منو

یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403 - Sun 05 19 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره هشت

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 2047

بسم الله الرحمن الرحیم 

بحث های داخل خانه اکثر جوانهای ما ، بیرون خانه عیان و آشکار است. برای همین هم زندگی شان خیلی با سرانجام نیست . مگر ما زندگی نکردیم ، بنده با پدر و مادرم 6 سال در یک خانه زندگی کردم ؛ کدام زن و شوهری هست که تازه ازدواج کرده باشند و اختلاف نظر نداشته باشند . خیلی از مواقع با هم اختلاف داشتیم ولی اصلاً در حضور خانواده کسی متوجه نمی شد . اتاق های ما دیوار به دیوار بود وقتی ما صحبت می کردیم آنها به راحتی می شنیدند و متوجه می شدند ولی چون من اصلاً به روی خودم نمی آوردم که انگار خبری نیست آنها هم به روی من نمی آوردند ، سؤال نمی کردند چون می دانست اگر لازم باشد خودم مطرح می کنم، خیلی مهم است که آدم ها مطالبشان از پشت در خانه هایشان به بیرون خارج نشود.
سوال: آیا درد و دل نکردن باعث غمباد نمی شود ؟
استاد : راست می گویید آدم باید حرفهایش را به یکی بزند ، می دانید چطوری غمباد نمی شود ؟ وقتی شما جانماز داری ، سر سجاده نماز اول که خدا را داری ؛ نمازت که تمام شد یک خورده برایش حرف بزن . گاهی اوقات هم این دلتنگی ها و دلگیری ها را با امام زمان(عج) در میان بگذار دیگر چه کسی را می خواهی . خدا وقتی می شنود آن قدر وسعت دارد که حرف های ما گم می شود ، امام زمان(عج) هم همین طور . بعد این حرفها به جای دیگری نمی رود ، ما راحت می توانیم هر چه را که فکر می کنیم به زبان بیاوریم . اگر حرف نامربوط هم بزنیم آنقدر بزرگ هستند که مسئله ای به وجود نمی آید . تازه به آدم یادم می دهند که چطوری حرف بزنیم یک خورده حواسمان را جمع کنیم به راحتی صحبت می کنند و ما می فهمیم . وقتی این بزرگان را داریم برای چه غمباد کنیم ؟ وقتی امام رضا(ع) را داریم چرا غمباد کنیم
سوال: این گونه مواقع چه ذکری می کنید ؟
استاد : بستگی دارد به شرایطی که در آن زندگی می کنیم و وضعیتی که در آن دارم غلت می زنم . وقت شادمانی یک شکل است ، وقت تنهایی به یک شکل دیگر است ، وقت درد و بیماری یک شکل دیگر است . همان چیزی که از دلم عبور و از درونم می جوشد و بالا می آید ، شروع می کند به گفتن و من می فهمم که باید همان را بگویم و ادامه دهم . خیلی سال است که درد دلهایم را با امام رضا(ع) می کنم . این برای هر کسی متفاوت است . بنده در شرایط متفاوت به یکی از بزرگان خدا پناه می برم یک جایی که گیر می افتم و هیچ راه گریزی ندارم می گویم یا موسی بن جعفر(ع) تو را به آن زندانی که تو را اسیر کرد قسم می دهم که آزادی من را هم با خودت بگیر ، شما چطور آزادی ات را از خدا گرفتی برای من هم آزادی بگیر هر طور که خدا صلاح بداند . و آن یک شرط عمده دارد که تا به آن نقطه نرسی امکان پذیر نیست و آن استیصال است . یعنی برسی به آن نقطه ای که هیچ چیزی و هیچ کسی در دنیا نتواند برای تو کاری انجام دهد و باور کنی که نمی تواند . بعضی ها خیلی دیر به این نقطه می رسند و بعضی ها همان اول کار در این نقطه هستند .
سوال: شما فرمودید که اگر شما به این صوت جهان هستی وصل نشوید از چرخ گردون خارج می شوید و معدوم می شوید در قرآن معدوم شدن را در سوره فاطر آیه 16 و 17 دیدم . در این رابطه لطفا توضیح دهید.
استاد : حالا من فقط یک اشاره می کنم ولی از روی آن رد می شوم . چون هنوز نمی توانم عدم را تعریف کنم . واقعاً کلمه ای ندارم که بتوانم آن را تعریف کنم . من از لحاظ ادبیات کم ندارم چون سابقه کتاب خوانی و لغت شناسی ام خیلی بالا است . من با فرهنگ لغات کار کرده ام . ولی واقعاً در کلّ این فرهنگ من نمی توانم لغاتی را پیدا کنم و کنار هم بنشانم که عدم را معنی کند . عدم را از آنچه که من حسش می کنم ، مقصود از عدم چه چیز است ؟ ما عدم را نیستی تعریف می کنیم اما نیستی نیست . عدم یک چیز دیگری است . فقط می توانم به این شکل مثال بزنم : ما می گوییم که دانه گندم وقتی در انبار ، گندم است . وقتی در خاک است باز همان گندم است یعنی تبدیل به گندم می شود . چه اتفاقی می افتد ؟ در واقع وقتی در انبار است بالقوه است . یعنی ماهیتش و درونش ثابت است و تکان نمی خورد . اما وقتی در مزرعه کاشته می شود این قوه شروع به آزاد شدن می کند و آن ماهیت بیرون می آید و آرام آرام تبدیل به یک گیاه سبز و دانه های گندم می شود . من فقط می توانم عدم و هستی را در یک چنین مقیاسی معرفی کنم . حالا دیگر شما خودتان به دنبالش بروید . چون من هنوز نتوانسته ام معنی دقیق و صحیحی برای آن چیزی که می فهمم برای شما ارائه کنم .. گندم را نمی دانم چون واقعاً آن گندم هم نیست . یک چیز فراتر از این صحبت ها است . اگر آن بود معنی کردنش برای من راحت بود . من فقط خواستم تمثیلی از این تعریف داشته باشید . یک نسبتی بین عدم و هستی . و گرنه نه اینکه هر چیزی بالقوه باشد عدم می شود ، نه . خیلی متفاوت است . یک ذره یا دو ذره هم نیست .
سوال: آیا عدم در خودش چیزی دارد ؟
استاد : چیزی ندارد . آن چیز را نمی توانم چه بگویم . مثلا می گویم این چیز عینک است . می گویم این چیز میکروفون است . ولی نمی توانم عدم را معنی کنم . به هر حال هویت روی یک چیزی اتلاق می شود . اگر در مورد هویت بحث کنیم به طور مثال من یک چیزی هستم که دارای هویت هستم . هویت بر قامت من نشسته است و معنی می شود اما عدم این طوری نیست . عدم اصلاً چیزی نیست که شما بخواهید بگوئید یک چیزی است و یک هویتی است . اصلاً نداریم . همچنین چیزی نداریم . حالا شما بگردید و برای من معنی کنید .
ادامه سوال: عدم وجود را ندارد . وجودی که پروردگار آن را خلق کرده باشد نیست . هستی ندارد .
استاد : به نوعی می توان گفت بله و به نوعی دیگر می توان گفت نه . این گونه نیست وگرنه از عدم به هستی نمی آمد . فهمیدنش خیلی مشکل است . تا اینجا کلی نردبان کلمات و جملات داشتم که سوارشان شدم و به اینجا رسیدم ولی به اینجا که رسیدم دیگر نردبان ندارم . اصلاً نمی دانم که از چه چیز باید بالا بروم .
ادامه صحبت : اینجا می فرمایند اگر بخواهد همه ی شما را به دیار عدم فرستد و خلقی نو به عرصه وجود آورد .
استاد : اگر ما به دیار عدم برویم چی می شود ؟
ادامه صحبت از جمع : خب عالم زرع چی است ؟
استاد : عالم زرع خیلی فرق می کند . عالمی است که با عالم زمین مشابهت دارد . که طی کرده ایم . خبط و خطا زیاد کرده ایم . خرابکاری کردیم و به اینجا آمدیم و گرفتار شدیم .
صحبت از جمع : این را در تفسیر یکی از کتاب های آقای دینانی خوانده بودم هر آنچه که قرار است اتفاق بیفتد در عالم امر اتفاق افتاده بعد از آنجا به بعد وارد مثلاً عالم خلق شده است احساس می کنم این چیزها را خدا باید برای آدم پرده را کنار بزند این چیزی نیست که آدم با خواندن بدست بیاورد.
استاد: خدا باید آن پرده را بالا بزند که بتوانی شما آن را ببینی . یک دوره ای نسبت خود را با خدا جستجو می کردم دنبال نسبت می گشتم ،اصلاً دنبال این نیستم چیزی را به کسی اثبات کنم من دنبال این هستم که خود بفهمم حالا کنار من آن چیزی را که می فهمم و به زبان من جاری می شود شما هم شنیدی و فهمیدی خوش به حال شما اگر هم متوجه نشدی به من هیچ ربطی ندارد . چون من کار خود را کردم برای زندگی دنیای آدم ها قواعدی را که باید بدانند که با آن سالم زندگی کنند گفتم از اینجا به بعد دیگر به عهده من نیست . اگر هنوز هم اینجا نشستم حتماً یک عده ای هستند که من باید باشم و من باید یک چیزهایی را بگویم تا یک عده ای بشنود پس هستند ولی خیلی دنبال این نیستم که حرف های خود را اثبات کنم چیزهایی را که می فهمم اثبات کنم . چه چیزی را می خواهم اثبات کنم مگر من ساختم که بخواهم اثبات کنم . من که نساختم پس چه چیزی را اثبات کنم . من فقط مشاهده کننده هستم ولی تلاش کنید بفهمید چون حیف است تا در دنیا و با این جسم خاکی هستید اگر لذت آن را بچشید تازه می فهمید که لذت دنیا آن خانه ای دویست و پنجاه متر نبود که برای شما بخرند ماشین فلان داشته باشید . چون وقتی در ماشین فلان هم نشستید شما را می برد و می آورد بعد دو و سه و چهار ماه عادی می شود بعد می خواهید چه چیزی جای آن بگذارید ؟ دیگر می خواهی سوار چه چیزی شوید ؟ دیگر در کدام آپارتمان می خواهید بروید که شما را راضی کند ؛ دیگر شما را راضی نمی کند و آن وقت است که زندگی بی معنی می شود . اما آدم ها اگر این چیزها را درک کنند لابه لای این جهان هستی آرام ، آرام مثل هزار لایه گوسفند ورق می زنید نازک از این ورق به آن ورق می روید یک عالم سِیر می کنید . یک دنیا سیر می کنید . یک زندگی را سیر می کنید . آن وقت تازه می فهمید اصل این است نه آن چیزی که من می خواستم چون این دنیا را که سیر می کنید مطمئن هستید که یکی دیگر بعد آن هست و خوشحال هستید که در اینجا گشت زدم به آن یکی دیگرعالم می روم . خب تلاش کردیم این چیزها را بگوییم حالا آن کسانی که از آن سود بردند که هیچ آن کسانی هم که نبردند دست ما نیست . مربی تعلیم می دهد . بازنده بودن و برنده بودن ربطی به مربی ندارد .
صحبت از جمع : سی جلسه اول معرفت را که شروع کردیم دقیقاً راجع به این مطالب کامل توضیح داده شد و خیلی جالب است که اگر آدم مستمر این مطالب را بخواند خیلی باز می شود . حتی همان دانه گندم وپرتقال و به همه اینها را توضیح دادید .
استد: بعد از این همه گذر زمان الان شما به همان جلسات برگردید تازه آن مطالبی که در آن جلسات گفته شده می فهمید . آن موقع فقط دانستید برای اینکه نمی توانستم بیشتر از این ادامه بدهم چون فایده نداشت .
صحبت از جمع : عدم را تا آنجایی که به ذهن من می رسد فنای الی الله معنی می کنم یعنی یک جورهایی آدم خود را در عشق خداوند و رضای خداوند خرج کند .
استاد : بگذارید برای شما توضیح دهم . عدم ، قبل از ورود به این دنیا یا ورود به این ماده و قبل از آن مقام فنای فی الله است . بگویم که هیچ چیزی تعریف ندارد ، هیچ چیزی شناخته شده نیست باز هم آن معنی را که من می فهمم نمی شود ، فقط می تواند یک مقدار نزدیک تر باشد . جمله من شما را یک قدم نزدیک تر کند وگرنه آن واقعیتی که مد نظر من است نمی توانم بگویم . از عدم به دنیا آمدیم تا شناخته شویم . آن بودنی که مفهوم دنیایی نداشت در آن جا مفهوم پیدا کند . حالا بعداز این بودن اگر صحیح برویم و اگر به مقام فنای فی الله ، فنای در خدا برسیم این را از اینجا آوردیم به جایگاه اصلی برگرداندیم ولی الان دیگر شناخته شده است یا به عبارت دیگر کشف شده است . دیگر از آن عالم مخفی خارج شده است .
صحبت از جمع : در آیات قرآن هم داریم یکی از عذاب ها برای افرادی که عهد الهی را شکستند آنجایی که خداوند می فرمایند حتی به آنها نمی نگرد (لا ینظر علیهم) نمی دانم عدم آن جایی که لا ینظر علیهم است چون جایی که نظر و رحمت خدا بر فردی باشد یا نباشد آن هست جایی هست که ان باشد و جای که آن نباشد .
استاد: خوب است این چیزی که شما دارید بیان می کنید باز به آن چیزی که مدنظر است خیلی نزدیک تر است . چون از عدم ما بیرون آورده شدیم و هر چیز دیگری در دنیا بیرون آورده شدیم که وقتی مسیر را درست طی می کنیم و به آن نقطه می رسیم نظر الهی ، نور الهی نگاه پروردگار یا هر چیز دیگری که می خواهید اسم آن را بگذارید وقتی می افتد از ان چیزی که عدم بود هست شد و هستی آن به آن نقطه اعلاء رسید . آن نقطه ای که دارم صحبت آن را می کنم چه طور معنی کنم چه کلمه ای را برای آن بیان کنم که حرف من را برساند . ما از عدم به جهان آمدیم هست شدیم این مسیر را طی می کنیم تا به آن نقطه برسیم وقتی به آن نقطه رسیدیم باز تاریکی بود یعنی همان ظلمات عدم . خب آن موقع که در ظلمات عدم بودیم ، نمی دانستیم مشکل نداشتیم . اما الان وقتی می افتیم ، می دانیم هم می دانیم چرا ؟ هم می دانیم چه چیزی شد که افتادیم . هم می دانیم توبیخ شدیم و...
صحبت از جمع: این همان نیستِ هست نما نیست . نیست بعد هست نما می شود. فرمودید یک جلسه بروید و فکر کنید که شما نیست هستی نما هستید این همان عدم نبود که بعد هست نما شد . مادی گرفت ، وجود گرفت.
استاد: همه از عدم بودن آمدند جلوه هست گرفتند و بالاخره این جلوه هست باید جلوه نیست بگیرد ، کاملاً متفاوت است . زمین و تا آسمان با هم فرق می کند .
صحبت از جمع: مگر ما از عالم زرع نمی آییم ؟ خب خود آن عالم زرع عدم است .
استاد : نه شما دارید می گویید عالم زرع .
ادامه صحبت از جمع : پس ما چه طور باید بیاییم در آن قالب بعد از آنجا به جهان هستی بیاییم .
استاد : چه طوری ؟ آن را خدا درست کرده است. خود ترتیب آن را داده و فرستاده است ما خود که نیامدیم . شما خود اراده کردی این شکلی در این دنیا باشی ؟ آن برای شما تعیین کرده و مشخص کرده یک مراحلی را نشان شما داده است و شما را تعلیم داده بعد شما را به دنیا فرستاده است . آمدی و بازیگوشی کردی گفتی نه چه کسی گفته است ؟ کار خود را انجام دادی همین طور که همه ما کارهای خود را کردیم . عالم زرع با عالم عدم خیلی فرق می کند . عالم زرع یکی از عوالمی است که پس از هست شدن طی می کنیم .
ادامه صحبت از جمع : یعنی عدم قبل از عالم زرع است ؟
استاد: بله قبل از عالم زرع است .
صحبت از جمع : ما بالاخره باید در این زندگی دوباره باید این دور را طی کنیم تا به آن مبداء اولی برسیم و آن همان عدم می تواند باشد. باز هم به همان عدم می رسیم ولی شاید عدم روشنایی باشد یعنی هم می تواند عدم روشنایی باشد و هم عدم ظلمانی یا نه.
استاد: عدم ظلمانی و عدم روشنایی به قول شما که البته من این طوری معنی نمی کنم هر دوتای آن یکی است . منتهی مقام است ، مرحله است . وقتی شما چیزی را نمی دانید ، برای شما نیست ولی وقتی دانستید حتی اگر دست شما نباشد برای شما هست . مثلاً به شما می گویند فلان میوه ، یعنی چه ؟ چون هرگز از آن اطلاعی نداشتید ولی بر حسب تصادف من به آن دیاری که میوه در آن رشد می کند قبلاً سفر کردم و آن میوه را دیدم ، ولی وقتی می گویند ، می گویم می دانم، در مورد من که گفتم می شناسم و در مورد شما که اصلاً نمی دانستید شرایط یکی است ، هیچ کدام چیزی دستمان نیست اما مهم اینست که شما نرفتید ، ندیدید ، من رنج سفر تحمل کردم ، قبلاً رفتم و دیدم و برگشتم .
صحبت از جمع: اگر بخواهیم شباهت بدهیم ، مثلاً کسی که کور مادرزاد است رنگ را متوجه نمیشود، درست است ؟ می توانیم بگوییم او در حالت عدم می ماند ؟
استاد : اصلاً ربطی ندارد چون ما را فقط با رنگها و اجسام دنیایی محک نمی زنند . ما را با شناخت و معرفتمان محک می زنند ، نه با آن چیزی که در دنیا وجود دارد . شما یک مشت سوزن روی میز بریزید اگر من توانستم دوتای آن را با انگشتانم بردارم . پس من هیچ کدام را نمی توانم حس کنم ، برای من خیلی چیزها باید طرد شود . این انگشت من نمی تواند سوزنها را حس کند و بر دارد اما معنی آن این نیست که حسی را که می توانم از آن سوزن داشته باشم فقط مربوط به اینهاست ، مربوط به یک جای دیگری است که آن می فهمد ، چون می فهمد پس دارد ، اینها باهم ربطی ندارد .
صحبت از جمع : ظاهر شدن خشکی زمین از داخل آب ، موردی بوده که زمین از عدم به وجود و هست بودن رسیده، اصل آن که در خلقت خداوند بوده ما مبدأ آنرا نمی دانیم ، زمانی از آقا امیر المومنین سوال می کنند که خداوند از کِی بوده؟ ایشان سوال می پرسند که چه کسی قبل از او بوده که قبل از او کسی نبوده باشد تا ما از او بپرسیم خداوند از کِی بوده ، بخاطر همین در ذات خداوند نمی توانیم سؤال بپرسیم . حالا می توانیم این مثال را بکار ببریم که همین ظاهر شدن زمین از نقطه کعبه که خشکی سر از آب در آورده و کم کم کره زمین شکل گرفته یا از عدم به هست تبدیل شده ؟
استاد : نمی شود ، چون از داخل آب بیرون آمده است . پس درون آب بوده نمی توانیم بگوییم، بله قبلاً عدم بوده اما از عدم وقتی که خارج شده ، چطور بوده نمی دانم .
صحبت از جمع : ابتدای ابتدا وقتی که عدم بوده هیچ شناختی در مورد آن نبوده است .
استاد: شاید بشود این طور معنی کرد . کار سختی است ، سعی نکنید که در این دفتر را با دو تا تعریف ببندید ، آن وقت متوقف می شوید و همین جا می مانید . این دفتر باید باز بماند و شما هر از گاهی به آن نگاه کنید و سعی کنید بر اساس شعوری که در طول آن مدت کسب کردید یک نگاه جدید داشته باشید ، آن وقت می توانید پیشرفت کنید و بیشتر درک کنید . وگرنه بخواهید که تلاش کنید امروز ، فردا ، جلسه بعد ، یک تعریف کلی برای آن پیدا کنید و در فرهنگ لغات بنشانید و کتاب را ببندید و داخل کتابخانه بگذارید . هر وقت کسی سؤال کرد بروید آن را بیاورید و بخوانید و برای او معنی کنید ، نمی شود این بدرد نمی خورد مفاهیم چیزی نیستند که یکبار معنی شوند ، قشنگی کار آنجاست که مفاهیم در طول زمان ، در ابعاد مکان و در مجاورت با مسائل و مطالب دیگر تغییر می کند ، توضیح دادنش بسیار مشکل است . باید با آن زندگی کنید تا متوجه شوید .
صحبت از جمع: آقا امیرالمومنین می فرمایند که در مورد چیزهایی که نمی دانید آن را رها کنید و به آن چیزهایی که می دانید بسنده کرده و عمل کنید ، آنها برایتان روشن خواهد شد . پیشنهاد من این است که سعی کنیم فعلاً از عدم فاصله گرفته و به آن چیزی که اشاره کردند در آن آیه سوره فاطر که نفسمان تزکیه شود ، انشاءالله به آن درجه رسیدیم خداوند کمکمان خواهد کرد و خواهیم فهمید .
استاد: درست می گویید ، چون واقعاً اگر بخواهیم روی مطلب بایستیم و آنرا معنی کرده و ببندیم کار اشتباهی ست نمی شود بست ، تا اینجا این قدر بحث کردیم در مورد آن ، انشاءالله بهتر فکر کنید ، بهتر حرکت کنید تا زودتر به آن دست پیدا کنید .
صحبت از جمع: من یک رونمای کلی می خواهم بدانم که شناخت عدم در سیر تکامل انسان چقدر تأثیر گذار است ؟
استاد: شناخت عدم سبب می شود شما مسئولیتی را که بر دوش داری بهتر بشناسید ، خوب دقت کنید ، نوزادی که بدنیا می آید هیچ نمی داند و هیچ تکلیفی هم به او نیست . وقتی شما به سن بلوغ می رسید نسبت به نوزاد شناخت بالاتری دارید و تکالیف بیشتری بر عهده تان است . از سن بلوغ که رد می شوید به سن بلوغ قانونی می رسید باز شرایط فرق می کند . همین طور که به سن بالاتر می رسید در دنیا زندگی می کنید ، سبب می شود که نگاه و شناخت شما هم بالاتر برود و هم مسئولیتتان بیشتر شود . اگر بخواهید آن نوزاد در سن 60 سالگی زندگی کند چه اتفاقی می افتد ؟ خوب به آن فکر کنید ، پس نمی شود . شما باید نوزادی را تجربه می کردید و از آن عبور می کردید تا به سن 60 سالگی برسید ولی در سن 60 سالگی می دانید نوزاد یعنی چه ؟ چه چیزها و شرایط و حسیاتی دارد ؟ ولی در 60 سالگی تجربیاتتان متفاوت است ، اما نوزادی را در خودتان دارید .
سوال: خارج شدن ما از عدم به دست خودمان است ؟ یا خداوند می خواهد ؟ یا بطور کلی همه موجودات از این عدم خارج می شوند ؟
استاد: به دست خودمان نیست ، چیزی را که ما نمی شناسیم و نمی دانیم صاحب اختیار هم نیستیم . ما فقط در چیزهایی صاحب اختیاریم که به آن آگاه می شویم ، راه رفتن ، خوردن ، نشستن .
سوال: بدنیا آمدنمان هم دست خودمان نبوده ؟ یا خودمان خواستیم که بیاییم ؟
استاد : خیر ، این سِیر باید آغاز می شد و به انتها می رسید ، اما چطور؟ نوع زندگی که بر اساس پیشینه ای که داشتیم در جهانهای دیگر ، انتخاب کردیم بر اساس گفتار کسانی که به جهان دیگری رفته و برگشته اند می گویند که انتخاب خودمان است . خیلی هم دور از عقل نیست ، می تواند این طور باشد .
سوال: ممکن است موضوع را این گونه بگوئیم ، نیستی ای که نقطه عطفی برای بودن می شود ؟
استاد: خیر منظور عدم نیست .
سوال: پس می توانیم بگوئیم عدم نقطه عطفی می شود برای بودن و با شناخت و معرفت می توانیم به آفرینش قبل و بعد برسیم ؟
استاد : چرا دنبال این همه تعریف می گردید ؟ بدنبال حس کردن آن بگردید ، شما دائم بدنبال دادن حد و مرز به موضوعات هستید . شما اگر در رنگین کمان که تابشی از انوار مختلف است که در حرکت آب و بخصوص در ابتدای روز و بر اثر تابش نور خورشید بوجود می آید نگاه کنید نمی توانید بگوئید این رنگ کجا تمام و آن دیگری از کجا شروع می شود . اصلاً مرز ندارد چنان در هم ادغام شده اند که شما نمی توانید آن را تفکیک کنید . خداوند در قرآن قسم می خورد به روز و به شب و به ساعتی که اینها مسئولیتشان را تحویل داده و آن دیگری مسئولیت را بعهده می گیرد ، شما اصلاً نمی توانید سیاهی شب را بگوئید چه موقع تمام شد و سفیدی صبح چطور شروع شد ؟ دنبال مرز و حد دادن به معانی نباشید به دنبال حس کردن معانی باشید . من دائم به شما می گویم من نمی توانم عدم را تعریف کنم ، با شناخت وسیعی که از واژه دارم چرا نمی توانم آن را تعریف کنم ؟ چون در قلمرو حس کردن و فهمیدنم ، فهم در قالب کلمات نمی گنجد مگر زمانی که فهم کامل شود ، آن وقت شما می توانید یک قالبی برایش در نظر بگیرید باز هم تمام کمال نیست ، یک محدوده ای در نظر گرفته و آن را تعریف کنید . شما دنبال تعریف و حدود برای عدم نباشید ، فقط بدانید عدمی بودیم و بعد هست شدیم و در انتها به آن عدم یا نقطه بر می گردیم ولی این برگشت با آن شروع بسیار متفاوت است . من گاهی به این فکر کردم که وقتی برمی گردیم به آن نقطه شروع بعدش چه می شود ؟ هنوز آن را متوجه نشدم . پس به مفاهیم حدود نبخشید ، سعی کنید بفهمید .
صحبت از جمع : در قرآن فرموده قل هو الله احد خدا یکی است ، غیر از او چیزی وجود نداشت . در خود قرآن هم فرموده : إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ . بنابراین عدم زمانی است که ما خلق نشده ایم ، در عدم هستیم ، اما روزی که اراده خداوند بر این باشد که ما باشیم ، هستیم .
استاد : بسیار عالی ، ببینید اگر هم شما را قانع می کند همین جا بایست ، جلوتر نرو چون اگر جلوتر بروی می گویی : خب ، عدمی که خداوند مرا از آنجا خلق کرد کجاست ؟ جنسیت آن چیست ؟ اینجاست که مشکل ایجاد می شود ، می توان به جواب آن رسید ، غیر ممکن نیست ولی تعریف ندارد ، در قاموس فرهنگ لغات ما و واژه های ما هنوز واژه ای برایش پیدا نکردم ، خوب است .
سوال: دحو الارض چیست ؟
استاد: دحوالارض روزی است که دنیا که فقط آب بود و هنوز خاکی در آن نبود از محلی که خانه کعبه فعلی است یک نقطه از آب خارج شد و این نقطه ای که خارج شد شروع کرد به گسترده شدن و از آنجا سطوح خاکی کره زمین پدید آمد ، این گسترش زمین دحوالارض نامیده می شود ، این تعریف تحت الفظی آن است ، ولی برای دحو الارض در هر مرتبه و مقامی تعاریف خاصی وجود دارد .
صحبت از جمع : در خصوص زمان که جلسات گذشته صحبت می کردید تجربه ای داشتم که برایم جالب بود، به سفری رفته بودیم که بدلیل مهاجرت افراد آن مکان جمعیت کمی داشت ، دیدم آنجا چقدر زمان متفاوت است با اینجا و خیلی خوب به کارهایمان می رسیم ، آدمها چقدر پاک و صافند ، می دیدم این زمانی که من دارم در آنجا طی می کنم مانند سالیان قبل در تهران است ، به یک نتیجه ای رسیدم ، سرعت زمان ما این قدر زیاد شده است می تواند با گسترش گناه در یک منطقه ای ارتباط داشته باشد ؟
استاد : بحث گناه بسیار عمده و واقعی است که حتماً در این امر می تواند دخالت داشته باشد . اما غیر از بحث گناه ، هر سرزمین و دیاری که تجمع انسانی خیلی بالاتری دارد باعث می شود انرژیهای متفاوت از هم در سطوح بسیار زیادی وجود داشته باشد . خود این انرژیها چه خوب و چه بد فرقی نمی کند ، برای اینکه شما از لابلای آنها عبور کنید و کارهایتان را انجام دهید دچار فرسایش می شوید . وقتی سطوح انسانی در دیاری خیلی بالاست سبب می شود مشکلات بسیار زیاد و از هر نوع باشد . چطور که ما در قصص قرآنی داریم ، خداوند هر قومی را بخاطر یک گناه کبیره عذاب فرمود ، امروزه مجموعه کره زمین تمامی آن گناهان را بصورت یکجا دارد ولی هنوز عذابی فرا نرسیده که همگان را فرا بگیرد . ولی وقتی تجمع بالامی رود مشکلات انسانها تنوع بسیار خواهد داشت و به همان نسبت سطح وسیع تری دارد ، یعنی چه ؟ اگر فردی مقروض بود 50 هزار تومان بود در جای کم هزینه و کم جمعیت ، اما همان فرد بخاطر شرایط فیزیکی که وجود دارد اینجا 50 میلیون مقروض می شود . برخوردها بسیار زیاد می شود ، خواسته ها سطوحی هستند که مانند گرد و غبار و گرد باد آدمها را به درون خود می کِشند . وقتی که در یک منطقه 3 نفر هستند ، 3 گردباد هست اما در همان منطقه اگر به جای 3 نفر 100 نفرباشند 100 گرد باد بوجود می آید . چه اتفاقی می افتد ؟ گرد بادها با هم تداخل پیدا می کنند ، چه فاجعه ای بوجود می آید ! تمام این پارامترها علاوه بر بحث گناهی که در آدمها اتفاق می افتد ، که البته همه گیر نیست ، خیلی ها هم گناهکار نیستند اما در این تجمع انسانی زندگی می کنند ، انرژیهای پر تنش وخواستهای زیاد را وارد می کنند و... در نتیجه این همه تجمع باعث غلظت ، کندی و یا موانعی بر سر عبور می شود . کسی که می توانست تند برود اکنون دیگر نمی تواند ، در دیاری که 20 هزار نفر جمعیت دارد اگر شما ماشین داشته باشید ، خیلی سریع می توانید از یک سر شهر به سمت دیگر آن برسید ، اما اگر همان دیار 1میلیون نفر جمعیت داشته باشد عبور و مرور بسیار سخت می شود . در نتیجه شما برای رسیدن به خواسته ها و کارهایتان چندین برابر انرژی صرف می کنید خستگی ها بیشتر میشود که مانع انجام کارها میگردد ، اینها سد راه شما می شوند ، به همین دلیل احساس می کنید 10 ساعت وقت صرف کردید که معادل 5 ساعت هم از آن بهره نبردید ، ولی در یک شهر کم جمعیت 10 ساعت وقت صرف کردید و به قدری آرامش داشتید که بنظر شما می رسد 15 ساعت کار انجام داده اید و بهره برده اید ، پس قضاوت نکنید که فقط در یک منطقه گناه زیاد است و در منطقه ای دیگر گناه نیست . یک روزگاری یکی از دوستانم در ایالتی در امریکا زندگی می کرد ، در نامه هایش برایم می نوشت در اینجا پلیس از صندلی که بر روی آن نشسته بر نمی خیزد ، اینجا خبری نیست و دزدی و زد وخورد صورت نمیگیرد و ... اما 4_3 سال پیش در همان ایالت دوستم برای یک کار تعمیراتی از این قبیل برای صرف هزینه کمتر ، با یک شرکت متفرقه که شناخته شده هم نبود قرار داد بست ، شرکت پول خواست و دوست من مبلغ را پرداخت کرد و شرکت طرف قرارداد کلاهبرداری کرد و رفت . همان ایالتی که سال به سال حتی یک دعوای کوچک هم در آن اتفاق نمی افتاد از او کلاهبرداری کردند ، چرا ؟ چون آدمها زیاد شدند اینها آرام آرام بوجود می آید و گسترش پیدا می کند . پس ما نمی توانیم بگوییم فقط گناه ، عوامل انسانی زیاد دیگری هم در این امر مؤثر است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید