منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

نگاهی به زندگی نامه رئوف اهل بیت

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

میلاد علی ابن موسی الرضا (ع) امام مهربانیها و دوستیها را به محضر مبارک امام عصر (عج) و جمیع مسلمانان عالم علی الخصوص شیعیان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمایم.
یکی از مسئولیت های خطیر امت شیعه شناخت امامان بر حقشان هست چیزی که خیلی کوتاهی کردیم، پدرانمان کوتاهی کردند، پدرانِ پدرانمان کوتاهی کردند، شناخت ائمه را فقط محدود به افراد کمی کردند، فقط شناخت ائمه را محدود کردند به چهار تا شیرین کار یشان، نامشان و قصه های رستم و سهرابیشان، اما شناختی برای ما آنچنان که باید و شاید بوجود نیامد.
هر امامی دارای پهنه وسیع و بی انتهای وجودیست، شاید ما قادر به یافتن و طی نمودن این پهنه وسیع نباشیم، ولی می بایستی تلاشمان را بکنیم، از ما فردا نمی پذیرند که بگوئیم امام بزرگ است و ما کوچک، ما قادر به شناخت امام نبودیم، این را از ما نمی پذیرند، پس باید خیلی خیلی حواسمان رو جمع کنیم.
علی بن موسی الرضا (ع) در یازدهم ذیقعده 148 هجری قمری پا به عرصه دنیا گذاشتند، پدرشان امام کاظم و مادرشان بانوی بافضیلت بنام تٌکتم بود که بعد از تولد حضرت از سوی امام کاظم لقب طاهره گرفتند (طبرسی در اعلام الورا باعلام الهدی، شیخ صدوق در عیون اخبارالرضا) ایشان در سال 183 هجری قمری بعد از شهادت پدرشان آقا موسی بن جعفر (ع) در زندان هارون الرشید در سن 35 سالگی به امامت رسیدند، رهبری امت را بعهده گرفتند تا در سال 203 هجری قمری توسط مأمون در سن55 سالگی به شهادت رسیدند، مدت امامت حضرت 20 سال بود، این 20 سال به 3 دوره تقسیم میشود، دوره اول : 10 سال معاصر با زمان هارون الرشید ، هارون الرشید به آقا موسی بن جعفر (ع) بسیار سخت گرفت،بسیار آزار کرد و بسیار زندان کرد و درانتها در زندان به ایشان سم خوراندند و به شهادت رسیدند، 10 سال بعد از آقا موسی ابن جعفر (ع) امامت آقا علی بن موسی الرضا (ع) همزمان با هارون بود، 5 سال با محمد امین و 5 سال با عبدالله مأمون، بعد از شهادت امام کاظم در بغداد امامت و رهبری جامعه اسلامی به امام رضا (ع) رسید، در این زمان عده زیادی از افراد که نماینده ایشان در بلاد مختلف جهت جمع آوری وجوهات مردم بودند از جمله زیاد قندی موقع شهادت امام 70 هزار دینار و علی ابن همزه 30 هزار دینار از بیت المال در دست داشتند، این افراد بعد از شهادت امام به یکباره به اموالی که دستشان بود طمع کار شدند، اندیشیدند که دیگر امامی نباید باشد، اگر امامی نباشد آنها نایبین امام خواهند بود و می توانند در اموال دخل و تصرف کنند، به بهانه اینکه امام موسی کاظم (ع) همان امام قائم و مهدی ست که مهدی آل محمد(ص) است و حالا غایب شده، چون امام در زندان شهید شدند و شبانه ایشان را از زندان خارج کردند، خیلی آشکار نبود. گفتند ایشان غایب شده، این همان امام است که به ما نویدش را داده بودند و دیگر بعد از آن امامی نخواهد بود، و از آن به بعد قائل شدند به عصر غیبت، در نتیجه از امامت علی ابن موسی الرضا (ع) سر برتافتند، شروع کردند به فعالیت بر ضد امام هشتم، اشکالات و شبهات فراوان در میان شیعیان بوجود می آوردند، بعضی از آنها سخنوران خوبی بودند و از سخنوریشان استفاده میکردند و مطالب را برای مردم وارونه جلوه می دادند، همان کاری که امروز هم خیلی ها می کنند، گول نخورید...
این گروه چون در امامت امام هفتم متوقف شدند لقب واقفیه گرفتند، امام رضا (ع) و دیگر یاران برجسته شان که آگاهی کامل از عمق مسائل داشتند و معتقد بودند این امامت بر اساس کلام آقا رسول الله هنوز ادامه خواهد داشت، و امامت خود آقا علی ابن موسی الرضا (ع) و رهبریشان سبب شد، در برابر این انحراف به شدت ایستادگی کردند، امام رضا به عثمان عیسی رواسی که نماینده امام موسی کاظم (ع) در مصر بود و اموال بی حد و حصری در اختیار داشت پیام فرستاد که اموال را بفرست او هم پاسخ داد که پدر شما هنوز نمرده، امام در پاسخ گفتند پدرم از دنیا رفته، اموالش حتی در میان وراث تقسیم شد.
تا مدتی از آغاز امامت ایشان گروه واقفیه فعال بودند و در میان مسلمین و شیعیان شک و شبهه بوجود می آوردند اما امام رضا (ع) با آنها به شدت مقابله کردند، اصحاب و شاگردان ایشان یاری کردند تا بالاخره این گروه ساکت شد، اما از جانب هارون الرشید که عصر هارون الرشید را عصر خودکامگی و اختناق کامل می گفتند، اما بعد از امام موسی بن جعفر (ع) برای امام رضا (ع) یک دوره آزادی نسبی بوجود آمد، فعالیتهای فرهنگی و مذهبی امام رضا (ع) بعد از مقابله کامل با واقفیه آغاز شد، چون در این دوره هارون متعرض امام نمی شد، یکی از دلایل مهمش این بود که هارون خیلی تلاش کرد که قتل آقا موسی بن جعفر (ع) را بپوشاند تا مردم متوجه نشوند، اما نتوانست و فاش شد.
گواه این صحبت اینکه به عمویش سلیمان بن ابی جعفر پیغام داد که جنازه امام را از دست عُمال ظلمش بگیرد و با احترام به خاک بسپارد و گفته بود خداوند سندی بن شاهک را لعنت کند این کار را او بدون اجازه من انجام داده (مجلسی بحارالانوار جلد 48، شیخ صدوق عیون اخبار الرضا جلد 1)
یحیی بن خالد برمکی نزد هارون همیشه بد گوی امام کاظم بود، بعد از شهادت ایشان به هارون اشاره می کند حالا علی بن موسی الرضا (ع) ادعای امامت کرده و اینچنین به هارون هشدار میداد، هارون در پاسخ او گفت آنچه با پدرش کردیم کافی نیست؟ با عصبانیت تمام گفت می خواهی یکباره شمشیر بردارم و همه عّلّویین را بکشم؟ (شیخ صدوق عیون اخبار الرضا جلد 2، علی بن عیسی اِربلی کشف الغمه جلد 3)
خشم هارون درباریان را خاموش کرد و آنها هیچکدام جرأت حرف زدن پیدا نکردند، امام رضا در این دوره 10 ساله علناً اظهار امامت می کردند، خیلی جالب است، قبل از امام رضا (ع) امامهای ما حتی علنی نمی توانستند ابراز امامت کنند، ولی در این 10 سال مانند پدرانشون تقیه هم نمی کردند تا جایی که بعضی از مخلصها و دوستداران امام گفتند که مراقب باشید مبادا آسیبی از هارون به شما برسد، صفوان بن یحیی می گوید به حضرتش عرض کردم شما امر بزرگ و خطیری یعنی امامت را اظهار میدارید، ما از این ستمگر یعنی هارون الرشید بر شما می ترسیم، حضرت فرمودند او هرچه میخواهد کوشش کند، او را بر من راهی نیست، این همان علم الهی و امامت است که امام بدان واقف است.
محمد ابن ثنان می گوید به امام عرض کردم شما امر خلافت و امامت خودتان را آشکار کردید و بجای پدر نشستید، در حالیکه هنوز از شمشیر هارون خون می چکد، فرمودند: مرا گفتار پیامبر اکرم نیرو و جرأت می بخشد، پیامبر فرمود اگر ابوجهل توانست مویی از سر من کم کند، بدانید من پیامبر نیستم، من به شما می گویم اگر هارون مویی از سر من گرفت بدانید من امام نیستم، این همه یقین فقط از یک علم الهی بلند می شود، بعدها امام به مأمون فرمودند: امر ولیعهدی هیچ نعمتی را به من افزوده نکرد، در مدینه که بودم دست خطم در شرق و غرب اجرا میشد، در مدینه استر خودم را سوار می شدم و آرام در کوچه های مدینه راه می رفتم، در مدینه کسی از من عزیزتر و محترم تر نبود. (سند: مجلسی بحارالانوار جلد 49، کلینی در الروضه من الکافی، شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا جلد 2)
دوره 10 ساله امامت ایشان در عهد هارون الرشید به دلیل ظلمی که به پدرشان روا داشتند تقریبا آرام و آزاد گذشت و عده زیادی از وجود مبارک امام بهره بردند، هارون در زمان خلافتش برای پسرش محمد امین که مادرش زبیده نام داشت و زنی خوش گذران، خیلی گران و اهل لهو و لعب بود از مردم بیعت گرفت، ( این عمل را چه کسی قبلاً انجام داده بود؟ معاویه... او در زمان خودش و زنده بودنش برای پسرش از مردم بیعت گرفت )، مأمون را هم ولیعهد دوم معرفی کرد در سال 193 هجری قمری انقلابی در خراسان بالا گرفت، بطوریکه فرماندهان صفاک هارون الرشید حتی قادر به خواباندن شورش و انقلابشان نبودند، هارون ، محمد امین را در بغداد گذاشت و خودش برای سرکوب انقلابیون به خطه خراسان آمد. و بالاخره در همان جا درگذشت.از خلافت امین بعد از پدر 18 روز نگذشته بود که مامون را خلع کرد و پسر خود ش موسی را ولیعهد اعلام کرد.دوره 5 ساله حکومت محمد امین به دلیل هرج و مرج و اختلافات داخلی فرصتی برای آزار و ایذای امام و علویان باقی نگذاشت این 5 سال هم دوره آزادی نسبی برای امام بود وفرصت خوبی برای فعالیت های فرهنگی و مذهبی . مامون سر بلند کرد برادر را کشت و دوره مامون آغاز شد. مامون کیست؟برای آنکه بفهمیم چه بلایی سر امام ما آورده است و چه کرده است اول خوب است مامون را بشناسیم. دمیری در حیات الحیوان آورده است :که زبیده همسر هارون همان که محمد امین پسر آن بود.زبیده با هارون شطرنج بازی می کرد هارون به زبیده باخت وقتی باخت زبیده حکم کرد که هارون باید با زشت ترین و کثیف ترین کنیز آشپزخانه هارون هم بستر شود.هارون هر چقدر تلاش کرد که آن را منصرف کند نشد.حاضر شد مالیات های سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد او قبول نکرد. خوب توجه می کنید.قصه نمی خواهم بگویم.شما شیعه ها باید بشناسید و بدانید که چه خبر است. زبیده قبول نکرد هارون به ناچار خلیفه بلاد بزرگ و گسترده اسلامی ، هارون را به آشپزخانه بردند کنیزی به اسم مراجل در آن آشپزخانه کار می کرد که بسیار زشت و کثیف بود.هارون با آن کنیز هم بستر شد.مامون از این کنیز متولد شد.خوب دقت می کنید.می گویند در شبی که مامون متولد شد هارون به خلافت رسید.یعنی چی ؟ هارون قبل از اینکه به خلافت برسد ولیعهد پدر خود بود.چه زمانی ولیعهد به خلافت می رسد ؟که پدر آن می میرد یعنی همان شبی که پدر هارون مرد هارون خلیفه شد خلیفه بعدی هم به دنیا آمد آن هم از چنین هم آغوشی و هم بستری . اینها را تعریف می کنم که شما بدانید خلیفه های عباسی در چه فضایی زندگی می کردند آنهایی که حافظان جان و مال و ناموس امت مسلمان بودند چه کسانی بودند اگر سر این طناب ملعون را بخواهیم بگیریم وبه عقب بگردیم به سر طناب می رسیم به اولین نافرمانی بعد از رسول خدا . رسول خدا حکم جانشینی و ولایت امیرالمومنین را تحویل مسلمین داد در ملاءعام و دستور صریح خود و پروردگار را اعلام کردند آنها تخطی کردند خود را صاحب صلاحیت و عقل کاملتری دانستند نسبت به رسول خدا . عمر و ابوبکر بالای بستر پیغمبر بودند پیغمبر دستور داد که باید شما هر کدام به کدام بلاد سفر کنید جلوی هجوم دشمن را به بلاد اسلامی را بگیرید.چه باید انجام دهید. عمر گفت:پیامبر بیمار است و هذیان می گوید.گفت کاغذ و قلم بیاورید بنویسم گفت بر کسی که هذیان می گوید حرجی نیست.به طور حتم آن کسانی که آن روز تخطی کردند روزگاری چون روزگار هارون و مامون را نمی دیدند.چون آنها جلوتر از دماغ خود را نمی دیدند.حتی در خواب هم نمی دیدند که چه فسادی را در جامعه اسلامی واقع می کنند.این است که می گویند:
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
قدیمی ها می گفتند هر حرکت غلطی که انجام بدهید هر حرف بدی که بزنید هر بنیاد بدی که بگذارید تا هفت نسل بعد از شما ادامه خواهد داشت.اینها را باید به هم بچسبانیم مگر ما مسلمان نیستیم مگر نباید پازل امت مسلمان را بخوانیم و دانه دانه آن ها را به هم بچسبانیم
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
چرا خشت را امروز شما کج می گذارید خانم شما که دختر وپسرخود را لباس نامناسب می پوشانید فردا آن را می توانید جمع کنید؟همه بچه ها خوب هستند مادر اول و پدر دوم شما چرا نظارت نمی کنید ؟مگر اولاد شما اموال شما نیست ؟مگر مال شما نیست ؟مگر نمی گویید پسرم ؟مگر نمی گویید دخترم ؟چرا نظارت به مال خود نمی کنید ؟با پسرم صحبت می کردم گفت تا چه زمانی می خواهی حتی شب ها بیدار بمونی من که دیگر در خانه شما نیستم برگردم و بعد بخوابی ؟گفتم تا روزی که زنده هستم. مال من است مگر نباید از مال خود حفاظت کنم ؟خدا آنقدر که عقل داده است باید کار کنم. وظیفه مند هستم.چرا وظیفه های خود را خوب انجام نمی دهید ؟پس شما برای چه چیزی اولاد دار شدید ؟خوب نیاورید اگر نمی توانید نگه دارید اگر نمی توانید خود را جمع کنید اشکال اینجا است پدر و مادر هنوز خود را نمی توانند خودشان جمع کنند درست لباس بپوشند، به موقع نماز بخوانند چه طور به بچه خود بگوید نماز بخوان؟پدر و مادری که نماز صبح بیدار نمی شود می تواند به بچه خود بگوید چرا نماز نمی خوانیدتا هفت نسل بعد از شما بچه بی نماز ، بچه بی حفاظ ، اگر دنیا آمد پای شما هم می نویسند. خیلی باید مراقب بود.
القصه :
مامون فرزندی بود که مادر نداشت عملاً پدر هم در بغداد بودپس پدر هم نداشت او در خراسان زیر نظر جعفر بن یحیی برمکی تعلیم یافت.مربی مامون فضل بن سهل بود فضل بن سهل عجب اعجوبه ای بود ذوالریاستین به او می گویند چون دو تا پست بزرگ و کلیدی بلاد اسلامی دست او بود.یعنی هم وزیر بود هم فرمانده کل سپاه . مامون همیشه خود را مقابل این فضل خوار و کوچک می دید مقابل جامعه اطراف خود به دلیل شرایطی که برای مادر گذرانده بود و پدر گذرانده بود خود را کوچک می دید و همیشه از آینده خود نامطمئن بود.خلیفه ای که از آینده خود نا مطمئن است جا پایش محکم نیست از من و شما می تواند حمایت کند؟هرگز. خلیفه امیرالمومنین است در حالی که عده ای می گفتند در میان عباسیان دانشمند تر از مامون وجود نداشته و راست می گفتند امیرالمومنین علی (ع) روزی در مورد بنی عباس صحبت می کردند ایشان فرمودند هفتمین نفر از بنی عباس کسی است که می آید و از همه این گروه گذشته خود دانشمندتر است اما در دوره خلافت دست خود را به خون برادر خود آغشته کرد گرچه برادر او موجودی هوسران اهل لهو و لعب و عیش وعشرت بود اما نتوانست از مجرای صحیح این همه دانشی که اندوخته بود و همه به آن واقف بودند سودی ببرد.علی بن موسی الرضا (ع) را با تهدید از مدینه به مرو کشاند با حیله های فراوان او را نزد خود برد مامون خلافت را به امام رضا (ع) پیشنهاد کرد که خلافت را می دهم امام نپذیرفت ولیعهدی را به آن پیشنهاد کرد امام باز هم نپذیرفت( شیخ مفید -علی بن عیسی - طبرسی- فتال نیشابوری در کتب خود به این نکته اشاره کردند).مامون وقتی جواب رد ولیعهدی را از امام شنید با خشونت و تندی گفت عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان شش نفر قرار دادکه یکی از آنها امیرالمومنین علی (ع) بود. توصیه کرد هر کس مخالفت کند گردنش را بزنید شما هم باید پیشنهاد من را بپذیرید و گرنه من چاره ای جز این نمی بینم . ببینید تربیت پدران ، پسران را بر کجا می نشاند ؟ شیخ صدوق در علل الشرائع ج 1 ، فتال نیشابوری در روضه الواعظین آورده که مأمون خیلی صریح امام را تهدید به قتل می کرد . امام به ناچار لقب ولایت عهدی را بدون محتوای ولایت عهدی که دخالت در امورات دولت و مملکت بود قبول کردند . امام بعد از این چندین موضع منفی در قبال این ترفند مأمون در پیش گرفت . در مدینه از پیشنهاد مأمون سرسختانه سر باز زد ، گفت : نه ، نه ، نه . به دوستان و اهل بیتشان فرمودند : من می روم همه بر من گریه کنید ؛ گریه بر امام رضا(ع) شما را یاد چه می اندازد ؟ الهی بمیرم برای آن خانمم ، خانم تنهایی که بعد از پدرش در خانه گریه می کرد گفتند علی بگو فاطمه یا روز گریه کند یا شب ، خسته شدیم . بر ورودی مدینه امیرالمومنین جایگاهی درست کرد خانم آنجا گریه می کرد . خانمی که پدرشان به ایشان نوید دادند که خیلی زود فاطمه جان تو پیش من می آیی ، تو اولین نفری . ولی هر زمانی سلاحی باید . امام رضا(ع) به خانواده اش و دوستانش دستور داد من را می بَرند شما بر من گریه کنید تا مردم متوجه شرایط امامشان بشوند . چون کسی که با مِیل خودش می رود ، با عشق خودش می رود ، می خواهد برود یک پُستی بگیرد دیگر گریه چرا ؟ گفت : گریه کنید . مأمون از امام خواسته بود خانواده ات و هر کسی را که می خواهی با خودت بیاور . امام حتی پسر کوچکش امام جواد(ع) را هم با خودش نبرد در حالیکه سفری بس طولانی بود و خودشان فرمودند : من دیگر به مدینه برنمی گردم اما حتی تک فرزند پسرشان امام جواد(ع) را هم با خودش نبرد . در نیشابور چهره مبارکشان را که همیشه می پوشاندند به صدها هزار تن که برای استقبال آمده بودند باز کردند و در مقابل آدم ها فرمودند : خداوند فرموده کلمه توحید"لااله الاّالله" است و این کلمه توحید دژ من است ، هر کسی در دژ من داخل شود از کیفرم مصون می ماند و بعد حرکت کردند مقداری که رفتند دوباره سر از کجاوه آوردند بیرون ، رو باز کردند ، مردم که شیفته و بهت زده نگاه می کردند و هنوز از خَم این جمله بزرگ امام بیرون نیامده بودند و همه کاتبینشان می نوشتند امام فرمودند : کلمه توحید شروطی هم دارد من از جمله شروط آن هستم ؛ یعنی امام و ولایت امام از جمله شرطهایی است که کنار کلمه لااله الاّالله است . ببینید خیلی قشنگ است باید واقعاً بشناسیم ، امام حسین(ع) زیر تیغ جلاّد ، شمر نابکار ملعون اولین صحبتی که کرد به او گفت از من بگذر ، من شفاعت تو را بکنم یعنی مسلمانی را ، انسانی را از خفت و خواری جهنم نجات بدهد . من هر وقت به این فکر می کنم به یاد جمله همسرم می افتم که می گویند: آدم هایی که به ما بد می کنند ، دلم برای این ها می سوزد آن دنیا چکار می کنند ؟ خدایا ! به داد اینها برس تا توی این دنیا هستند بفهمند . دلم برای این ها می سوزد همان سختی که آن دنیا می کشند از اجدادشان هم کافی است . امام ما زیر تیغ جلاّد گفت : بیا از من بگذر ، امام می دانست می میرد آن قدر تیر به ایشان خورده بود که می گویند دور از جان شکل خارپشت شده بود ولی برای این که این عمل شنیع را او انجام ندهد گفت بیا بگذر ، شفاعتت را می کنم قول می دهم و وقتی نخواست نگفت خدایا ! ببین با من چه می کند ؟ خدایا ! این ها را تو قصاص کن . نگفت : خدایا ! من زن و بچه ام بعد از خودم اسیر این ملعون می شوند به آنها کمک کن ؛ هیچ کدام این ها را نگفت عاشقانه با حضرت حق سخن گفت : دوستت دارم ، از این که مرا می بری پیش خودت خوشحالم ، راضیم تو هم از من راضی باش . اینها جوک نیست اینها مال این است که من و شما بفهمیم تو دنیا تکلیفمان چیه ؟ امام رضا(ع) فرزند این امام است در جمع کثیری که به دیدارشان آمدند و همه غیورند و همه عاشقند امام نفرمودند : آی ایها الناس خلیفه شما مرا به زور آورده است در حالی که می دانست در بین این ها عده ای خواهند گفت : علی بن موسی الرضا و خلافت ؟ این دیو سرکش دنیا بالاخره علی بن موسی الرضا را هم به کام خودش کشید ، که بسیاری گفتند . امام این را نگفت که اگر می گفت ، می گفتیم روشنگری کرد این را نگفت ، گلایه از اوضاع و شرایطی که مأمون برای ایشان به وجود آورده بود نکرد بلکه در همان لحظه کوتاه زیر بنای اعتقادی مردم را به توحید و ولایت و ارتباط توحید و ولایت با هم محکم کرد و این که توحید بدون قبول ولایت صاحب اعتبار نیست ؛ خودت را بکش بگو من خدا را قبول دارم و لاغیر ، خودت را بکش فایده ندارد . آیا در شب میلاد این امام رئوف نباید روش ایشان را در برخورد با دیگران و جامعه بیاموزیم و بکار ببریم ؟ چطور ؟ یک مثال کوچولو می زنم در گفتگوهای متداول در جامعه دقت کنید ؛ در دو مهمانی که تشریف بردید ساکت باشید ، حرف نزنید به آقایان یک طور نگاه کنید ، به خانم ها یک طور ، محور اصلی این گفتگوها زشتی ها ، خلاف ها ، دزدی ها و فسادهای اجتماع است ، امام رضا(ع) نمی توانست دزدی ها و خلاف های مأمون را در جمع صدها هزار تن که به استقبالشان آمدند و با اتکا به علم الهی که می داند مرگش در این زمان نیست پس خبری نیست ، نمی توانست آنها را برملا کند ؟ بر عکس امام رضا(ع) چکار کرد ؟ از کثیفی و خرابی جامعه آن روز و خلیفه وقت سخن نگفت به مردم گفت توحید را بیاموزید ، به مردم گفت اگر به توحید بخواهید برسید شرطی دارد ، شرط توحید من امام شما هستم ؛ من را بشناسید دنباله رو من بشوید تا به توحید الهی دست پیدا کنید . نمی خواهیم من و شما آن طوری بشویم ؟ باز هم می خواهیم بنشینیم و از کثیفی ها بگوییم ؟ بابا به خدا کثیفی ها هست دیگر این همه تبلیغ ندارد ؛ آدم های فاسد اگر می دانستند چقدر بین شما که فاسد نیستید مُبلّغ دارند هزاران کار دیگر را هم انجام می دادند چون شما دائم در حال تبلیغ هستید . به ندرت اتفاق می افتد که به جای این همه نقل قولهایی که شاید درصد بالایی هم شایعات دست به دست گشته و بزرگ شده باشد یک شخصی پیدا شود برای حل معضلهای بغرنج و سخت جامعه و در آمدن از منجلاب فسق و فجور یک راه حل خوب بدهد . چرا دور هم جمع می شوید فکر این نمی افتید که یک کاری بکنیم یک اشتغال زایی باشد چهار نفر با هم پول در بیاروند خرج زندگیشان را بگردانند . یک گزارشی را می دیدم در دهات و کارگاههای کوچک از خرده پارچه ها عروسک درست می کردند ، عروسک های پارچه ای . یک آقایی گزارشی آورده بود از پلاستیک ها ، بچه های کوچولو را که می خواهند دندان در بیاورند دیدید که دندان گیر به آنها می دهند ، می گفت این ها حاوی چیزهایی هستند که وقتی با بزاق دهان بچه آغشته می شود مواد سمی تولید می کند ، می گفت عروسک های پلاستیکی را دست بچه هایتان ندهید بچه ها بیمار می شوند ، حرف دروغی است ؟ نه ، کاملاً درست است . آن موقع که من بچه بودم با نبودن امکانات خیلی بالا در خانواده کمتر دکتر می رفتیم ، کمتر مریض می شدیم تا امروز که خانواده ها با داشتن امکانات بالا ، امکانات رفاهی ، ویتامین های مخصوص ، شربت های مخصوص بچه هایشان بیشتر مریض هستند . نمی خواهیم به اینها فکر کنیم ؟ وظیفه ما فقط همین نیست ، یک ذره بیاییم به آن بیشتر فکر کنیم ، به وظایفمان بیشتر توجه کنیم .
ابتدا اشعاری را برایتان میخوانم سپس به برخی از موارد شعر اشاره می کنم .
لب اگر خورد به پیمانه بها می گیرد سنگ با دست شما حکم طلا می گیرد
شاهد واقعه سلمانی نیشابور است هرکسی خواست بداند که کجا می گیرد
قصه ی شیخ بهایی و حرم ثابت کرد رحمت واسعه ی تو همه را می گیرد
این حرم کهف حصین است چه حاجت به طلسم ؟ دامن آلوده در آن بوی خدا می گیرد
عشق وارد شدن وقت اذان را دارم که دلم درصف عشاق صفا می گیرد
قدمش می گذرد بی خطر از روی صراط هرکسی دست به دامان شما می گیرد
عالِم آل محمد ز دم توست اگر بیشتر حوزه در اطراف تو پا می گیرد
شب میلاد تو از عرش خود جبرائیل زود می آید و در صحن تو جا می گیرد
قبه ی پادشه طوس چنان کرببلاست که در آن بی بر و برگرد دعا می گیرد
واقعا پنجره فولاد شفاخانه ی ماست کور می آید و فی الفور شفا می گیرد
شاغلم شغل من این است گدایت باشم کارم از برکت الطاف رضا می گیرد
ارمنی بود مردد که بگیری دستش گفتمش محضر دلدار بیا ! می گیرد
صحن تو شهره ی خلق است به ترفیع مقام شاه عباس در آن حکم گدا می گیرد
پردرآمد تر از این شعر دگر شغلی نیست دعبل از دست تو با شعر عبا می گیرد
فلسفی نیستم اما پی این فلسفه ام که چرا هر که ز تو کرببلا می گیرد ؟
سال ها گریه کن جد غریبت هستیم کشته ی مرثیه ی یابن شبیبت هستیم
اما شرح بعضی از موارد؛
1. ابتدا ماجرای پیرمرد سلمانی که در ابتدای شعر آمد. هر کدام از اهل بیت دارای ویژگی ها و صفات خاصی هستند.مهمترین ویژگی که در وجود نازنین امام رضا (ع) وجود دارد رأفت و مهربانی آن حضرت است بطوریکه آن حضرت را امام رئوف گویند. هیچ دقت کردید که هیچ امام دیگری را امام رئوف نمی گویند ؟ فقط ایشان را امام رئوف گویند.رئوف به معنای کسی است که آنقدر مهربان است که حتی سابقه اخم و بدی دیگران را از ذهنش پاک می کند. خودش که انجام نمیدهد هیچ، اگر روزی کسی بهش اخم یا بدی کرده است این را از ذهنش پاک می کند. در روایت آمده است هنگامیکه امام رضا (ع) به سمت مرو می آمد بعد از نیشابور به یک کاروانسرا رسیدند.کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون مأمورها اجازه ارتباط گیری امام با مردم را نمی دادند تا جائیکه یک شب یک پیرمرد روستایی به بهانه اصلاح صورت امام (ع) نزد ایشان رسید.آمد حضرت را ببیند. امام (ع) رخصت دادند.پیرمرد موقع کار از اشتیاق و دیدن آن حضرت صحبت می کرد که یک لحظه به ذهنش رسید ای کاش از امام رضا (ع) تقاضای اجرت می کردم. همان لحظه اما رضا (ع) فرمود :" از ما اجرت می خواهی؟ به این سنگ نگاه کن "یک مرتبه سنگ تبدیل به طلا شد. ( روزی و رزق می خواهی؟ نزد امام رضا برو. برو دم خونه اش را بزن. بگو آقا دستم خیلی تنگ است. آقا آبرویم را پیش زن و بچه ام بخر.شفاعت مرا بکن. روزی مرا شما بگیر. ) پیر مرد گفت ای امام رئوف من اجرت دنیوی نمی خواهم.من چند صباحی بیشتر زنده نیستم چراکه عمرم را گذرانده ام و من یک پیراهن از شما می خواهم که با آن نماز خواندید و عبادت خدا را کردید. می خواهم آن پیراهن کفنم باشد و خداوند به واسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد. امام رضا(ع) دستور دادند یکی از لباس هایشان را آوردند و به پیرمرد دادند. وقت خروج پیرمرد حتی نگاه به سنگ طلا نکرد.لباس را برداشت. حضرت فرمودند: " سنگ طلایت را هم ببر . ما آنچه را بدهیم پس نمی گیریم پیر مرد صبر کرد و گفت پس ای مولا من از سکرات موت می ترسم. بزرگواری کن و لحظه مرگ کنارم باش. مدت ها از این جریان گذشت.یک روز اطرافیان امام رضا(ع) دیدند که حضرت رضا (ع) سه مرتبه فرمودند لبیک لبیک لبیک بعد از آن هر چه به دنبال حضرت گشتند حضرت را پیدا نکردند تا اینکه بالاخره خود آقا برگشتند. برگشتند و از ایشان وقتی سوال کردند ماجرای پیرمرد سلمانی را تعریف کردند و گفتند وفای به عهد وتعهد به قول و قرارها یکی از ویژگی های بارز امام رضا (ع) است که ما نیز بعنوان پیروان آن حضرت باید به عهدهایمان وفادار باشیم. در این باره نیز حدیثی هست از آقا امام رضا(ع) که فرمودند :" هرکس با معرفت مرا زیارت کند من موقع سکرات موت، شب اول قبر و هنگام محکمه قیامت به دیدارش می آیم.
2. شیخ بها سفارش های لازم را به معمارها و مسئولان ساخت حرم حضرت امام رضا(ع) کرد. خیلی سفارش کرد که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش ببرند و به اتمام برسانند مگر سر در دروازه اصلی حرم. شیخ بهاء گفت سردر اصلی حرم را کار نگذارید. چرا که شیخ در نظر داشت روی آن کتیبه ای بگذارد. آن موقع رسم بود روی سر در های اصلی آیه قرآن یا قولی از بزرگی را می نوشتند. سفر شیخ بها به درازا می کشد و بیشتر از مدت معین شده در سفر می ماند ولی وقتی از سفر بر می گردد و می آید سرکشی کند با تعجب می بیند حرم به پایان رسیده است و سر در اصلی هم تمام شده است و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شیخ خیلی ناراحت می شود به معماران اعتراض می کند که چرا منتظرش نشدند.مسئول ساخت عرض می کند ما می خواستیم صبر کنیم تا شما بیایید اما تولیت حرم پیش ما آمد و تأکید کرد که باید ساخت حرم هرچه سریعتر به پایان رسد. هر چه گفتیم شیخ باید خودش بر این سر در نظارت کند قبول نکرد وقتی زیاد اصرار کردیم تولیت حرم گفت کسی دستور اتمام کار را داده است که از شیخ بها خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرا رکردیم خواستیم صبر کنیم و منتظر شما بمانیم. در این حالت تولیت حرم گفت آقا علی ابن موسی الرضا(ع) دستور اتمام کار را داده است. شیخ بهایی بعدا نزد تولیت حرم می رود و ماجرا را سوال می کند. تولیت حرم می گوید: چند شب پی در پی آقا امام رضا(ع) به خوابم آمد و فرمود کتیبه شیخ بهائی به در خانه ما زده نشود. خانه ما هیچگاه به روی کسی بسته نمی شود و هرکس بخواهد می تواند بیاید. شیخ بها با شنیدن این حرف اشکهایش سرازیر می شود و به سمت ضریح می رود و ذکر یا ستار العیوب را بر می دارد در کنار ضریح آنقدر گریه می کند تا از هوش می رود. وقتی به هوش می آید خودش تعریف می کند و می گوید من می خواستم یکی از طلسم ها ( طلسم ها همیشه برای کارهای بد نیست.) را بصورت کتیبه ای بر سر در ورودی حرم بزنم با این اثر افرادیکه آمادگی لازم را ندارند نمی توانند وارد حرم مطهر و حریم مقدش علی ابن موسی الرضا(ع) شوند اما خود آقا نپذیرفتند. در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی کردند. در خانه این بزرگواران نه تنها برای ما شیعیان باز است که به روی همه حتی غیر مسلمانان هم باز است
3. قابل توجه آنهایی که می گویند چرا توی عید برای امام حسین(ع) می خوانید. یا می گویند چرا در شب امیرالمومنین (ع) برای امام حسین(ع) می خوانید. ریان بن شبیب روایت کرده است.می گوید اولین روز ماه محرم بود. خدمت امام رضا(ع) بودم. ایشان از من سوال کردند که ای پسر شبیب آیا امروز روزه ای؟ عرض کردم خیر. حضرت فرمودند به درستی که امروز همان روزی است که زکریای پیغمبر(ص) دعا کرد و از پروردگار درخواست کرد که پروردگار از لطف خودش به او یک ذریه و فرزند پاک و طاهر عطا کن. (آن هایی که بچه می خواهند حواستان هست.) که فقط تو شنونده و برآورنده دعا ها و حاجاتی. پس خداوند دعای زکریا را اجابت کرد به فرشتگانش امر کرد تا آنها به حضرت زکریا (ع) در همان حالتی که در محراب نماز بود ندا دادند که ای زکریا خداوند متعال تو را به ولادت یحیی مژده و بشارت می دهد. پس هر کسی در اولین روز از ماه محرم روزه بگیرد و سپس از خداوند متعال چیزی بخواهد خداوند دعای او را مستجاب می کند همانطور که دعای حضرت زکریا(ع) را مستجاب کرد. سپس امام رضا (ع) فرمود ای پسر شبیب به درستی که محرم همان ماهی است که کسانیکه در گذشته و در قبل از اسلام زندگی می کردند نیز بخاطر احترامی که به این ماه می گذاشتند ظلم و قتل و کشتار را به کلی حرام می دانستند اما این قوم و امت نه بنا به سیره اجدادشان به حرمت این ماه توجه و اعتنایی کردند و نه به شأن و حرمت پیغمبرشان توجه و اعتنایی داشتند. بدون هیچگونه ملاحظه و تردیدی فرزند و ذریه پیغمبر شان را در این ماه کشتند. اهل حرمش را به اسارت گرفتند. مال و اموالش را به غارت بردند. بقیه اش را نمی خوانم چون دلتنگ می شوید. شب تولد است و شب میلاد . فقط می خواستم این تکه را بدانیدو باقی را خودتان بیابید.
دیر وقتیست دلم عرض ارادت دارد ماه ذیعقده شد و قصد زیارت دارد
نور می آید از آن دور ، سفر نزدیك است این چنین حضرت خورشید عنایت دارد
حاجیان در تب و تابِ سفر بیت الله مُحرم كوی رضا كعبه حاجت دارد
روز میلاد كریم است ، كرم حیران است گوشه چشمی به گدا نیز كفایت دارد
كنج ایوان طلا روی لب این زمزمه بود كمِ ما هست ولی شاه كرامت دارد
لحظه ای نیست كه نقّاره به گوشم نرسد جای جای حرمش روح اجابت دارد
آن طرف پنجره فولاد چه غوغایی بود مشهد از جنس بهشت است ، قیامت دارد
سایه لطف رضا بر سر زائر افتاد تا دم مرگ دلم شوق زیارت دارد
شعر دوم
مه ذیقعده چراغ سحرت باد مبارک جلوة شمس به صبح ظفرت باد مبارک
خندة نجمه به قرص قمرت باد مبارک نجمه دیدار فروغ بصرت باد مبارک
صدف بحر ولایت گهرت باد مبارک عید میلاد یگانه پسرت باد مبارک
پدر و مادر و فرزند و تبارم بفدایت به خدا آئینة روی خدا داده خدایت
این پسر بر همه مولاست علی نام نکویش دل صد سلسله افتاده به هر حلقة مویش
فیض دیدار خداوند بود در گل رویش داروی درد مسیحاست غبار سر کویش
همه ممنون عنایت، همه مرهون عطایش همه دانند امامش، همه خوانند رضایش
عالم آل نبی علم گل باغ کمالش ملک و جن و بشر یکسره مبهوت جلالش
نبوی قدر و جلالش، علوی خلق و خصالش چون خداوند تعالی نه نظیر و نه مثالش
پدرش موسی جعفر شده مبهوت جمالش مه ذیقعده زده دست بدامان وصالش
در ناب سخن اهل ولا گشته حدیثش بلکه معروف به زنجیر طلا گشته حدیثش
بی تولّاش دل اهل دل آرام نگیرد مهر کور است گر از مهر رخش وام نگیرد
مرغ جان خانه به جز بر در این بام نگیرد خضر تشنه است اگر از کف او جام نگیرد
هر که از جام تولّای رضا کام نگیرد شرف از بندگی و بهره ز اسلام نگیرد
اوست آنکس که ولایت به ولایش شد کامل به همه خلق خدا لطف و عطایش شد کامل
ز سر انگشت رضا معجز شق القمر آید شجر خشک ز فیض نگهش بارور آید
گر اشارت کند از شعله دو صد لاله برآید ریگ دُر، سنگ طلا، خاک سیه مشک تر آید
غنچه با خنده برون از دل سخت حجر آید نخل ایمان را از فیض وجودش ثمر آید
مرده را زنده کند فیض غبار حرم او من آلوده دل و دامن لطف و کرم او
ای دل عیسی مریم به تولّای تو زنده ای دو صد موسی عمران شده در طور تو بنده
ای که یوسف زده با یاد گل روی تو خنده ای که ابر کرمت بر سرما سایه فکنده
ریشة کفر شد از تیشه توحید تو کنده نقش شیر از نگه نافذ تو شیر درنده
آهویی را که تو ضامن شوی از لطف و کرامت نه عجب گر که شود، ضامن خلقی به قیامت
تو غریب‌الغربائی، تو چراغ دل مایی تو معین الضعفایی، تو رضایی تو رضایی
طوطی وحی به گلزار جنان مدح تو خواند آسمان دست به دامان ولای تو رساند
نفس باد صبا در حرمت مشک فشاند هیچکس غیر خدا وصف تو گفتن نتواند
بارگاه امام رضا(ع) همیشه پذیرای همه شماست ، همه دردمندها ، همه گرفتارها از من می شنوید در خانه تان برای امام رضا(ع) بخوانید و کف بزنید ؛ برای امام رضا(ع) بخوانید ، صلوات بفرستید ، بعد به او بگویید دوستش دارید و بعد به او بگویید چقدر به او احتیاج دارید . نمی خواهید بگویید چه می خواهید ، لازم نیست بگویید چه می خواهید چون او خودش می داند شما چه می خواهید . فقط شفاعتش را بخواهید .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید