منو

پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Fri 05 03 2024

A+ A A-

چرا دانسته ها به وادی عمل منتهی نمی شود بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در آخرین جلسه ما از اعتیاد اطلاعاتی صحبت کردیم،گفتیم همگی ماشاءالله معتاد هستند و باید کمپ ترک اعتیاد دایر کنیم تا این اعتیاد اطلاعاتی از بین برود.گفتیم بعد از سال های زیادی که با هم بودیم دریایی مطلب هر هفته گفتگو شده، بازدهی دوستانمان چندان مطلوب نبود که اگر واقع بینانه به این مسئله نگاه کنیم می توانیم بگوییم اصلا خوب نبود. در بعضی از دوستان تنها تغییری که مشاهده می شود این است که در بدو ورود به این کلاس ها این همه اطلاعات را نمی دانستند ولی امروز همگی ماشاءالله همه مطالب را می دانند ولی در صندوقچه گذاشته اند، همین و بس. در روند زندگی آدم ها دانسته ها اگر تغییری به وجود نیاورد طبیعتا گره های کوری که در زندگی آدم ها وجود دارد همان طور محکم در جای خود می ماند چه بسا محکم تر هم می شود، البته ناگفته نماند در میان خیل دوستانمان افرادی هم هستند که آنچنان تغییر کردند بسیار امید بخش و شاد کننده بوده است، به هرحال یک عده ای واقعاً تغییر کرده اند، مسیر حرکت آنها صاف شده است، سنگلاخ هایش جمع شده است و دارند تندتر هم حرکت می کنند و ان شاءا.. پیش می روند. سه شنبه هفته ی پیش عرض کردم یکی از دلایل مهمی که آدم ها می دانند و دانسته هایشان در اعمال و رفتارهایشان هیچ جایگاهی ندارد این است که ولع جمع کردن مطالب جدید را دارند، فقط می خواهند بدانند، از هرکجا هست می خواهند جمع کنند و متاسفانه کمی که این ماجرا گذشت از تلنبار شدن اطلاعات در مغز خسته می شوند، بعد از آن دیگر یک خط صاف است، صاف می رود. دیدید وقتی آدم ها می میرند در آن دستگاه ضربان قلب را نشان می دهد که تا قبل از آن بالا و پایین می رفت و صدا می کرد ولی وقتی فرد می میرد فوری به صورت یک خط صاف می رود و همه می فهمند طرف مرد، بعد از آن فقط می خواهند بدانند، دیگر کسی نمی خواهد بفهمد تا سودش را ببرد، از همین جا شروع می شود که خداوند فرموده است: إنَّ الاِنسانَ لَفی خُسر، همانا انسان همواره در زیان است. ما فکر می کنیم زیان فقط پول است، زیان از دست دادن مال است ولی نه، زیان در خیلی چیزهای دیگر هم وجود دارد. در عمل آدم ها فقط دانستن بیشتر برایشان لذت بخش است، میلی به این که بکوشند تا آن چه را که دانستند عملی کنند ندارند، آن وقت فقط تبدیل به یک معتاد اطلاعاتی می شوند. امروز یک دلیل دیگری هم در این زمینه داریم با همدیگر نگاه می کنیم. پس یک دلیل شد این که، فقط می خواهند بدانند، حالا به دلایل مختلف، گاهی می خواهند پز دانسته هایشان را بدهند، دیگر هیچ کس نمی گوید که در این جامعه اگر تو که می دانی نتیجه دانستن تو در زندگی ات کجاست؟ پس دیگر پز آن را هم نده. یک عده ای نمی دانم واقعاً چی فکر می کنند که فقط می خواهند بدانند اما هیچ توجه کرده اید، هروقت یک نکته مثبتی را پیدا می کنیم و می آموزیم فوراً این نکته مثبت را به سمت و سوی اندیشه های بدبینانه می بریم . آن هم در مورد خودمان و شروع می کنیم رنج بردن . حالا یعنی چی ؟ مثلاً از یک دوستی می شنویم که استفاده از سیر و لیموترش برای پاکسازی رگ های قلب خیلی مفید است، وزن را هم کم می کند؛ خب خیلی عالی است دیگر، آدم صبح به صبح این را آماده کند و بخورد، هم وزنش کم می شود و هم چربی های اضافه اش پاک می شود و علی الخصوص چربی های زائد داخل رگ ها که باعث سکته و گرفتگی عروق می شود از بین می رود؛ من این را روی مادرم امتحان کردم، 23 یا 24 سال پیش دکترها جمع شدند و او را به اتاق آنژیوگرافی بردند که او را آنژیو کنند و از همان جا هم ببرند که قلبش را عمل کنند بعد بیرون آمدند و گفتند نمی شود، گفتیم چرا نمی شود؟ گفتند چون او سکته مغزی هم کرده است رگ های مغزش نازک است و الان نمی شود، باید اول رگ های مغز را مداوا کنیم یک خورده بهتر شود و بعداً جراحی اش کنیم وگرنه نمی ماند، ما هم او را به خانه آوردیم، خب طبیعتاً همه گرفته و ناراحت که حالا چه کار کنیم؟ حالا چی می شود؟ یک دوستی که حتی یادم نمی آیدکی بود حتی الان دیگر یادم نمی آید که دستور درست کردنش چی بود، فکر کنم 4 ماه شاید ، من مامور شدم و سیر و لیمو آماده می کردم تاجایی که یادم است آنها را با هم جوش می دادم و صبح به صبح بالای سر مامان من یا خواهر یا برادرم ، می ایستادیم و به خوردش می دادیم، 24 ، 25 سال هم گذشته است و احتیاج به اتاق عمل هم پیدا نکرده است، اصلاً دیگر آن مشکلات را هرگز پیدا نکرده است. خب اما، ما می دانیم که باید کار کنیم، تهیه کنیم و حاضر کنیم بعد صبح به صبح یک چیز نامطبوع را هم بخوریم چه اتفاقی می افتد؟ می گوییم ای بابا، فکر نمی کنم این جور چیزها کار درستی باشد باید بگردیم و یک دکتر خوب پیدا کنیم، داروهای داخل ایران هم که به درد نمی خورد، بهتر است از خارج از کشور یک فردی را پیدا کنیم داروی قلب بفرستد، این همه به عمرمان ما لیمو و سیر خوردیم، چی شد؟ خلاصه آرام آرام این اطلاعیه جدید را به فضای فیلترینگ منفی مخفی، می فرستیم. این نگرش منفی ما را دائماً به عقب می راند، دائماً در مقابل تغییر مقاوم هم می کند، اجازه نمی دهد تغییر کنیم چون یک نگرش منفی است ، ما معمولاً نگرش منفی روی آدم های روبه روی مان داریم ولی غافل هستیم چون این نگرش منفی را روی خودمان هم داریم و اجازه نمی دهد که قدمی به سمت جلو برداریم. نگرش های منفی در هر مطلبی و در هر درجه ای و در هر حیطه ای به طور حتم تاثیرات منفی و معکوس به جای خواهد گذاشت حتی در مورد مطالبی که از فضاهای مختلف به دست می آورید، نگرش منفی همه آن ها را نه تنها بی اثر می کند بلکه نوعی سرخوردگی هم در درون آدم ها به وجود می آورد. امروز نگاه می کردم، یک چیزی را در یکی از فضاهای اینستاگرامی دیدم، یک چیزی را نشان می داد که من خیلی خوشم می آمد که این را در خانه داشته باشم برای این که کار را برای خودم یا حتی خانمی که در خانه به من کمک می کند آسان تر می کند، در شستشوی پنجره، کابینت ها و ... . بلافاصله هم برای بچه ها فرستادم که هم ذخیره شده باشد و هم این که بتوانم آن را تهیه کنم و بخرم، خیلی هم گران نبود بعد از 10 دقیقه ای که گذشت، دوباره که رفتم و موبایلم را باز کردم، باز دوباره همین را دیدم، یک خورده نگاهش کردم و گفتم نه بابا، با دو تا دستمال هم می شود این کار را کرد. خودم، خودم را فیلتر کردم. بعد کلی خندیدم، در مورد خودم کشف تازه ای کردم. این فضای منفی، فیلتر منفی، متاسفانه نگرش منفی که برای ما به وجود می آورد سرخوردگی هم به دنبالش می آورد، خب پس چی به درد می خورد؟ شما مطالبی را که می خوانید، مطالب را می بینید، مطالعه می کنید، تلویزیون می بینید، فیلم های جدید می بینید، خارجی می بینید، ایرانی می بینید، هرچیزی که می بینید، تنها نگاه مثبت، بدون قضاوت، بدون تعصب می تواند شما را کمک کند از میان این همه اطلاعات تلنبار شده بالاخره یک بخشی را جدا کنید و به حیطه عمل وارد کنید و برای شما ثمربخش باشد. من این طوری می گویم: ما هر تغییری را که می خواهیم در زندگی مان به وجود بیاوریم، می رویم و یک اطلاعیه و یک مطلب جدید می آوریم و جانشین آن می کنیم و یک ترمز دستی تند در زندگی مان می کشیم، شاید هم بگوییم که اصلاً با سرعت می رویم زیر بار اطلاعاتی جدید تا یک بهانه ای داشته باشیم، بگوییم به دنبال بهترین راه حل می گردم تا در عمل هیچ تغییری در زندگی مان به وجود نیاوریم، هیچ کاری نکنیم. من قبل از این که برای اربعین بخواهم به کربلا بروم، اتفاق جالبی بود خیلی وقت بود که به دنبال خیاط می گشتم، یک خیاط قابلی که بتواند به هرحال نیاز من را در کار خیاطی برآورده کند، حالا چرا این را می خواستم؟ چون می گفتند خیلی گرم است، روپوش مشکی های من خیلی گرم هستند، دوتا روپوش مشکی داشته باشم که در عراق آنها را با هم عوض و بدل کنم و بتوانم فضای گرم آن جا را تحمل کنم، خیلی این در و آن در زدم که بتوانم خیاط پیدا کنم، نتوانستم. یک خانمی افغانی را در انتهای شهرری به من معرفی کردند، باور می کنید؟ به خودم گفتم بدهم؟ ندهم؟ چه کار کنم؟ فضای منفی درونی شروع کرد: ای بابا، می خواهی بروی کلی پارچه بخری، تو اصلاً الان پا داری بروی پارچه بخری؟ چه جوری می خواهی بروی پارچه بخری؟ چه جوری می خواهی ببری بدهی خیاط بدوزد؟ از کجا معلوم که خوب بدوزد؟ این منفی هی گفت هی گفت، او گفت و من هم شرارت آمیز جوابش را دادم، گفتم من نمی روم پارچه بخرم، من نمی توانم به خرید بروم، الان هم دخترم شرایطی ندارد که او را به بازار بفرستم برود و برای من پارچه تهیه کند و بیاورد، گفت پس چه کار می کنی؟ گفتم همین خانمی که در خانه من است ، به او پارچه را نشان می دهم و می گویم برو و ببین می توانی یک چنین پارچه ای را بخری و بیاوری، نگاه کن حالا آن منفی چی می گوید: حالا پارچه تو را خرید و آورد اولاً باید ببینی باب میل شما می شود یا نه، جواب او را دادم، حتماً باب میلم می شود کسی که نمی تواند خیابان برود غلط می کند که زیاد ایراد بگیرد پس ایراد نمی گیرم پس حتماً برای من خوب می شود، گفت خب حالا چه طوری می روی ته شهر ری؟ گفتم قرار نیست من بروم، گفت پس کی می رود؟ گفتم آدرس می دهم ماشین می گیرم می دهم همین خانم برود، گفت ای بابا اندازه های تو را چه کسی بگیرد؟ گفتم یک روپوش اندازه دارم که خوب است و آزاد است و راحتم آن را می دهم برای او نامه می نویسم می گویم خانم خیاط عزیز این را برای من همه جایش را دو سانت گشادتر بگیر، گفت آن وقت چه کسی می خواهد بگیرد بیاورد ؟ گفتم همین خانم، یک گفت و گوی کاملاً دو نفره در درون یک آدم، شما باور نمی کنید پارچه خرید، شانتون، بعد از چندین و چند سال که خودم می رفتم خرید و یادم رفته بود، پارچه شانتون را دوباره زیارت کردم، چه قدر هم کیف کردم دادم به ایشان با همان کیفیتی که گفتم با ماشین دوتا روپوش برای من دوخت و آورد و تمام کربلا را با همان دوتا روپوش بودم ،حض کردم فقط با یک فشار به فضای منفی درونی هدفم را پیش بردم، مرد میدان هستید که این کارها را بکنید؟ بعد ببین چه کیفی می کنید الان یک خیاط خوب زیر گوش من است، الهی صدهزار مرتبه شکر، هر وقت اراده کنم می دهم دوباره برای من بدوزد فقط با یک مقابله کردن با آن فضای منفی دورنی، آمد فیلتر کند، من را بگذارد با روپوش های گرم، فشرده، بروم عراق سفر به این سنگینی برگردم، جونم هم بالا بیاید، بعد چه کسی مقصر بود؟ به عالم و آدم هم غر بزنم؛ کسی رو ندارم برای من یک روپوش بخرد، یک دانه روپوش بدوزد، یک کاری برای من بکند، غر زدن هایمان خوب است، همه ی ما اهل غر هستیم اما یک مقاومت در مقابل این فضای منفی ببینید چه فضای سرسبز و گشاده ای پیش چشمان من فراهم کرد. تو مسیر تقریباً 30 ساله ای که تا این جا آمده ام با آدم های خیلی زیادی در زمینه درمان مشکلات جسمیشان بودم همه شماها هم می دانید، اگر کار درمان من را ندیدید ولی شنیدید، در این روند، من توصیه های خیلی زیادی داشتم، افرادی بودند که توصیه ها را کامل به کار بستند، یک بیمار آرتریت روماتوئید داشتم که مچ و آرنج او کاملاً استخوانی شده بود یعنی حالت لولایی رو تقریباً داشت از دست می داد و خیلی هم دردناک، ورزشکار، کوهنورد، همه را از دست داده بود، نمی توانست برود و بیاید، ازدواج کرده بود، بچه داشت، مسئولیت زندگی داشت اما آمد، یادم نیست فکر می کنم لااقل 2 سال، خیلی هم مسافت دوری را می آمد و می رفت، تمام توصیه های من را به کار بست پرونده بیماری کاملاً بسته شد، دکترها ابراز کردند ما نمی دانیم چه کار کردی ولی هر کاری کردی برو ادامه بده تو به طور کامل خوب شدی. افرادی هم بودند که آمدند وقت من و خودشان را گرفتند و در نهایت منفی گرایی درونی شان سبب شد که توصیه های ما را به کار نبندند، دفتر درمان آنها بسته شد و رفتند. عده ای هم کاملاً درمان شدند اما بعد از مدتی در زندگی خود با هجمه اطلاعات جدید مواجه شدند، کم کم در مسیر سست شدند، توصیه های من را زمین گذاشتند، در چاه منفی گرایی درون خودشان افتادند. اولین چیزی که فراموش کردند درمان کامل بیماری خودشان بود که چه قدر سریع بیماری آنها خوب شد، فراموششان شد چون الان دوباره بیمار شدند هیچ وقت نفهمیدند اگر بیماری دوباره برگشت کرده، دلیلش در درون خودشان بود چرا؟ چون حاضر نشدند با نگرشی مثبت به ماجرای بیماریشان فقط شاهد باشند تا بتوانند ادامه راه را تشخیص بدهند. یک خانم دکتری این جا می آمد، عاشق این بود که عینک خود را بردارد می خواست لیزر کند مشکلی داشت تقریباً مشکلش حل شد ،گفت بروم لیزر کنم چندین جلسه به او تذکر دادم لیزر نکن، من نمی دانستم چرا نباید بکند من نه دکتر بودم نه علم غیب داشتم ولی فهمیدم نباید لیزر کند، چه قدر به او توصیه کردم لیزر نکن مگر ندیدی توصیه های دیگرم خوب بود مگر ندیدی خوب شدی؟ چرا این یکی را گوش نکردی؟ رفت لیزر کرد دید چشم او شبیه میله های زندان شد. در زندگی روزمره خود توجه بگذارید، از ساده ترین چیزها تا سنگین ترین چیزها؛ شیر آب را باز می کنید دست خود را بشویید؛ این را تجربه کردید مطمئن باشید؛ شیر آب را پر فشار باز کردی دست خود را بشویی خودت به خودت می گویی ای وای آب حرام می شود، آب کمه، خوب است فشار آن را کم کنم اما آن منفی که کنار او ایستاده، از درونتان می گوید ای بابا تو آب یک دست شستن را کم می کنی؟ بیا برو خانه های لاکچری بالای شهر ببین با این استخرها و شرایط زمین ها و این وضعیت، چه طوری هزاران برابر این آب را حروم می کنند و هدر می دهند وقتی این مکالمه اتفاق می افتد همان دم خیلی منصف باشید شیر را اضافه تر نمی کنید همین طوری ادامه می دهید تا دست خود را بشویید، اگر منصف نباشید با حرص یک ذره هم اضافه می کنید. عجیب نیست؟
در اندرون من خسته دل ندانم که کیستی.
خب تا اینجا دو تا عامل عرض کردم که مانع می شود دانسته هایمان را در حیطه عمل و بهره برداری از این دانسته ها وارد کنیم: یک به طور مرتب اطلاعات بسیار به مغز وارد می کنیم و بالاخره مغز خسته می شود پس می زند، اما چه قدر جالب است نمی تواند امر کند جلوی ولع انباشته کردن اطلاعات را بگیرد، همین مغز، این قدرت در آن نیست که جلوی این ولع را بگیرد و اجازه ندهد من و شما اطلاعات را انبار کنیم، آن وقت ما به یک معتاد اطلاعاتی تبدیل می شویم. عامل دوم را هم گفتیم منفی گرایی درونی که بسیار عامل قوی و بازدارنده ای است؛ می دانیم که صبح زود بیدار شدن، ورزش کردن بدن را در مقابل بیماری ها صاحب یک سیستم ایمنی خیلی خوب می کند ، شب این را می شنویم بعد می گوییم که واقعاً راست می گویند؛ می گوییم جداً ما چه قدر غافلیم، از فردا ان شاءا... به آخر شب که می رسیم؛ حالا بگذار ببینم شاید از شنبه شروع می کنم، از یکشنبه شروع کنم، اصلا از روز جمعه شروع می کنم که بعد در خانه هستم؛ بعد یک مقدار که گذشت به این نتیجه می رسیم وقتی صبح خیلی زود بیدار شدی یعنی کم خوابیدی و وقتی که کم خوابیدی یعنی تمام روز خسته ای، بعد ورزش را استدلال می کنیم آقای فلانی یک عمری ورزش این طوری می کرد ببین کمر او ناقص است، خانم فلانی همیشه باشگاه می رفت الان از خار پاشنه رنج می برد پس بابا خیلی هم ورزش کارساز نیست حالا هم که سالم هستیم احتیاج نداریم. پس این دانسته جدید را بایگانی می کنیم برای روز مبادا تا امروز آسیب نبینیم. من در دنیا ندیدم هیچ موجودی برای انسان دشمن تر از خودش باشد، فقط خودش، آن هم با قوی ترین ادله، مستندترین گفت و گوها با همت فوق العاده بالا، دشمن خود انسان. در مطالعه قرآنی بارها برخوردم به آیاتی که یک مطلب را بیان می کنند، ان شاءا... به امید خدا شما وقتی این مطالعه جدید را شروع کردید با دقت بخوانید می بینید، یک مقدار جلوتر می روید تکرار مکررات است خیلی جالب است حتی بعضی جاها متن را مفهوم را تکرار نمی کند، خود آیه را تکرار می کند من از آنجایی که همیشه به قرآن اعتقاد داشتم، هیچ وقت هیچ ایرادی را نمی شود گرفت و درست نیست ایرادگیری به قرآن، از این مطلب عبور کردم به عنوان یک ایراد نگاه نکردم اما امروز می فهمم که یک عامل سومی هم وجود دارد، که باعث می شود دانسته ها تلمبار شوند و اصلا به کار نیایند، می دانید اسم این عامل سوم چیست؟ عدم پیگیری. من یک اخبار کامل را که در روز حتما گوش می کنم، می بینم که تند و تند می گوید فلان طرح تولیدی راکد شده و خاک می خورد حالا مثلا بعد از ۴ - ۵ سال تازه راه اندازی می کنند فلان تعداد پرونده در مراجع قضایی خاک می خورد، حالا یا آدم هایش در بیرون دارند مفت می گردند یا یک عده ای هم در زندانند مانده اند که به آنها رسیدگی شود، مرکز صدور مجوزها روی هم همه چیز تلمبار شده، مردم از این طرف به آن طرف می روند، واقعاچرا باید این طور باشد؟ من یک جواب صریح دارم، می گویم عدم پیگیری، هیچ کس نخواسته این پرونده ها را پیگیری کند، چه خود ارباب رجوع چه مسئولینی که این پرونده ها دستشان بوده ارباب رجوع می نشیند در جمع کلی هم غر می زند، هیچکس نیست، به درد نمی خورد، کسی به داد آدم نمی رسد، از او بپرسید چند بار رفتید آمدید؟ کجاها مراجعه کردید؟ حالا می شود درک کرد چرا خداوند آیات مکرر در یک موضوع در قرآن دارد؟ چون پروردگار می داند: إنَّ الاِنسانَ لَفیِ خُسر، انسان همواره در زیان فراموشی پشت سر انداختن موضوعات قرار دارد، همین قدر که آدم می داند، برای خودش کافی تصور می کند، می گوید می دانم دیگر، پس کافیست، غافل از این که آن چه را خداوند فرموده باید عملی کند تا ثمری داشته باشد برای زندگی دنیایش، اجر حسنه ای داشته باشد برای آخرتش، به خودتان یک نگاهی بکنید، بدون یک سر سوزن حب و بغض، زیر سیبیلی در کردن، از ساده ترین تا پیچیده ترین مسائل زندگیتان را چه قدر در دستور کار و عمل به آنها قرار ندادید؟ همیشه کشوهایی هست که یک روزی باید تمیز بشود، رسیدگی بشود، آشغال هایش دور ریخته بشود، نیست؟ در زندگی شما وجود ندارد؟ کسی هست که چنین چیزهایی نداشته باشد؟ چقدر این ها را در دستور کار قرار ندادیم و متضرر شدیم؟ روز پیش خیلی جالب بود از جایم که بلند شدم، یک دنیا هم کار داشتم ولی انگار یکی دست مرا گرفت برد آشپزخانه، چون الان دیگر نمی توانم خودم بایستم داخل کابینتها را بیاورم بیرون جا به جا کنم، بالاجبار یک چهارپایه می گذارم می نشینم و از ایشان می خواهم که جای مرا پر کند و آن کارها را انجام بدهد، نشستم جلوی کمد آشپزخانه از ایشان خواستم هرچه هست بیاورد بیرون، بیرون آورد، باورنکردنی بود یک قفسه فقط دمنوش های با ارزش داشتم، چون من نمی روم آشپزخانه چای، دمنوش دم کنم، ایشان دم می کند می آورد من می خورم بر حسب سلیقه خودش و اندازه دانسته خودش برای من دم می کند می آورد اگر پیگیر آن قفسه دمنوش های با ارزش نشده بودم یک مدت بعد راهی کیسه زباله می شد، درحالی که جسم من هر روز به آنها نیازمند است برای این که سلامت بماند، چه قدر دیروز خدا را شکر کردم که خسر الدنیا و الاخرت نشدم، می دانید یعنی چه؟ دانسته های شما مثل اموال خریداری شده شما نیاز به پیگیری در نتیجه رسیدگی جدی دارند، چرا؟ آخر آنها هم می خواهند مسیر خودشان را طی کنند، می دانید من خیلی سال پیش، شاید ۲۵ سال پیش، گفتم هرچه لباس در کمد دارید آنها را خالی کنید محض رضای خدا بیاورید، آن قدر برای من لباس آوردند که همه اش برای دو دهه سه دهه پیش بود، من بدهم کی این ها را بپوشد؟ بی انصاف ها، در زمان خودش می بخشیدید خب، این ها برای عصر پادشاه وزوزک است، آخر الان آوردید چه کار؟ من به کی بدهم بپوشد این ها را؟ به چوپان هم بدهم این ها را نمی پوشد، می گوید حاج خانم تو را خدا این ها چیست آخر؟ وسایل شما اگر توسط شما استفاده شد مسیر تکاملشان را طی می کنند اگر نمی توانید به هر دلیل استفاده کنید،‌ چاق شدید لاغر شدید دیگر به دردتان نمی خورد جای استفاده اش را ندارید بدهید مسیر تکاملشان را با یک نفر دیگر طی کنند، من از این حرف ها زیاد با دیگران می زنم، این خانم شنیده بود، یکی از این روزها نیامده بود از صبح پا شده بود خانه را ریخته بود بیرون، چهار تا نعلبکی این جا، سه تا استکان آن جا، چهار تا قاشق این جا، همه را جمع کرده بود فرستاد به یک محله ای که از خودشان هم ضعیف تر است، می بینید چه قدر شاگرد خوبیست؟ عزیز دل است چون تا می شنود عملی می کند، نمی ایستد گول منفی گراییش را بخورد فوری می پرد در میدان کار انجام می دهد شاید فکر کنید مسیر سختی است، بله سخت هم هست اما یادمان باشد که هرچه که به دست می اوریم اعم از گیاه، خوراک، لوازم منزل، دانسته های علمی پزشکی تخصصی، در هر زمینه ای نیازمند به توجه دمادم دارند، تا بتوانند به ما خدمت کنند. بچه هایم که کوچک بودند یک کتابی خریده بودم حسنی نگو بلا بگو، خودم خیلی دوست داشتم برایشان می خواندم، دوتا پسرهایم بزرگ شده بودند دخترم کوچک بود می رفت مزاحم آنها می شد، او را می گذاشتم روی کابینت آشپزخانه همین طور که غذا می پختم کار می کردم برایش دست می زدم می خواندم او هم برای من روی کابینت می رقصید، به نظر شما من اگر که ۲۰ تا از آن کتاب ها داشتم یادگاری نگه می داشتم خوب بود؟ الان کاغذهایش کهنه شده بود رنگ و رویش پریده بود ده تا بچه می توانستند از آن استفاده کنند بی بهره مانده بودند. توجه بگذارید، یک ظرف تخمه آفتابگردان بگذارید روی میزتان درش را هم بگذارید، آدم همیشه که وقت تخمه خوردن ندارد، یک مدتی سراغش نروید و درش را بر ندارید بو می گیرد، کاشکی فقط بو بگیرد وقتی درش را بلند می کنید کرم زده کرم ها پروانه شدند، پروانه ریزها را دیدید؟ همسران گرامی چه قدر وقت است که فکر کردید همسرم همیشه هست و اصلا سری به او نزدید؟ هیچ سری به او نزدید، چه آقا نسبت به خانم و چه خانم نسبت به آقا، چه جوان ها نسبت به هم، چه سن و سال دارها نسبت به هم، اصلا پیگیر احوالات همسرتان نشدید، به همین که هستش و می دانید که او را دارید اکتفا کردید حتی گاهی با خودتان فکر کردید امروز بروم خانه و یک گفتگویی بکنم مثلا یک گل تک شاخه بخرم و ببرم سر به سرش بگذارم ولی آن بخش منفی گرای شما می دانید چی گفت؟ گفت ول کن بابا حالا فکر می کند یک خبری است خودش را برای تو می گیرد، اما غافل از این که آن هم مثل همان تخمه ها وقتی سر بهش نمی زنی دچار شب پره های ریز غم و اندوه می شود، سرگشتگی، دلتنگی، بی محبتی و عنقریب شب پره های او منفجر می شود به سر و روی خودتان می پاشد.
بچه ها جوان ها با پدر ومادرهایتان، پدر و مادرها با بچه هایتان، خواهر و برادرها با همدیگر عهد کنید نگذارید که از دست بروید، دنیای ما فقط دنیای مجازی نیست، پول نیست، سیاست نیست، خانه های بزرگ و کوچک نیست، اخبارهای خارجی و نمی دانم آنچنانی نیست که اگر برای شما دنیا فقط همین هاست پس خیلی وقت است که مُردید خودتان خبر ندارید. اگر بچه ها فکر می کنند چون بزرگ شدند زشت است بروند روی پدر یا مادرشان را ببوسند و ابزار محبت کنند زنده نیستند، اگر پدر و مادرها فکر می کنند اگر بچه ها را گاهی ناز و نوازش کنند بچه ها لوس می شوند برای اولادت زنده نیستی. مراقب باشیم به اینجا نرسیم.
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند ( ببینید این خیلی نقطه ی بدی است )
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم ( جانم به لب بیاید) به جز مردم چشم ( یعنی مردمک چشمم)
یک قطره آب بر لبم کس نکند ( نگذارید به این جا برسید)
زندگی زیباست گرچه سخت است، در تمامی لحظه های ریز و درشت آن زیبایی و سختی با هم عجین است فقط باید آنها را دید از سختی ها عبرت کرد از زیبایی ها لذت برد. شب گذشته یک عزیزی با من تماس تلفنی گرفت بسیار مضطرب بسیار نگران چرا که یک خانمی در خانواده شان که پا به ماه است و سال ها انتظار کشیده تا باردار شده به یک باره مشکلی برایش پیش آمده و این دکتر خدا نشناس چه قدر این ها را ترسانده؛ چنین است و چنان است؛ مادر اشک می ریزد و بقیه غم زده دورش، توی همان لحظه که تلفنی این را داشتند برای من می گفتند، من مادر و بچه را که توی شکمش بود هنوز که نیامده بیرون بچه توی شکمش بود با هم دیدم، بچه از سلامت خودش خبر داد گفت من سالم هستم به اینها بگو این کارها را نکنید، من با شادی به آنها گفتم دکترها خدا نیستند افکار بدتان را دور کنید اگر چنین شود و چنان شود را بریزید دور با شادی منتظر فرزندتان باشید. به من گفتند اینهایی را که می گویید را ویس کن برای ما بفرست که بدهیم این خانم خودش گوش کند، ویس دادم یک مقدار که گذشت به من خبر دادند که سونوگرافی یک خبر خیلی خوب داده که هیچ خبری نیست اصلا جای نگرانی نیست همه چیز خوب است. می دانید یک چنین دیدن هایی چه قیمتی برای من دارد؟ تا می شوم، این قدر بار سنگین می شود این طوری تا می شوم وقتی می خواهم بلند شوم می بینم از گشنگی می میرم و اگر آن وقت پسرم نباشد که به من یک چیزی بدهد که بخورم ببین به چه روزی می افتم ولی توی همان لحظه با خودم گفتم درسته که هر دیدنی انگار کوهی به من آوار می کند اما به زیبایی خبرش و امیدی که توی قلب مادر تابید می ارزد، نمی ارزد؟! سعی کنیم ببینیم ، به خدا من هیچی نسبت به شما اضافه ندارم خدا به من چیزی نداده که به شما نداده باشد.
بعد از سال های دراز از زمان دختریم دیشب یک شعر از نادر نادرپور برخوردم برای من جالب بود می خواهم برای شما بخوانم اما لازم است که به آن توجه کنید از ابتدا تا انتها با من باشید با خودتان نباشید، من با پوست و گوشتم اینها را حس می کنم که برای شما می خوانم شما را نمی دانم؛
من مرغ کور جنگل شب بودم (هم کور بودم هم توی جنگل بودم هم توی شب بودم )
باد غریب محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم ریخت (شب سیاهی است دیگه سکوت است)
تنها به خواب مرگ نیازم بود
هرگز ز لابه لای هزاران برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
( توی جنگل می دانید دیگه توی روز هم که می روی تاریک است خیلی از مواقع از لابه لای برگها نورخورشید پایین نمی آید)
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود (چه کسانی الان این طوری هستید؟)
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت (یاد نگرفته بودم خودم را نجات بدهم)
یک شب که باد سم به زمین میکوفت
وز یال او شراره فرو می ریخت
یک شب که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگ پاره فرو می ریخت
از لابه لای توده تاریکی
دستی درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانه ی من لرزید
یک دم فشار گرم سرانگشتش
چون شعله بال های مرا سوزاند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش
با سرمه ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس شبان تیره ی بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ننالیدم
این دست گرم دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشیدت
این هم تقدیم آنهایی که در تنهایی هایشان در خلوتشان در فضای سرد منفی گرایی هایشان غلت می زنند، بیرون بیایید خورشید آماده ی تابیدن است منتها تویی که باید در باز کنی، خورشید به زور وارد نمی شود.
امروز سه عامل را من برای شما بیان کردم اگر این سه عامل را در زندگی روزمره تان دنبال کردید شناسایی تان بالا می رود اگر نکردید مثل دانسته هایتان توی آن چاه سیاه می افتد، همین، به دردتان هم نمی خورد.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید