر سخن امام این است که احاطه روح از همه جانب به بدن از راه تشریع معقول به محسوس است . معقول به محسوس است ! مسئله مرگ اساسا بر مبنای ارتباط نفس در طبیعت توجیه می شود . یعنی مرتبه حضور نفس در طبیعت است که دچار مرگ می شود . امروز دوباره یک چیزی گفتم دوستمان می رود تا هفته بعد دوباره برگردد دنبالش. خوب گوش کن که بهش کاملا تفکر کنی. مرتبه حضور نفس در طبیعت است که دچار مرگ می شود والا نفس با مراتب بالاتر از خودش بعد از مرگ هم باقی می ماند. چند تا تا حالا مرغ خوردی ؟ چند تا تا حالا کلم خوردی ؟ اینها همشون داشتند اون چیزی که من و شما داریم منتها توی مرتبه خودشان.  اومدند در ما که تکاملشون را طی کنند . چیکارش کردی ؟ بد بخت شدند . آیات 169 و 170 سوره آل عمران هم تائیدی بر همین مسئله است . پس مرگ صرفا عبارت است از جدایی نفس از عالم طبیعت و پایان حضوراون در بدن مادی . پس اونچه که از نفس در معرض موت قرار می گیرد مراتب نازله و جسمانی نفس است . اینقدر سخت است با این نکته کنار آمدن ! من از حالا بگم دوست عزیز. حالا حالاها باید باهاش دست و پنجه نرم کنی تا باهاش کنار بیای.ساده نیستش. من می گویم حالا بروید بهش فکر کنید . چون این هم آخرین صحبت من بود قبل از ماه محرم در این باب. دیگه صحبتی تو این باب نخواهیم داشت تا بعد . تا بعد وارد محرم بشویم ببینیم برای ما قرعه را به چه نام زده اند . آیا نگهبانی از مریم بر زکریا بر طبق قرعه افتاد  بر ما قرعه چه خواهد افتاد .
مراتب نازله و جسمانی نفس است که محلی است برای تغییر و تحول ، جهل و ظلمت و غیره . مراتبی که محل ایمان و معرفت است هیچوقت دچار مرگ و فنا نمی شود . نیاز نفس به بدن  صرفا برای بدست آوردن بخش کمالات نفسانی است که این کمالات از راه تدبیر بدن بدست می آید . نفس به این دلیل به بدن نیاز دارد . ( رنگین کمان دیدید؟- یک دونه چرخش هدایت است –دیدید رنگها را ؟ هیچوقت دیدید که یک رنگ کجا تمام می شود واقعا و رنگ بعدی شروع می شود ؟ یک همچین چیزی هست ؟ این هم حالا یک دونه  تقلب. یک تقلب رساندم برای اونهایی که می خواهند دنبالش بروند .) نیاز نفس برای تکامل نسبت به بدن را اینطور تشبیه می کنند . می گوید نفس به بدن نیاز دارد برای اینکه به تکامل برسد . مثل چی ؟ مثل صنعتگری که همه چیز می داند و برای اینکه شاهکارش را بوجود بیارد نیاز دارد به ابزار و آلات کار . نفس هم برای کسب برخی کمالاتش نیاز دارد به بکارگیری قوا و آلات جسمانی . مثال ؟ خودتان پیدا کنید . بارها مثالش را گفتم . بروید پیدا کنید . خیلی ساده است . به خودتان نگاه کنید . از صبح تا شب تان را نگاه کنید . ساده پیدا می شود . کاری ندارد که !

در بحارالانوار ج 65 مي خوانيم در روايتي كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است ، كه پيامبر (ص) فرمودند : كُنتُ نَبّياً و آدمُ بَينَ الماءِ وَ الطين –  در حاليكه آدم بين آب و گِل قرار داشت من پيامبر بودم . يك خط همين يك خط آدم را ويران مي كند ، يعني چه ؟ چند سال من با همين يك دانه جمله در كشمكش بودم كه بفهممش براي همين هم معمولاً بيانش نمي كردم . يعني كلام آقا حكايت از اين دارد كه نفس پيغمبر پيش از خلقت بدنشان وجود داشته اگر هم بود چطور مي توانست هزاران سال پيش از خلقت ظاهري خودشان يعني در زمان خلقت آدم وجود داشته باشند و از مقام نبوت برخوردار باشند ؟ پس نفسشان وجود داشت پيش از خلقت ظاهريشان . در بحارالانوار ج 58 مي خوانيم :‌ همانا خداوند متعال ارواح را 2000 سال پيش از آفرينش بدنها آفريد . اين يكي از آن نقطه هايي بود كه خيلي به من كمك كرد كه بفهمم چرا آدمي كه امروز در دنيا زندگي مي كند و مي گويند آدم خوبيه اين قدر بدبخته ؟ چرا اين قدر بيچاره است ؟‌ دادند امتحانش را پَس بدهد ، بله ولي يك چيزي بالاتر از اين هم مي خواهد . اين ارواح و اين نفوس قبل از خلقت بدنهايشان بودند ، ايجاد شدند . اين حكم آشكاري است كه آفرينش نفوس بر بدنها تقدّم دارد ، حالا تقدّم زمانی مطرح باشد مي گويند 2000 هزار سال قبل بوده است ، يا اشاره به دوتا مرحله تقدّم مي كند : يكي تقدّم عالم عقلي بر عالم بزرخ و مثال يا تقدّم عالم برزخ بر عالم طبيعت . برويد بگرديد ببينيد كدامش است ؟ پس شد سه تا تقدّم ، يكي تقدّم زماني است كه يك وجه قضيه است . يك وجه ديگرش ، آيا تقدّم عالم عقلي است بر عالم برزخ و مثال ، يا تقدّم عالم برزخ است بر عالم طبيعت . اينها مشق شبتان است براي ماه محرم و صفر . بهر حال نفس قبل از پيدايش بدن وجود دارد ، محيط بر بدن است كه معمولاً اسباب تقدّم عالم تجّرد بر طبيعت است . با اين همه تأكيد بر اين مسئله هست به اين دليل ثمره مهم و اصلي شناخت نفس بعد از تأمل ها و كاوش هاي دروني پي بردن به يك چيز است : مي آيد مي گويد حالا اگر من ندانم اين نفس من قبلاً كجا بوده ، حالا كه هست ، حالا كجاي من است ، چه اشكالي دارد ؟ هيچي . اما تمام اين ها تأكيد است براي يك چيز ؟ وقتي اين مراحل را شناختي آخرش به كجا مي رسي ؟ اين ها آخرش خيلي مهم است ؟ وسط كار را چيزي نمي گويم بايد بدوي تا به آن برسي ، دوندگيها براي خودت . آن آخر را يك اشاره اي بكنم : آخر سَر پِي مي بري به فقر و عجز ذاتي خودت . سالك الي الله اگر به فقر ذاتي خودش پي ببرد و مشاهده كند كه ذات او ربط محض است ، آن وقت تازه مي فهمد كه خداي سبحان بي نياز محض است . ما همه بدبختيهايي كه مي كشيم از همين جاست چون اين را نفهميديم دست و پاي زيادي مي زنيم . در ضمن وقتي انسان به حقيقت فقر خودش ( فقر ، بي پولي را نمي گويم . فقر ، نداري در مقابل دارا ) پي مي برد ، رسيدن به حقيقت حق برايش ميسّر مي شود . مي گويد : خدا را مي شناسم ، دروغ مي گويي ، چون هنوز خودت را نشناختي . چرا پيغمبر(ص) اين قدر تأكيد كرد : خودت را بشناس تا خدايت را بشناسي . كسي كه خودش را مي شناسد ، ضدش را بهتر مي شناسد ديگر . وقتي مي گويي سياه ، آن وقت سفيد درك مي شود ، وقتي مي گويي فقير ، آن وقت دارا درك مي شود ، چون فقر محض به بي نياز محض متكي است . كسي كه خودش را حقيقتاً بشناسد يقيقناً خداي خودش را خواهد شناخت . اگر كه خدا توفيق داده باشد من هم درسم را خوب پس داده باشم تا اينجا ، چون من هم شاگرد هستم منتهي از آن شاگردهايي كه گفتند تو يك ذره جلوتر هستي بيا اين ها را براي اينها بگو ولي حواست را جمع كن اشتباهي نگويي . اگر اين شاگرد درسش را تا اينجا خوب پس داده باشد تا قبل از مُحّرم كار معرفتي اين چنين بسته شد تا بعد از دهه محّرم و باز مجدداً پيدا كردن خودمان . مي گويد : مگر تو خودت را پيدا نكردي كه اين همه دم از اين حرفها مي زني ؟ تا اينجا چرا ولي نمي دانم بعدش چي ؟ هنوز ادامه دارد اين شناختها . آيا واقعاً به آن مرحله اي كه خدا مي خواهد من خودم را بشناسم خودم را شناختم ؟ نمي دانم ، هنوز نمي دانم . ماه رمضان و ماه محرّم فقط به خاطر روزه گرفتن و ضربت خوردن اميرالمومنين نيست كه مهم است . فقط واقعه عاشورا نيست كه مهم است . آنها كه به ديار دوست رسيدند ، اين دو تا ماه زمانهايي است كه به من و شما كمك مي كند به اين نقطه هاي انتهايي نزديك بشويم و اگر بتوانيم برسيم خارج شدن از اين ماه به گونه اي ديگر خواهد بود ، يك شكل ديگر خواهد بود . چشمتان باز نمي شود ، پوستتان هم تغييري نمي كند ولي در درونتان يك چيزهايي مي شكند كه باورتان نمي شد اين ها هست ، ولي بود ؛ مي شكند مي ريزد پايين ، آن وقت وقتي بشكند تازه مي بيني كه اي واي مردم من را چطوري تحمل مي كردند ؟ خدايا من را ببخش ، خدايا من چطور از اين آدمها حلال خواهي كنم . تو ، من بنده ات بودم تحملم مي كردي اينها چي ؟ اينها چطور من را تحمل كردند ؟ ببينيم بعد از محرّم چي خارج مي شويم ، باز هم معلم خارج مي شوم يا اين دفعه كفش جفت كن پاي در هستم من ، خدا مي داند . شما را چگونه خارج مي كنند ؟ مي گويند : باز برو كلاس ؟ يا مي گويند : نه بابا فايده ندارد از تو قطع اميد كردم ؟‌ مواظب خودتان باشيد .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید