منو

سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue 04 23 2024

A+ A A-

پرورودگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم بخش شانزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه 69 از کلام آقا امیرالمؤمنین (ع)، حضرت فرمودند: به ریسمان قرآن چنگ زن، از آن نصیحت پذیر.

به ریسمان قرآن چنگ زن، از آن نصیحت پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار، حقی را که در زندگی گذشتگان بود تصدیق کن.
در زندگی گذشتگان ما پیامبرانی آمدند که هر کدام دینی را آوردند که آن دین ما، تعیین کننده همه آن ادیان است. آن ها را حقی است، آن ها را تصدیق کن . رد نکنید و در عین حال احترام بگذارید اما بر دین خودمان که کامل ترین دین است پافشاری می کنیم و می ایستیم.
از حوادث گذشته تاریخ برای آینده عبرت گیر که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، پایان دنیا به آغازش می پیوندد و همه ی آن رفتنی است.
آن چه که در گذشته اتفاق افتاده است، شاید که فضای فرهنگی، فضای تکنولوژی و فضای رفاهی شهرها و روستاها و مردمانی که در گذشته بودند با ما فرق کند . خیلی جالب بود؛ چنگیز می خواست که به یک منطقه ای در ایران حمله کند که آن ها را بگیرد، نمی توانست بگیرد، برای این که آن جا را فتح کند، می گوید که، چه کسانی با من همکاری می کنند؟ چه کسانی با من موافق هستند؟ اگر موافق باشید این را می دهم، آن را می دهم، این کار را می کنم، آن کار را می کنم، مردم شهر دو دسته می شوند، یک دسته با چنگیز موافق می شوند و یک دسته می گویند: نه ، دلیل ندارد ما شهرمان را تحویل او بدهیم. چنگیز می گوید: حالا دو دسته با هم بجنگید، این هایی که به طمع پول و مال با چنگیز موافق شده بودند شروع می کنند جنگیدن و گروه مخالف را که می گفتند نباید شهرمان را تحویل دهیم می کشند و از بین می برند، آخر سر، چنگیز به سپاهیانش می گوید: این گروه اولی را خلع سلاح کنید، خلع سلاحشان می کنند، می گوید: همه را گردن بزنید، می گوید: این ها به برادران خودشان رحم نکردند، ممکن است به ما که غریبه هستیم و از یک دیار دیگر آمدیم رحم کنند؟ قطعاً به ما هم می تازند و ما را هم می کشند. این ها حوادثی است که در گذشته اتفاق افتاده است ولی امروز نمی تواند اتفاق بیافتد؟ فراوان . می گوید از حوادث گذشته ای که در تاریخ می خوانید برای آینده تان عبرت بگیرید. حوادث روزگار عین هم است، خیلی فرق نمی کند، جنگی که در زمان امیرالمومنین (ع) اتفاق افتاد و آخر سر به حکمیت رسید ، فکر می کنید حالا اتفاق نمی افتد؟ تا حالا چند بار آن طوری اتفاق افتاده است، باز هم مسلمانان متحجر سر بقیه کلاه گذاشتند.
می گویند از این ها عبرت بگیرید. پایان دنیا به آغازش بر می گردد.
دنیا گرد است، مثل صفحه ی ساعت، از 12 شروع شده بود، روی 12هم تمام می شود، به همدیگر می رسند.
و همه ی آن رفتنی است، هیچ کدام آن نمی ماند. نام خدا را بزرگ دار، جز به حق سخنی بر زبان نیاور.
خدا ما را ببخشد، روز قیامت، پرونده حرف زدن های ما را اگر رو کنند، برای ما حیثیت نمی ماند، از بس که چرند و پرند گفتیم، از بس که زیاد حرف زدیم، آن هم چه حرف هایی که نباید می زدیم!
مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به یاد آور. یاد مرگ باشید،
وقتی یاد مرگ بودید، مثل من از این پله ها با سختی پائین می آیی چون با خودت فکر می کنی، اگر الان نیامدم شاید سال بعد ماه محرم نبودم. آن وقت چی؟ مفهوم آن، این نیست که از زندگی دل کندم، اصلاً، زندگی را هم دوست دارم اما به مرگ هم فکر می کنم.
هرگز آرزوی مرگ نکن مگر آن که بدانی از نجات یافتگان هستی.
اگر آن قدر از خودت مطمئن هستی که هیچ گناهی نداری، هیچ توبه ای لازم نداری، هیچ کار خطایی نکردی، الان که تو را بردند، راست تو را وسط بهشت می فرستند، آقا باشی به تو حوری می دهند و خانم باشی به تو قلمان می دهند، اگر این قدر مطمئن هستی بسم ا... آرزوی مرگ کن، ولی واقعاً چه کسی مطمئن است؟
از کاری که تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند است، پرهیز کن.
خیلی جالب است یک کلیپی آمده بود، نمی دانم چقدر صحت داشت، طرف با ماشینش می رفت بعد دسته عزاداران او را زدند، دنبال او افتادند؛ آدم حسابی، تو که می بینی دسته می رود، تو خوشایندت است که راهت را کوتاه کنی و این تکه راه را بروی اما کار تو، عموم را ناخوشایند است. نظم آن ها را به هم می زند، نمی میری که، یا بایست تا این ها بروند، یا برو دور بزن و از یک جای دیگر برو. متأسفم از این بابت، ما این کار را نمی کنیم، خیلی خودخواه هستیم.
از هر کار پنهانی که از آشکار شدن آن شرم داری پرهیز کن.
بغل هم می نشینند، خبر داری فلان چیز این طوری... اما جان من هیچی نگویی، فقط بین من و تو باشد، اگر خوب است داد بزن همه بشنوند، اگر بد است چرا به یک نفر می گویی؟ اگر آن یک نفر صدایش را بلند کرد و گفت تو خجالت نمی کشی؟
می گویند: از کاری که اگر رو شود، خجالت می کشی آشکار شود، پرهیز کن. از هر کاری که از کننده آن پرسش کنند، نپذیرد یا عذرخواهی کند، دوری کن.
بعضی کارها هست که متأسفانه از ما می خواهند و ما عذرخواهی می کنیم و می گوییم نمی توانم، می گوید: جلو نرو خب، مگر مجبوری جلو بروی؟ وسیله می بخشد، چه کسی تو را وادار کرد که وسیله ببخشی؟ ولی اگر بخشیدی، تمیز ببخش، شسته بیاور، تمیز بیاور، تعمیر شده بیاور. آبروی خود را آماج تیر گفتار دیگران قرار نده؛ ما خیلی از مواقع خیلی کارها را انجام می دهیم که خودمان باعث می شویم آبروی ما برود، مومن خودش را در مسیر اتهام قرار نمی دهد.
هر چیزی را شنیدید بازگو مکن که نشانه ی دروغگویی است؛
شما می آیید و به من می گویی، خبر داری خانم یا آقای فلانی این طوری گفت؟ من همیشه می خندم می گویم: آقای یا خانم فلانی را من ندیدم، چرا تو دروغ می گویی؟ اما از تو شنیدم پس عملاً چه کسی به من گفت؟ تو به من گفتی.
هر خبری را هم دروغ نپندار که نشانه نادانی است؛
به شما خبر می دهند که باید واکسن بزنید، همه گفتند واکسن بزنید، دکترها گفتند واکسن بزنید، می گوید بابا چرت و پرت می گویند، دروغ می گویند، نادان این طوری حرف می زند، حداقل برو تحقیق کن، سلامتی خودت در خطر است.
خشم را فرو نشان، به هنگام قدرت ببخش؛
خشم خود را بروز می دهیم، وقتی هم که قدرتمند هستیم از کسی گذشت نمی کنیم.
به هنگام خشم فروتن باش در حکومت مدارا کن؛
حکومت برای رؤسای حکومتی می شود، ما که حکومتی نیستیم، در خانه های خود حکومت نداریم؟ خانم ها به مردها حکومت می کنند، آقایان هم یک شکل دیگر به خانم های خود حکومت می کنند، هیچ فرقی نمی کند، در حکومت مدارا کن، جایی که سهم شما است مدارا کنید تا آینده ی خوبی داشته باشید؛ امیرالمؤمنین (ع) می گویند، من نمی گویم.
نعمت هایی که خدا به شما بخشیده نیکو دار؛
می گوید اَه مرده شور این چشم های من را ببرد، آن قدر ریز است، حالم به هم می خورد، اَه مرده شور این مژه ها را ببرد، سیخ دراز به چه درد می خورد؟ یک فری داشته باشد، یک مژه برگردانی داشته باشد، اگر شما مژه نداشتی چه کار می کردی؟ پشه مستقیم در چشم شما می رفت و کور می کرد، نعمت هایی که خدا به شما بخشیده نیکو دار؛ آن قدر بدم می آید، این موهای دماغ من همیشه آویزان است، اگر این ها نبود، پشه قشنگ داخل آن لانه کرده بود، گرم و مرطوب و نرم و راحت، آن وقت کی می خواست نفس بکشد؟ چون از همان جا می رفت تا مغز شما می رسید. نعمت هایی که در اختیار داری تباه مکن؛
عروس دارید داماد دارید، وقتی به تو می رسند با احترام هستند، قدرشان را بدان. نه بابا من می دانم این پشت سر من حرف می زند، این من می دانم را شما از کجا آوردید؟ الان نعمتی که در اختیار دارید این است که یک دامادی داری یا یک عروسی داری که به تو می رسد یک سلام گرم می کند و به شما احترام می گذارد، شما را بس. دیگر چه چیزی می خواهی؟
چنان باش خدا آثار نعمت های خود را در تو آشکارا بنگرد؛
خیلی جمله قشنگی است، در حدیث قدسی خدا می گوید: انسان را آفریدم برای این که شناخته بشوم؛ خدا ما را روی زمین آورده است خودش را در ما می بیند، چون اصلاً با ما است، ما در خدا هستیم منتها آشکار هستیم، خوب حالا که این طوری است، این را دیگر بفهم، خداگونه رفتار کن، خدا اصلاً جسم نیست که تو بخواهی آن را بغل کنی، آن را بالا بگذاری، این پایین بگذاری، خدا یک حضور کامل است، دائمی و همه جایی، در این حضور دائمی، تو نمایان گر خدا هستی، یک طوری رفتار کن که خدا نعمت هایی که داده است، در تو نگاه کند.
نفس خود را در وا داشتن به عبادت فریب بده؛
نفس می خواهد عبادت نکند، می گوید: ببین این نماز خود را به وقت بخوانیم، عوض آن راحت می توانیم غذای خود را با لذت بخوریم، بعد می توانیم یک چرتی بزنیم، سر نفس خود را کلاه بگذار تا عبادتش را به موقع بکند، با آن مدارا کن،
امیرالمؤمنین (ع) می گوید: با نفس خود مدارا کن، به زور و اکراه به چیزی آن را مجبور نکن؛ نشسته تسبیح هم دستش است، تمام مدت چرت می زند و فقط لب می زند، چه خبر است؟ مجبور نیستی آخر! یک دانه بگو اما آن یک دانه را بیدار بگو.
در وقت فراغت و نشاط به کار بگیر؛
اگر می خواهی مستحبی انجام بدهی وقتی این کار را انجام بده که در حال خوش هستی؛ من در خانه گاهی اوقات که تنها هستم یک جورایی گاهاً کسل هستم، بلند می شوم می گویم ببین خانم شما خیلی خانم خوبی هستی، نماز خود را هم خواندی تلفن های خود را جواب دادی، حساب و کتاب خود را هم کردی، باید یک کسی می آمد و به تو یک جایزه می داد، از تو تشکر می کرد، هیچ کسی نیامد خوب خودت بکن، پا می شوم و به آشپزخانه می روم، حال داشته باشم یک چای دم می کنم، اگر در فریزر از این بستنی یخی های چوبی داشته باشم یک دانه خودم را مهمان می کنم، جایزه به خودم می دهم، آن وقت، تسبیح که دستم می گیریم چرت نمی زنم.
جز در آن چه که بر تو واجب است و باید آن را در وقت خاص خودش به جای آوری؛
مثل واجبات، مثل نماز و روزه، باید با او مدارا کنی، او را گول بزنی که سر وقت بلند شوی و نماز بخوانی.
بپرهیز از آن که مرگ تو فرا رسد در حالی که از پروردگارت گریزان و در دنیا پرستی غرق باشی؛ خیلی بد است جواب مَلَک که آمده جان ما را بگیرد و ببرد چه بدهیم؟
از هم نشینی با فاسدان بپرهیز که شَر به شَر می پیوندد؛
تو با یک آدم شرور دوست می شوی، در آخر هم تو به آن شرور پیوند می خوری. خدا را گرامی دار، دوستان خدا را دوست شمار، از خشم بپرهیز که لشکر بزرگ شیطان است.
این روپوش مشکی که تن من است، روی آن به ظاهر دو جیب دارد، بارها بی اختیار دستم را بردم یک چیزی داخل جیب ها بگذارم، سرم کلاه رفته است چون فقط جیب نماست، هر بارهم به خودم غر زدم چرا جیب نیست آخر؟ بعد به خاطر آوردم به خیاطم که گفتم جیب بگذار، گفت: جیب نگذارید اگر جیب گذاشتید، حداقل شبها جیب هایتان را خالی کنید، این را به آقایان بگوییم که کت دارند، گفتم چرا؟ گفت این طوری لباستان زیباتر می ماند، خیلی هم بیشتر عمر می کند، شب رفتم در رختخواب، این دنده آن دنده شدم، خوابم نبرد، بلند شدم نشستم، که چه شده؟ کلام خیاطم یادم آمد که می گفت: شب ها جیب لباس ها را خالی کنید، او معتقد بود اصلا جیب نگذارید ولی اگر مجبور شدید بگذارید حداقل خالی کنید. ‌به خودم گفتم او اگر می گفت جیب نگذار، منظورش این بود، حتی در روز هم چیزهای بیهوده و لاینحل را در ذهنتان نگه ندارید، تا چه رسد به شب. دیدی بعضی ها هرچه دستمال کاغذی کثیف دارند در جبیشان است؟ پس قبل از خواب برای این که در رختخواب برویم، باید بنشینیم هرچه که در ذهنمان است نگاه کنیم، یکی یکی، ساعت مچی را در دست باشد نمی خوابیم، آن را باز می کنیم روی میز می گذاریم، انگشتر در دست را در می آوریم روی میز می گذاریم، هر چه از صبح تا شب در ذهنمان جمع شده است، در بیاورید روی میز بغل دست بگذارید بعد در رختخواب بروید، آن وقت فردا صبح که از خواب بیدار می شوید، خیلی زیباتر جلوه می کنید و عمر بیشتری دارید، ‌چون آن هایی که خواب شب خوبی ندارند، پف می کنند دو برابر می شوند. با خودم فکر کردم موقع خواب چه کار کنم؟ من موقع خواب شهادتین می گویم، چند ذکر مختلف انجام می دهم،‌ دیگر چه کار کنم؟ یاد جواب راندا برن افتادم که می گوید: کره زمین به خاطر شماست که در مدارش می چرخید، راست می گوید، اگر من و شما در آن نبودیم لازم نبود کره زمین در یک مدار خاص بچرخد، هر طرفی دلش می خواست می چرخید، چون کسی روی آن نبود که پایین بیفتد، ایشان می گفت: اقیانوس ها جزر و مد می کنند، پرنده ها آواز می خوانند، فقط به خاطر من و شما. این یادآوری، مرا روی یک ریلی انداخت و به حرکت در آورد، موقع خواب به این فکر کنم؛ هر چیزی که برای من می چرخد و برای من جلوه گری می کند، مثلا خورشید برای من طلوع می کند، خورشید برای من یک غروب قشنگ می کند، ستاره ها برای من می درخشند، درختان برای من سبز می شوند و رشد می کنند، هرچه زیبایی است برای من است، مگر تو مدام نمی خواهی بگویی من من! خوب این طوری بگویید من،‌ اگر من نبودم هیچ کدام این ها هم نبودند، بله برای من هستند، من چه کسی هستم که این همه برای من کار می کنند؟ من وارث قلمرو دنیا هستم، در نقطه اوج حیات قرار دارم، من حاکم بر زندگی ام هویت حقیقی من شعور است و من از این راز بزرگ آگاهی دارم که تمام کائنات در اختیار من است و برای من خدمت می کند. این آگاهی عظیمی است که وقتی به آن دست پیدا کردید، دیگر پریشان و افسرده و ناامید نمی شوید، دیگر خودتان را بی ارزش نمی دانید، ما دردمان این است که وقتی می خوابیم می گوییم: من چه قدر بی ارزش هستم، هیچکس من را یاد نمی کند، هیچکس من را دوست نمی دارد، فلان کار را برایم نمی کنند، کی گفت تو بی ارزش هستی؟ تو برای کل کائنات با ارزشی، همه به خاطر تو دارند خدمت می کنند.
مولانا در دفتر سوم مثنوی می گوید: یک شهری خیلی بزرگ بود، اما در عین پهناوری به اندازه یک کاسه بود، این شهر جمعیت انبوه و بی شماری داشت ولی افراد آن از سه نفر تجاوز نمی کرد،‌ این سه نفر چه کسانی بودند؟ اولی کور دوربین بود؛ یعنی نزدیک را نمی دید ولی دور را خیلی خوب می دید. دومی کری بود که صداهای دوردست را می شنید، صداهای نزدیک را اصلا نمی شنید، عاجز بود. سومی یک برهنه ای بود دراز دامن، اما عملاً با این که لباس های او بلند بود اما این لباس ها بدن او را نمی پوشاند، کور به رفقایش می گوید: بچه ها از دور دارد لشکری می آید، من می بینم این لشکر از چه قومی است و چند نفرند، کر می گوید: بله من هم صداهایشان را می شنوم، چه بلند و چه زیاد، حتی در گوششان با هم حرف می زنند، من صدایشان را می شنوم، برهنه گفت: می ترسم این لشکرها بیایند، دامن بلندم را قیچی کنند، مولانا می گوید: در این داستان مرد نابینا نماد انسان طمع کار است که دیده باطن ندارد، عیب مردم را با جزئیات می بیند، اما ذره ای عیب خودش را نمی بیند. مرد برهنه دراز دامن، دنیا طلبی است که تهی دست و بی نواست، همیشه در حال ترس که مبادا اموالش را از دست بدهد، دزد نبرد، گم نشود، از بین نرود، نمی توانم بخرم و الی آخر. مرد کر، نماد انسانی است که هر خبری را که دوست دارد می شنود، خبرهای دیگر را نمی شنود. خدایا به حق این اذان ما را نه آن مرد کر کن، نه آن مرد کور کن، نه آن مرد برهنه که اگر بکنی ما چه در می آییم؟ خدایا به حق این اذان فهم زندگی کردن در نعمات بی شمار خودت را به ما عطا بفرما، خدایا به ما نشان بده بفهمیم ما رئیس این کائنات هستیم، همه چیز را زیر حکم ما گذاشتی، حکم درست بدهیم، از این کائنات هم درست بهره ببریم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید