منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu 04 18 2024

A+ A A-

جلسه بیست و سوم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


در مَذَمَّت محبت دنيا و ما فيها ،‌ مذمت كه مي دانيد يعني بدي . بدگويي محبت به دنيا و ما فيها ، مي خواهيم بگوييم چه بديهايي دارد .
در مذمت محبت دنيا و ما فيها كه موجب كفر و نفاق و شرك و شقاق است . يعني بدي ، شقاوت ، زشتي . چه آدمي را رفته رفته به مصداق آيه 165 سوره بقره كه خدا فرموده وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يحُبُّونهَمْ كَحُبّ‏ِ الله- ‏از مردم گروهي هستند كه غير خدا را شريك خدا قرار مي دهند و مانند خدا آنها را دوست دارند . كسي كه دنيا دوست شد رفته رفته مي رود به آنجايي كه اين آيه روي او صدق مي كند به اسفل السافلين شرك رسانده و از دين ، وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ دنباله آيه 165 سوره بقره ، اما ايمان آورندگان شديدترين محبتشان را براي خدا قرار مي دهند . خارج كنند كسي كه دنيا دوست شد مصداق آيه 165 سوره بقره مي شود چون غير خدا را دوست گرفت و به او دل بست و شريك خدا قرار داد مثل خدا دوستش داشت ، خداوند او را از آن بخش بنده ها ، آن ايمان آورنده هايي كه شديدترين محبتشان را فقط براي خدا قرار دادند خارج مي كند . اينها همان هايي هستند كه در آيه قبلش گفتيم مطرود هستند ، طرد مي شوند .
بدان اي عزيز كه معشوقه دنيا عجوزه اي است كه به چاپلوسي خود را عروس كرده و شغالي است كه به رنگ طاووس بر آمده است . مولوي مي گويد :
هين مشو مغرور آن گل گونه اش          نيش نوش آلوده او را مَچِش
آن غدّاره مكّاره را نفس عماره و شيطان مريد دو دلاله اند . حب به دنيا ، نفس اماره و شيطان دو مريد پا به جفتش است حواسها بايد جمع باشد . راهزن دين و دل يكي جمالش را در نظر جلوه دهد ديگري چراغ خِرد از شبستان دل بردارد ،‌ شيطان جمال را در نظر جلوه مي دهد نفس اماره چراغ عقل را از شبستان دل برمي دارد يا بر عكس فرقي نمي كند هر دوي آنها بد است . تا به اقتضاي سوره حج آيه 46 تبديل بشود به : فَإِنهَّا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَاكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتىِ فىِ الصُّدُور – و ليكن چشم باطن و ديده دلها كور است  . تا برساند به اينجا ، همه اين ها از كجا آمد؟ از دنيا دوستي . دنيا دوستي او را آورد كجا ؟ تا جايي كه غير خدا را دوست خودش قبول كرد ، يواش يواش خداي خودش قرار داد تا جايي كه از جمع ايمان آورندگان و محبان خدا خارج شد و بالاخره نفس اماره و شيطان اين دوتا دلاله اين بازار مكاره دنيا، آمدند عقل را از شبستان دلش برداشتند جلوه و جمال دنيا را براي او آراستند تا رسيد به جايي كه چشم باطن و ديده دلها كور شد . ديده حق بين كور از عالم مهجور ماند ، پس عاشق نابينا ديو را از حور نداند . چشمش نمي بيند تشخيص نمي دهد اين ديو است يا حوري . عاشق نابينا ديو را از حور نداند ، ظلمت را از نور فرق نتواند . خفاش وار نهايت سِير محبتش در چهارديوار امكان از جمادي تابان سان است . خفاش مي دانيد كه نور را تحمل نمي تواند بكند ، جمادات نور ندارد .
هر كه چون خفاش ظلمت جو شود          اندر آن ظلمت بماند تا ابد
اي سرمستان نشئه جمادات كه هر ديناري را ياري شماريد .  اي سودايان عالم نباتات كه هر خاري را گل عذاري پنداريد ، بنياد كاخ را بر خلوت سراي دل نهاده ايد ، بيخ شاخ را در بستان جان پيوند داده ايد ، كعبه عرش را بتخانه ، فرش و گلشن جبروتي را گُلخَن ناسوتي نمودن ، ( گلخن يعني ويرانه ، آت و آشغال بازار ) خلاف انصاف و نهايت بي مروتي است . تأمل كنيد كه به چند مرتبه تنزّل كرده و خود را در مقام عاشقان آنها در آورده ايد . اين چيه ‌؟ بحث دنيا دوستان و دنيا خواهان است .
اي برهمن ، آن عارض چون لاله پرست ، رخسار نگار چهارده ساله پرست ، گر چشم خدابين نداري باري خورشيد پرست شو نه گوساله پرست . امام گفت : اگر دين نداري لااقل آزاده باش . نِي ، غلط گفتم كه نباتات بر جمادات در مقام تَعَلُّق و تَعَشُّق ، تَوَفُّق ندارند حيوان با انسان يكسان هستند اين ها همه در عالم جان هيچ كيانند ، از اين بالاتر رفت وجودشان نِمودي نابود است ، سودشان بي سود است . سوره عنكبوت آيه 41 مصداق اين سخن :   مَثَلُ الَّذِينَ اتخَّذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتخَّذَتْ بَيْتًا  وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ  لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُون‏ - مثل آنان كه غير خدا را به دوستي برگزيدند حكايت خانه اي است كه عنكبوت آن را بنا كند و اگر بدانيد سست ترين خانه ها ، خانه عنكبوت است ؛ اين هم مال دنياخواهان .
اي سرشتگان بيابان جانوري كه هر اسب و استر و گاو و خري را دلبر دانيد . اي آوارگان وادي خودپسندي كه هر زن و فرزند و خويش و پيوند را دلبند دانيد در پي آن جان نهيد در ره اين دين . سوره حج آيه 11 ، سوره زمر آيه 15 مصداقش مي شويد : ذَالِكَ هُوَ الخْسْرَانُ الْمُبِين‏ - و اين همان زيان آشكار است . واي بر آن كَس كه نقد دين و دل داد از كف در هواي آب و گِل ، نقد دل را به عقد شاهد آب و گِل صرف نمودن گوساله زرين را به جاي رب العالمين ستودن كار منافقان است . مي گويد استغفرالله ما ؟ اين اِفِه ها را نگيريد بله ما . اگر در سِير و سلوك  محبت رحل اقامت را در كاروانسراي حيواني نيانداخته به ولايت هيولا و صورت آدميان تاخته از آن ديار نيز بار بَربَند ، اگر راست مي گويي از اين دنيا بار بَربَند چرا كلك مي زني همين الان كه حرفهايم تمام شد مي گويم راستي بچه ها خبر داريد مي گويند شهريار باغهايش را دارند مي فروشند ببينيد چند نفر دستشان را بلند مي كنند مي گويند : چند چند ، كجا كجا ، متري چند مي گويند ؟ چه جوري مي دهند ؟ مي خواهي چكار كني ؟‌ مي گويد يك كم پول نقد دارم مي خواهم پولم افت نكند اين جوري است ديگه . از آن ديار نيز بار بربند به جهان جان كه دارالامان جاودانه است در آي . گر ز صورت بگذريد اي دوستان جنت است و گلستان در گلستان . در خبر است كه چون حضرت خليل (ع) دل و زبان منافقان را در ستايش بت موافق ديد ، اثبات حق را جز به طريق تحقيق لايق ندانست شبانگاه ماه و ستاره را به خطابِ " هذا ربّي " به مَحاق خجلت فرو بُرد ، قوم كوردل را به نور آنها مايل كرد ، چون صبحدم نَيِّر اعظم ( يعني خورشيد ) ماه و اختر را نابود نمود و نوري بر آنها نماند سوره انعام آيه 76 ، سخن حضرت ابراهيم خليل (ع) كه فرمود :   فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الاَفِلِين‏ - ‏ خدايي كه افول و غروب كند را دوست ندارم . و گفت : پروردگاري را كه غروب است محبوب نيست پس خسروي خاور را ( يعني خورشيد ) به خطاب هذا ربّي هذا اكبر اين پروردگار من است چون بزرگتر است . ابراهيم خليل دارد ياد مي دهد اگر نمي داني بلد نيستي پله پله ايمان را بگير بيا بالا ، سوره انعام قسمتي از آيه 78 . شش در شرمندگي بندگی انداخته قوم را به ملاعبت مات كَعبَتَينِ جمال او ساخت چون مِهر اول ناپديد گشت ( خورشيد غروب كرد ) مُهره مِهرش برچيد گفت : إِنىّ‏ِ بَرِى‏ءٌ مِّمَّا تُشرِْكُون‏ همين سوره ، همين آيه من از مشركين بيزارم . گفت : اين هم نمي شود خداي من ، من از مشركين بيزارم . هر كسي حتي به خورشيد هم ايمان بياورد شرك آورده من بيزارم .
آن كه گه ناقص ، گهي كامل بُود            نيست محبوب خليل ، آفِل بُوَد ( افول كننده است )
بنابراين نفس بي دين را از بتخانه محبت جمادي به كيمياي عالم كبير انساني آوردن ماه را به خورشيد بدل كردن است . از آنجا كه آفتاب جمال انساني را هم زوال و محبتش موجب وبال خواهد بود به فَهواي  لَا أُحِبُّ الاَفِلِين محبوبي كه دير نپايد دوستي را نشايد .
من هميشه مي گويم ، مي آيند به من مي گويند ، دوست دارند مردم من را ، دوستانم من را خيلي دوست دارند چون من هم خيلي دوستشان دارم ، به من محبت بسيار اِبراز مي كنند كه تو اين جور هستي آن جور هستي ، مي گويم : من نيستم چون من امروز هستم فردا ممكن است نباشم . مني كه فردا نيستم تو چكار مي خواهي بكني ؟ همه تلاشم اين است كه اين مني كه امروز هست و فردا شايد نپايد براي شما جايگزيني پيدا كند كه هميشگي باشد . چقدر گفتم ، شاه كليد دادم دستت ديگر دنبال من نيايي مي خندند فكر مي كنند جوك مي گويم ؟ به خدا جوك نمي گويم شاه كليد دادم . مگر نمي گويي مشكل دارم امروز من مي روم در خانه امام زمان (عج) التماس مي كنم ، به تو هم مي گويم من مي روم آنجا التماس مي كنم ياد بگير تو هم ، بيا با من شب جمعه است با هم برويم گدايي تو رسم گدايي را ياد بگير از اين به بعد خودت برو گدايي . بابا اين گدا امروز هست فردا نيست ، اگر نبودم چكار مي كني به كجا مي خواهي برسي ؟ شفا مي خواهي ؟ مي گويد : درد دارم نمي خواهي به داد من برسي ؟ گفتم : نه ديگه . بابا ، من مي رفتم پشت در پنچره فولاد امام رضا (ع) از ايشان التماس مي كردم مي گرفتم خب چرا دو دست بگردد ؟ خب يك دست بگردد ، خودت بگير ديگه چي مي خواهي از من ؟ اگر من فردا نبودم بروم پشت پنجره فولاد تو چكار مي كني ؟
يار جسماني بُود رويش به مرگ                 صحبت از شوم است بايد كرد ، تَرك
چون در آخر فرد بايد ماندن (يك دانه )                 خو نبايد كرد با هر مرد و زن
شوهرت را دوست داري ؟ داشته باش ولي وقتش برسد انّالله و انّا اليه راجعون . زنت را دوست داري داشته باش انّالله و انّا اليه راجعون . چه كسي را دوتايي با هم چال كردند ؟ تازه آن جسدهايي كه به درد نمي خورد . مي گويد : خب روح هايمان با هم مي روند ، خب اين شد حرف . با هم برويد چه كسي گفت نرويد ؟ تو فكر كردي روح آن يكي كه رفت ، رفت يك جايي ، يك كره ديگر ؟ نه بابا اين خبرها نيست همين جاست بعد از دست تو چه دق هايي كه نمي خورد ، چون مي بيند كه چكارها مي كني تو ؟ حرص مي خورد مي گويد نكن ، ببين من چقدر كتك خوردم . يك خانم جواني را چندين سال پيش آوردند پيش من سرطان داشت ، ديگه كار به جايي رسيده بود كه ديگر پله ها را هم نمي توانست بيايد بالا ، شوهرش با ماشين مي آورد در خانه ما من مي رفتم پايين در ماشين مي نشستم ، مي گفت : وقتي تو به من نزديك مي شوي من بيست و چهار ساعت درد ندارم . وقت مردنش هم دكتر به شوهرش تریاک داده بود كه هر وقت وضع را خيلي بد ديدي آب كن بده بخورد ولي نيازي نشد تریاک او من بودم ، زنگ مي زدند گوشي را مي گذاشتند دم گوشش حرف مي زدم خوابش مي بُرد . چقدر التماس كردم به خودش و دو دختر نوجوانش نماز بخوانيد ، بابا نمازت را بخوان تو داري مي ميري آخر . تا رفت از دنيا بعد يك خانمي از فاميلشان خوابش را ديده بود ، گفته بود چه خبر ؟ دست انداخته دامن اين سفت گرفته بود كه برو به بچه هايم بگو ، اول نماز ، وسط نماز ، آخر نماز . نمازتان را ترك نكنيد اينجا هر كسي مي رسد از نماز مي پرسد . او به اسم نماز  مي شناسد ، از اعتقاد مي پرسند و كسي كه نماز مي خواند اعتقاد دارد اما نماز . مي گويند شير ، يكي شير است كه آدم مي خورد ، يكي شير است كه آدم ، مي خورد اين ها با هم فرق دارد .
اما تمثيل امروز :
چون مجنون را طاقت مفارقت ليلي نماند ، مجنون طاقت دوري ليلي نداشت . اصلاً اين قصه ليلي و مجنون خودش يك چيز خاص است كه ان شاء لله يك روزگاري كه كار معرفتيم تمام شد مي پردازم به قصه هاي اينها .
چون مجنون را طاقت مفارقت ليلي نماند ، جذبه اشتياقش به سوي او كشيد بر ناقه خود (شتر) سوار شد به جانب حيِّ وي بِراند ، چقدر كلمه هارا قشنگ انتخاب مي كند حيِّ وي، اصلاً اين اينجا كلي حرف مي زند با آدم ؛ ليلي كيه ؟ من ليليم تو مجنون ، تو ليلي من مجنون ؟ هر دو تايمان مجنون هستيم ؟ نمي دانم . به جانب حيّ وي براند تا به سر منزل دل نزديك شد ، خدايا چقدر اين زيباست وقتي من امروز مي خواندم مثل سيل اشك مي ريختم و مي خواندم . تا به سرمنزل دل نزديك شد ، ليلي كجاست ؟ كجا بروم دنبالش بگردم ؟ آتش شوقش بالا گرفت چنان در عالم خيال محو جمال يار بود كه ناقه مهار از كفش در ربود ، افسار شتر از دستش رها شد به علاقه بچه خويش ، شتر بچه اش همان جايي بود كه مجنون زندگي مي كرد . راه رفته را پيش گرفته تا به مكاني كه بود مراجعت نمود . پس از ساعتي كه مجنون از آن حالت باز آمد خود را بر روي ناقه و ناقه را در پهلوي بچه آرميده ديد . عنانش را معطوف داشت تا به قبيله ليلي نزديك شد . باز دوباره ناقه را دواند تا برسد به قبيله ليلي . خيمه او را از دور بديد شهباز جانش به پرواز در آمد شهنه حواسش از حراست مملكت بدن باز ماند ، ناقه نيز فرصت غنيمت شمرد از آن دشت به مطلوب خود دوباره بازگشت . نوبتي چند بدين  نوط بودند يعني بار اين اتفاق افتاد . مولوي مي گويد :
عشق مجنون سوي ليلي مي كشيد                    عشق ناقه سوي بچه مي دويد
ذره ذره كاندر اين ارض و سماست                     جنس خود را همچو كاه و كهرباست
ليلي مي خواهي يا دنيا ؟ تو ناقه اي ، بچه مي خواهي يا مجنوني ، ليلي مي خواهي ‌؟ وضعت را معلوم كن . پس چون هر موجودي بدون عشق نتواند بود چناچه آدمي را به حسب دو جهت در عالم ، محبت هم دو حالت دارد . عشق شهوانيش به عالم حيواني كشد ، محبت روحانيش به قرب رباني .
ناريان مَر ناريان را طالبند                  نوريان مَر نوريان را طالبند
هر كَس از وجود خود غفلت نمود ، نفس اماره مهار پاره كند او را به سوي شياطين و اسفل السافلين بَرَد .  
باطل اند و مي نمايندت رَشَد              زان كه باطل ، باطلان را مي كِشد
وانگه زمام بختي نفس را به دست عقل داده رو به سراپرده جمال و مقربان حضرت ذوالجلال و به اعلي عليين قرين گشت .
اي خُنُك جاني كه در عشق جلال                       بذل كرد او خانمان و مُلك و مال
غرق عشقي شد كه غرق است اندر اين                 عشقهاي اولين و آخرين
كلام ام به پايان رسيد  از سر مِهر و صفا ، عشق و وفا نسبت به تك تك شما مي گويم روزهاي پيش رو را از دست ندهيد . گوش ها مصفّا ، چشم ها بينا ، قلبها پاك و پاكيزه تا هم سميع شويد ، هم بصير شويد و هم عليم قرار بدهيد و همه اينها فقط در پناه تولاي اميرالمومنين . هر كسي اين پرده ، اين دامن و اين سراپرده را جست و سفت و محكم گرفت و از آن جدا نشد به سفينه نوح يا سفينه نجات حسين به علي (ع) در ماه محرم وارد خواهد شد و هر كسي نجست در غرقابه سيلاب ، موجهاي بلند و طوفان هاي مهيب غرق خواهد شد .  

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید