منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

جلسه نود و هشتم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


در اين جلسه ميخواهيم در خصوص علت نوشتن چارچوبها و هدفي كه اين موضوع دنبال ميكند كمي بيشتر بحث كنيم.چارچوبهايمان را مي نويسيم چون ميخواهيم توقعاتمان از ديگران را بشناسيم چون بسياري از سرخوردگيهاي ما در روابطتمان به خاطر اين است که ما توقعاتمان را نمي شناسيم و هميشه فکر ميکنيم من توقع زيادي ندارم.
دوم تعهداتمان را نسبت به ديگران سنجش کنيم ما اکثرا در صحبتمان نسبت به ديگران مدعي هستيم که نسبت به مردم خيلي متعهديم و همه تعهداتمان را انجام ميدهيم چون يکي دو مورد از تعهدات که خيلي به نظرمان بزرگ مي آيد و هميشه به آنها پايبنديم فکر ميکنيم ما را بس در حاليکه چنين نيست. سپس در راستاي اين دو مطلبي که عرض کردم ميخواهيم با خود درونيمان آشنا شويم.شما يک خود بيروني داريد که دائم ميگوئيد من،"من ميگويم"، "من گفته بودم"، "من" "من" و يک خود دروني؛ خود بيروني را که ميشناسيم عيان است و همه زر و زيورش هم عيان است کاملا هم ديده ميشود، اما خود درونيمان را نمي شناسيم ميخواهيم با اين خود دروني آشنا شويم، بسنجيم و ببنيم آيا اين هماني است که ما در بيرون به عنوان خود يا من ياد ميکنيم يا نه و بعد از دانستن اين شروع به اصلاح کنيم يا خود بيروني اصلاح نياز دارد بر اساس خود دروني و يا برعکس خود بيروني درست است و خود دروني بايد اصلاح شود و بابد نواقصش را رفع کنيم. بيائيم با يک نگاه جديد به افراد روبرويمان روبرو شويم تا بهتر آنها را بشناسيم چون تا امروز فقط سعي کرده بوديم افراد مقابلمان را در صفحات الگوييمان بنشانيم و آنچنان که دلمان ميخواهد ببنيم هيچ وقت سعي نکرديم آنها را همانگونه که هستند ببنيم و بعد بر اساس اين شناخت جديد يا ارتباطمان را با آنها ادامه ميدهيم يا ارتباطمان را با آنها قطع ميکنيم، اما اگر طالب ادامه روابط بوديم بايد در درجه اول آنهايي را که مقابل ما هستند همانگونه که هستند قبول کنيم.در دست نوشته هايتان که ميخواندم بسيار جالب است اکثر آدمها در روابطشان که با فرد مورد نظر نوشتند ميخواهند او را اصلاح کنند کمتر ميخواهند تلاش کنند خودشان را اصلاح کنند و اين خيلي بد است شما افرادي که مقابلتان هستند هماني هستند که هستند مگر اينکه يک روزي خودشان دلشان بخواهد عوض بشوند شما اين را همينگونه که هست ميخواهي؟ قبول داري؟ اگر داري برو اما اگر قبول نداري تا دير نشده برگرد، ميدانيد چرا خيلي از دختر پسرهايي که در بيرون با هم ديگر آشنا ميشوند مدت کوتاهي و عشق و عاشقي ها و واله و شيدايي ها اوج ميگيرد يا اين ميگويد خودم را ميکشم يا او ميگويد خودم را ميکشم که بايد ازدواج کنيم اما به همين تندي که  پيش رفتند به همين تندي هم برميگردند من عروس خانمي را سراغ دارم يک ماه عقد بود و بعد از يک ماه جدا شد، چرا اين اتفاق ميافتد چون آدمها وقتي به افراد مقابل خود برميخورند هميشه آنها را در قالبي که رضايتمندي خودشان را تامين ميکند ميگذارند اکثرا هم ما خودمان را گول ميزنيم اگر هم کمي از اين قالب بزند بيرون ميگوئيم عيب ندارد درست ميکنم، چي را درست ميکنم ميگويي آقا شما که خيلي مومن و مقيدي اين خانم که حجاب ندارد، ميگويد دين ما يعني همين که بگيرم او را تربيت کنم، کي به تو گفت هدف از زندگي مشترک يعني تربيت کردن فرد مقابل چه کسي چنين تعريف کرده است زندگي مشترک را پيغمبر خدا؟