منو

جمعه, 15 آذر 1404 - Fri 12 05 2025

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره صد و سی و سوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 63

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : روز گذشته صحبتهاتون فرمودید ما هم قاضی هستیم و هم محکوم، همیشه گفته می شود از قضاوت دوری بکنید، مسیری را که هر روز با موتور می رفتم طرف مقابل خود را مقصر دانستم کمی بعد متوجه شدم که خودم ورود ممنوع می روم و مقصر هستم یاد جمله شما افتادم متوجه شدم که همان طور در تمام رفتارهایمان ریز امیدی هست ما می توانیم در تمام رفتارهایمان قاضی باشیم و بهترین کار این است که ببینیم محکومیت ما کجاست .ما می گوییم هیچ کاری را حتی اگر کتابی هم بخوانیم و بگوییم این کار درست است یا غلط تا موقعی که آن تمرین نکنیم نمی توانیم درست انجامش بدهیم . جمله ای داریم که فکر می کنم برای معصومی باشد که به حسابتان برسید قبل از اینکه به آن رسیدگی کنند، ما هر شب بنشینیم کلاه قاضی را بگذاریم شروع کنیم خودمان را قضاوت کردن هم حس قضاوت کردنمان تخلیه می شود تا دیگران را قضاوت نکنیم همین که نقاط ضعف خودمان را می فهمم که کجاها محکوم شدم حداقل فردا دوباره به قضاوت نمی نشینیم.

استاد : گاهی اوقات هم وقتی می بینیم به دفعات در امری محکوم می شویم دیگر نشد که ! یک حکم برای خودت می بری که اگر دوباره تکرار کردی باید فلان کار را انجام بدهی باید اینقدر به خصوص پول بدهی چون من قبلا یک عده ای را جریمه نقدی که کردم خیلی عالی جواب داد.
ادامه صحبت از جمع : یک سری حکم ها در قوه قضاییه وجود دارد که طرف را می فرستند جایی تا کار خیری انجام بدهد یک فعلی مخالف فعل خلافی که انجام داده است مثلا اگر به پیرمردی بی حرمتی کرده او را به خانه سالمندان می فرستند به مدت یک ماه خدمت کنند. می خواستم بدانم این روندی که خودمان را محکوم بکنیم ولی در کنارش به بقیه حسن ظن داشته باشیم چون مواقعی که ما یک مقداری از تقصیر را برمی‌داریم خیلی راحت تراست که بگویم او هم شاید منظور دیگری داشته است فعلا کاری که مربوط به من است را درست انجام بدهم بعد سراغ دیگران بروم که تو چرا اینجوری گفتی این روند درست است ؟
استاد : فقط یادتان باشد در هر روندی تعادلش را حفظ کنیم. اگر تو دائم به محکوم کردن خودت بپردازی دیگر یاد نمی‌گیری که مقابل تو باید چگونه رفتار می کرد. از تعادل خارج نشوید ما در هیچ امری در دین نداریم که به ما دستور داده باشد طوری عمل کنیم که از تعادل خارج بشویم. یک دوره باید واقعا نگاه کنید در هر امری چه قدر اشکال از شماست. خودت نگاه کن نگذار بقیه ببیننت خودت قاضی خودت باش ولی این مانع از این نمی شود طرف مقابلت را هم نبینی که آیا خطا می کند یا خیر آن را هم باید ببینی، منتها نه اینکه قضاوتش کنیم بلکه اگر لازم شد مستقیما با آن روبرو شویم وگفتگو کنیم.
سوال: آن مرز کجاست ؟ و چطور به آن نزدیک شویم به آن مرزی که نه آنقدر جری شود که آدم دائم قضاوت بکند ونه آنقدرمغموم شود که خودش را بد ببیند راه امروزی که مثلا با چشم بشود دید و عملی بشود انجامش داد که برسیم.
استاد : سال ها پیش، روزی نزد دکتر قلب رفتم ، ایشان بعد از کلی معاینات بعد از کلی برو و بیا ... به من گفت وزنت را کم کن، گفتم پیش کدام متخصص بروم؟ گفت پیش هیچ کدام از این متخصصین تغذیه پایت را نگذار، گفتم چرا ؟ گفت چون هیچ کدامشان یک مسیر متعادل را طی نمی کنند گفتم پس من چه کار کنم ؟ گفت من به تو یاد می‌دهم، شما سر سفره آنقدر غذا بکش که چشمت بگوید بابا بس است دیگرسیر می شوی؛ وقتی به این مرحله رسیدی قبل از خوردن غذایت یک قاشق به دیس غذا برگردان که دیگر بدانی یک قاشق نمی خوری یک هفته اینجوری دوهفته اینجوری ولی در عین حال مرتب خودت را وزن کن به یک نقطه ای می رسی می‌بینی که دیگر شروع کردی پایین آمدن آنجا نشان می دهد که خوراک متعادل تو این است چون من به دکتر گفتم یک نعلبکی غذا می خورم. چه کسی باورش می شود من کم غذا می خورم نه یک بشقاب پُر، هنوز هم اینجورم کسی باور نمی‌کند گفت به آنجا که رسیدی آن وقت می‌فهمی اگر یک بشقاب پُر می خوری غذای تو این است اگر یک نعلبکی می‌خوری باز هم غذای تو آن است، بیشتر نخور. شما وقتی شروع می‌کنی به ارزیابی کارهای روزمره ات که چه چیز را غلط و چه چیز را درست رفتی و بعد به خودت می گویی که این را دیگر نمی کنم یک جایی میرسد به یک نقطه ای می رسی که ما به آن می گوییم آرامش و امنیت. این امنیت وقتی اتفاق می افتد تو مجبور نمی شوی کار خلاف بکنی تا نگاهش می کنی عقب می روی چون می دانی به دنبال نگاه غلط به این ، توبیخ است و چون عقب می روی دیگر نه نیاز داری وقت بگذاری مراقبه کنی چه درست است چه غلط، چه را انجام بدهم، و چه را انجام ندهم و نه برای خودت توبیخ تعیین می کنی هیچ کدامشان. آن نقطه، نقطه آرامش و نقطه تعادل توست امتحان کن ببین من حرفی که می‌زنم برای تو مثمر ثمر می‌شود یا نه .
ادامه صحبت از جمع : من سالی یکبار چکاب می روم دکتر بنده طوری حرف می زدند و من حرف ایشان را قبول نمی کردم.یعنی طوری نفس برای انسان جلوه می کند من داشتم برای یک پرفسور گوارش منطق می آوردم که من درست می گویم یک لحظه حضور پیدا کردم حرف هایشان را شنیدم.تشخیص مرزها خیلی مشکل است.
استاد : ببین تو ترسیدی که نتوانی پیدا کنی اما من به تو صراحتا می گویم وقتی عزمت را جزم می کنی که خدایا به من در این راستا کمک کن من می خواهم صحیح زندگی کنم و روزی که به ملاقات تو می آیم واقعا بنده تو باشم خودش نشان می دهد. به تو می گویم تو وقتی شروع کردی به نوشتن اینها یک جایی میرسد می گویی تا کی می خواهی جرم کنی بعد قضاوت کنی دادگاه تشکیل بدهی بعد محاکمه. بس نیست ! ببین به یک نقطه ای می رسی، آنجا که می رسی از آن به بعد هر اتفاقی که برایت می افتد تو نگاهش می کنی بلافاصله می گویی آخ. بنده این کار را انجام می دهم فکر نکن که من دست از دور بر آتش دارم من شخصا چند سال است این کار را انجام می دهم خیلی ساده بگویم باز هم یک جاهایی سرم کلاه می رود اشتباه را می کنم ولی سریع می‌فهمم که اشتباه کردم چرا می‌فهمم ؟ از کجا می فهمم ؟ احساس می‌کنم که در درونم داغ شد، اذیت می شوم حتما یک چیزی مرا اذیت می کند برمی‌گردم عقب تا ببینم چه چیز مرا اذیت می کند پیدایش می‌کنم. مطمئن باش تو به این نقطه می‌رسی 40 روز تمرین کنید، من مطمئنم که می‌توانید موفق شوید، خیلی ساده بگویم کسی که از دین از اخلاق ، از تعهد و انصاف خیلی دوراست شاید کمی بیشتر طول بکشد تا نتیجه بگیرد ولی مطمئن باش نتیجه می گیرد.

نوشتن دیدگاه