امامان ما؟ تو اصلا چه کاره اي تربيت کني از کجا معلوم خودت خوب تربيت شدي کسي چه ميداند وقتي با اين نيت پيش ميرود زندگيش را تشکيل ميدهد بعد از يک مدتي آرام آرام شکافها زياد ميشود از دو حال خارج نيست يا اين آقا کوتاه مي آيد الگوهايش را ميشکند کم رنگ و نازک ميکند و مطابق خانمش ميکند و با هم خوب زندگي ميکنند اما حقيقتا موفق شد خوشبخت و سعادتمند شد؟ نشد، يا اينکه نمي تواند ادامه بدهد جار و جنجال بدهي بالا مياورد اون موقع هم جو گرفته بوده يک مهريه کلان هم بسته حالا ميگذارند اجرا يا بايد زندان برود يا با حقوق کارمندي تمام حقوقش را بدهد تا بتواند مهريه اش را بدهد و از او جدا شود، خب پس هدف ما از اين چارچوبها اولا اينکه توقعاتمان را بشناسيم چه قدر متوقعيم آيا توقعات ما در سطح نرمال است آيا بيشتر از حدمان متوقع نيستيم اين قدر چارچوبهايتان جالب است کساني که خيلي صادقند توقعاتشان چندين سطر و تعهداتان دو سه تا اما بعضي ديگر کاملا برعکس کلک نزن اولين قدم اگر شوهر بيچاره تولد يا سالروز ازدواجتان را  فراموش کرد اقلا يک هفته قهر مي کنيد ما گفتيم چارچوبهايمان را بنويسيم اول از هر چيزي بدانيم ما چه قدر توقع داريم ما در سطح نرماليم آخر چارچوبها آزمايشگاه است توقعات   مينويسد رنج نرمال 6 تاست وقتي تو بالاي 6 توقع داري معيوبي اگر زير آن هم باشد  کمي عيب داري چون مطمئنا ندارم ندارم ندارم مثل کسي که دختري برايش خواستگار آمد گفتند ما هيچ چيز نمي خواهيم فقط پسر متدين باشد هر کاري خواستيد خودتان بکنيد خب خدا حفظتان بکند چه قدر آدمهاي خوبي هستيد وقتي پايش افتاد وارد عمل شدند ميگويند زشت است مهريه دخترخاله اش که تازه ازدواج کرده 2000 سکه بوده بعد جواهر خب بد است پدر عروس ميگويد نصفش را من مي دهم وقت خريد از همان نصف هم فرار ميکند خب عروسي چي، بابا هر چه دلتون خواست، خب من دلم ميخواهد با دختر بروم مسافرت ميروم ماه عسل بعد ميرويم خانه مان، ميگويند مگر بيوه زن مي بري آبروي خودت ميرود زشت است  خب عروسي ميگيريم حالا ما خيلي دورش را جمع کردم سيصد تا مهمان داريم  و ....
ما اينجوري هستيم اوني که امروز ميگويد هيچ توقعي ندارم ندارم شش ماه بعد يکسال بعد وسط اون بيابان خونريز که بهتون گفتم بايد وايستاد و تماشاش کرد اين ديو از اين ور ميگويد کجاي کاري تو چه کاره اي خدا تو قرآنش گفت اين حق تو بود چرا نگرفتي پيغمبر خدا هم براي زنش اين کار رو کرد اين به اندازه پيغمبر خدا نبايد ميكرد اميرالمومنين براي حضرت زهرا کرد اين نبايد براي تو ميكرد خب راست ميگويد همانجاست يکي از اون ديوهاي بيابان برهوت عقدش ميکند براي خودش ميبرد بعد ميگويد من رفتم در آن بيابان کسي هم خون من را نريخت، ريخت اما تو نفهميدي.
پس اول توقعاتمان را بشناسيم بعد ببنيم چه قدر آدم خوبي هستيم چه قدر حرف ميزنيم عمل ميکنيم چه قدر از چيزهايي که فکرميکنيم بايد عمل کنيم عمل ميکنيم خانم مينويسد من تعهد ميکنيم که وقتي همسرم به منزل آمد وسايل آسايش او را فراهم کرده باشم غذاي گرم وسايل سفره فضاي آرام و و و  بعد زيرش مينويسد ولي هيچ کدامش را نميتوانم انجام بدهم چون من هم بيرون کار ميکنم اين شد دليل موجه؟تو گفتي به عنوان يک زن فکر ميکني تعهد بايد اين باشد پس ننويس اين کلکها را به که ميزني به من من ميخواهم تو با خودت رو راست باشي سر من شيره مي مالي بنويس که هيچ تعهدي در قبال پخت و پز، شست و شور، آماده سازي خانه ندارم خسته بودم ميخوابم خودش هر کاري خواست ميکند، خب تو که همين کار را ميکني، آقا ميگويد متعهد ميشوم همسرم را در همه جا همراهي کنم اما زيرش مينويسد مسافرتهايي که ميخواهد با خانواده اش برود من حوصله اش را ندارم من با برادرش مشکل دارم من او را با بردارش ميفرستم من هم با دوستانم ميكردم در خانه پاهايم را دراز ميکنم آجيل ميخورم تف ميکنم دور و برم تلويزيون تماشا ميکنم.
ما ميخواهيم اينها رو شود اينها خوب نيستند خيلي بد هستند،بعد ميخواهيم طرف مقابلتان را همانطوري که هست قبولش کنيد روزي که ازدواج کردي ديدي بي حجاب است، روزي که ازدواج کردي ديدي کار ميکند، ديدي خيلي لوس است خيلي بي ادب است اما اون موقع ميگفتي قربون او چشم و ابروت بروم قربون اون دست و پاي بلوري بروم که حتي فحش دادنت هم قشنگ است حالا خوشت نمي آيد بايد خوشت بيايد، ميگويد من معيارهايم عوض شده، تو عوض شدي او که عوض نشده همانطور که هست قبولش کن،ميگه پس چه کنم، وقتي خودت را خوب شناختي، وقتي خوب فهميدي چه کاره هستي و چه وظايفي داري واقعا عمل کننده بودي اون چارچوب را بنويس روي آينه ميز توالت رو آينه دستشويي آقايان براي خانمهايشان رو آينه بزنند چون عاشق آينه اند خانمها براي آقايانشان حتما جلوي تلويزون بزنند جلوي کامپيوتر چون عاشق تصويرند يا کتاب چارچوبها را جايي بزنيد که علاقه دارند بهش نگو من چه ميخواهم برايش بنويس من فکر ميکنم يک همسر خوب يک همسر ايده آل در قبال همسرش چنين کارهايي را انجام ميدهد اولين روز که مي بيند اوني که خيلي تند و خشن است پاره ميکند چه چرت و پرتها اين مزخرفات را ديگه از  کجا آوردي عيب ندارد دو روز بعد يکي ديگه اين دفعه خوش خط تر با يک نقاشي گل زيبا روي کاغذ ابر و باد اوني که متلک گو است پاره نميکند ميرودمي آيد مسخره ميکند، شما نگاه کنيد يک لبخندي بزنيد که
چه قدر من خوشم ميايد چه قدر خوشمزه اي بعد چهار دفعه لودگي ميگويد خيلي غير منطقي نيست درست ميگويد از دفعه پنجم ششم شروع به تفکر ميکند ما اين کار را ميکنيم تا اونها هم بدانند ما چه ميخواستيم هيچ وقت هم نگفتيم هيچ وقت به زبان نياورديم چه قدر دلشکسته شديم وقتي من دوست دارم همسرم در ميان مردم من را محترم بداند هيچ وقت تو حرفم ندود حرف من را نشکندمن را ضايع نکن و او بارها کرده و من هيچ  نگفتم اين وقتي بارها جلوي چشمش بود مثل ميخ در چشمش ميرود تازه ميفهمد شما را چه قدر دلشکسته کرده و مهم تر از همه طرف مقابلتان ميفهمد شما هميشه چه قدرآماده  بوديد تا چه کارهايي براي او انجام بدهيد دلتان ميخواست انجام بدهيد و او هيچ وقت فرصت نداد و هم خودش ضرر کرده و هم باعث خسران شما شده، هميشه که نبايد به مردم حرف زد هميشه که نبايد به مردم گفت تو چرا من را نمي فهمي براش بنويس که نمي فهمدت منتها ننويس تو من را نمي فهمي بنويس ميداني من اين هستم، من اين را ميخواهم، من اين انتظارات را داشتم و تو چه کرده اي. من خانمهايي سراغ دارم فوق العاده تندو عصبي و مرداني سراغ دارم فوق العاده خونسرد خانمم اون موقع که تو جيغ و داد ميكني و دو تا حرف بد ميزني و آقا فقط نگاهت ميکند و لبخند ميزند فکر کردي غيرت ندارد،فکر کردي احساس ندارد فکر کردي چون مرد است ميشود او را خرد کرد، چرا چون مرد است؟ ولي انسان است، همانطور که تو زني ولي انساني، همانطور که تو انتظار داري تو را بفهمند ويژگي مردها و زنها خيلي متفاوت است و چون اين را نه مردان ميدانند و نه زنان ميدانند خيلي خيلي ناکامند، خيلي با شکست مواجه ميشوند، مردها داد ميزنند ميخواهم همان آن هم ميخواهند اگر هم بدهي راضي ميشوند ميروند اما زنان ميگويند تو اصلا نگاه کردي من را؟، تو چشمهاي من خواندي من به چه احتياج داشتم؟،اون موقع که دولا شده بودم در حال غذا پختن از در آمدي گفتم سلام آقا خوش آمدي کتت را انداختي رو دوشت گفتي مرسي، کتت را انداختي رو مبل، کيفت را گوشه اي انداختي حتي من را نديدي من دولا بودم پاي گاز براي تو غذا حاضر ميکردم اگر همان موقع ميامدي و يک خسته نباشيد قشنگ به من ميگفتي ميگفتي کمي پشتت را بمالم دردت آرام شود، ميخواهي تو بنشيني من اين را سرخ کنم من که نمي گذاشتم؛ خواسته هاي خانمها با خواسته هاي آقايان فرق ميکند ولي هر دوي شما آدميد و يادتان باشد بدون هم ناقصيد ميگود خب مردي که اصلا زن ندارد يا خانمي که شوهر ندارد ناقص است ؟ نه خدا من و شمارا جفت آفريده نخوانيد خدا فرموده در قرآن ما شما را جفت آفريديم شايد بگوئيد من که از شکم مادر آمدم دنيا يک دانه بودم اون يک دانه هم جنسيتش زن بود پس جنسيت  مرد من کجاست، نه اينگونه نيست در درون من بخشي از وجودم مرد  و بخشي از وجودم زن است اما بخش زن مقداري بيشتر است و چون بيشتر است ظاهرم به صورت زن است اما من در درونم مرد هم دارم اگر در جايي ازدواج نکردم  من تنها نيستم، من ناقص نيستم به شرط اينکه خود را بشناسم و دو ويژگي را از درون به بيرون بياورم وازشون بهره ببرم اون وقت ديگر ناکام نيستم خوشبخت خوشبختم نميخواهيد اينگونه خوشبخت شويد بعضي از زنها ديگر اميدي نيست که همسرشون همسري باشد که او ميخواهد، بعضي از مردها ديگر اميدي نيست همسرشان همسري باشسد که او ميخواهد چه کار کند مثل کشورهاي غربي جدا شوند و جامعه اي بي بند وبار و از هم گسيخته ايجاد کنند يا بمانند در حسرت و بدبختي به سر ببرند و بعد بگويند دين اسلام آدمهارا مچاله ميکند کي گفت بيار بيرون جفتت را بيار بيرون جفتي که خدا بهت داد که در روز اضطرار ازش بهره ببري بيار بيرون چرااين قدر با تعجب نگاه ميکنيد اينهارا من تجربه کردم شما هم تجربه کنيد اين برميگردد به شناخت خود دروني خودتان اين خود دروني که شناخته بشود دقيقا دو پارامتر را عيان ميکند و بهتون ميگويم يعني چه خب  اما همه اينها و خيلي از اسرار نگفته اين حرکت وقتي آشکار ميشود که شما روي کاغذ با قلمهاي آبي  و مشکي خودتان اعتراف  کنيد درستها از ديدگاه شما چيست شما در تما سالهاي عمرتان درستها را ميشناختيد اما عملکردتان چيز ديگري بود و چه زشت بود اين همان نقطه عطفي است که ما منتظريم همه ميخواهند به اون نقطه برسندو و پرش و به سوي حقيقت را انجام بدهند باور کنيد خيال پردازي نيست به خدا نيست هر که خيال ميکند خيال پردازي است نيايد پاي حرفهايم بنشيند در جهان واقعيت ها قابل انجام است و با انجام آن به جهان حقيقتها دست مياندازيم وارد ميشويم تنبلي نکنيد حرکت کنيد قافله ما بيشتر از اين توان توقف و تکان دادن زنگوله هاي اشترانش را ندارد ديگر بي قرار است  بال و پر ها را آماده سوختن دارد باکي هم از سوختن ندارد ترسوها؛سست اراده ها،سفسطه نما ها همه آنهايي که خداوند در کتابش بارهااشاره فرموده که اگر آنها را پيغمبر دعوت به جهاد نمايي عذر و بهانه مياورند ميخواهند باواماندنگان در خانه بمانند اگر دعوت  نکني خواهند گفت اگر ما را هم دعوت کرده بودي مي آمديم و تنها خدا ميدداند اونها دروغ ميگويند پس انها را به حال  خود رها کن امروز جهاد ميکنيد بالاترين جهاد جهاد با نفس است جهاد با نفس کشتن نفس است جهاد با نفس شناختن مهار کردن و بهره بردن از اين نفس است حالا کجا اين نفس به درد ما ميخورد قصه جاي ديگري است قصه اي که اگر روزي در صحرايي کنار هم نشسته بوديم بهتون ميگويم اگر با هم بوديم تا قبل از تولد بزرگ بانوي با خودتان تصفيه کنيد ببنيد کجائيد و چه کار ميخواهيد بکنيد.
سوال: نموداري قبل عيد داده بوديد من براي خودم رسم کردم که متفاوت از شما شد  در روابطم با ديگران توقعاتم را نوشتم ديدم يک سري از توقعات توقع بي جاست اينها را بايد چه کار کرد؟
پاسخ:ما يک ملاک بزرگ در عالم زمين دارم کتاب خدا سنت پيغمبر کافي است ملاک خود را در زندگي به کار ببريم اما اول بايد بنويسي که که هستي تا امروز فکر ميکردي در همه جا آدم با گذشت و آرامي هستي اما وقتي ارزشهاي خود و همسر و مادرتان را ديديد تازه متوجه ميشويد کجا ها را اشتباه کرده ايد چه چيزهايي کم دارد بعد اينجا جمع ميشويم و براي هر انساني قوانين مشابهي بدون توجه به ويژگيهايش بيان ميکنيم که هر آدمي اين الگو ها رابايد داشته باشد اون وقت هر کسي به اين زمينه هايش را اضافه ميکند اين کار دنياست کي به درد کار معرفتي ما ميخورد در هر مطلبي که در ارتباط با مردم و خدا پيش مي آيد به قانونمان رجوع ميکنيم اگر پيدا نشد هنوز در آن نقطه مبهم هستيد تاريک هستيد اون نقطه را پيدا ميکنيد خارج ميکنيد.
ادامه سوال:مشکل اينجاست که شاخه بندي هاي من دو سه صفحه شده و هنوز تمام نشده دنياي مقابلم خيلي بزرگ شده و نوشتنش بسيار طولاني است حالا اول از همه من بايد تکليفم را با خدا معلوم کنم اگر او را قبول داشته باشم و محکم باشد شکل چارچوبم متفاوت ميشود اگر او را قبول نداشته باشم و يا سست تر باشد بعد يک سري توقعات را نوشتم ديدم بعد فکر کردن اين ها مردود است و توقع درستي نيست حالااين موارد را  بايد پاک کرد؟
پاسخ: اگر فکرکردي مردود است همان لحظه از ذهنت هم پاک کردي يا نه؟
ادامه سوال: مثال ميزنم من با آقاي الف دوستم من به ايشون محبت ميکنم ميدانم توقعاتي نبايد داشته باشم اين ر ا ميدانم   اما  د ر درونم توقع ميکنم اما سعي ميکنم مبارزه کنم اما هست.
پاسخ: تا وقتي باورت صد در صد نشود که غلط است اين توقع خواهد آمد وقتي باورت صد در صد شد که اين کار غلط است مردود است ميآيد ولي ميرود.
ادامه سوال:بک باورهايي هست ملکه نشده و ما تلاش ميکنيم ملکه کنيم باقي توقعات هم رفته در ايده ال هايمان حتي اگر غلط باشد چون فکر نميکنم غلط است. من نبايد توقع داشته باشم دوستم به من ماشين غرض بدهد و اگر روزي نداد با خودم کلنجار ميروم يا خودم را قانع ميکنم  يا ميگويم اگر او هم خواست من  نمي دهم
پاسخ :اون وقت است که خود را ميشناسي که تو هماني نيستي که پيش مردم مدعي هستي
ادامه سوال: فکر ميکنم کسي که ايده آلهايش را مينويسد با خود روبرو ميشود
پاسخ: نه براي همه لايه هاي آدمها متفاوت است يکي سنشان موثر است يکي اعتقاداتشان يکي شلوغي دورشان هرچه شلوغي دورتان بيشتر باشد آدمهايي  که با آنها در ارتباط هستيد اين شلوغ تر است و روبرو شدن باهاش ساده نيست  بعد تازه خيلي از اين لايه ها را تو با ذهنت ميگردي و ذهن هميشه در خدمت شما نيست خيلي از مواقع در پي فريب شما ست ميخواهيم  اين را بداني جايي که ذهنت ميگفت اين درست است عملا ذهنت تو را فريب داد و اين کار يک روز و دو روز نيست من هل داده شدم نه به اختيار خودم بيايم در وادي که بايد يک آدم بيست ساله  ميکرد که تمام لايه ها را برايتان بگردد
ادامه سوال: من در ابتدا اون نمودار اوليه ميخواستم ترسيم کنم نمودار را کوچکتر کردم
پاسخ: خوب است از دايره کوچک و از نزديکترين افراد شروع کنيد هر چه افراد دورتر ميشوند لايه هاي پنهاني  رقيق و دور ميشوند بيشترين مشکل و تزوير درلايه هاي اوليه است  ما بيشترين دروغ رابه هسرمان به مادرمان ميگوئيم علت هم دارد خيلي ساده همسرم از راه ميرسد ميپرسد خوبي ميگويم الحمد لله شکر  در حاليکه از درد ميميرم دروغ دروغ است به هر نيتي باشد شماخواستي حرکت کني از اولين دايره شروع کن اين دايره راتمام کن چه بسا با تمام کردن اين دايره و درست کردن اينها و اصلاح روابط ما بقي خود به خود اصلاح شود.يا علي مدد تا جلسه بعد شما رابه خدا ميسپارم.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید