منو

جمعه, 15 آذر 1404 - Fri 12 05 2025

A+ A A-

خوشبختی در کجاست؟ بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مدتی قبل خاطرم می آید که در مورد خوشبختی گفتگو داشتیم، بنده بسیاری از صحبت هایم را نیمه شب ها مرور می کنم برای آن که وقتی نزد شما می آیم برایتان حرف بزنم گاهی فاصله بین رویا و بیداری خیلی کوتاه می شود نمی دانم، آیا بعد از گفتگوی ما به این حس بزرگ و زیبا اصلا فکر کردید ؟اگر فکر کردید به چه نقطه قابل توجهی رسیدید؟

صحبت از جمع : فرض کنید یک مایکروفر ممکن است برای یک نفر آسایش بیاورد ولی آرامش نمی آورد آرامش در قلب آدم و همان أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ است، این آرامش را برای من به ارمغان می آورد، برای من بدون هیچگونه ریا و اغراقی اینطور است که آن نهج البلاغه و قرآنی که بفهمم و بخواهم آن ها را در راستای زندگی ام عمل کنم به من آرامش می دهد و خوشبختی را در آن حس می کنم و وقتی این حس آرامش در درون من شکل می گیرد و چون آرامش را به خانواده ام و حتی در مدرسه به دانش آموزان منتقل می کنم احساس می کنم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم .
استاد : بسیار عالی. خیلی مهم است که آنچه را که در هر جلسه می شنویم به آن در طی روزها توجه بگذاریم توصیه ی من فقط به شما نیست آنچه که به شما میگویم برای خودم هم عملی می کنم حالا خیلی از مواقع این توجه را قبل از آمدن به اینجا می گذارم، شما مجبور هستید بعد از اینجا بروید و بگذارید، توجه بگذاریم، وگرنه آنچه را که شنیدیم و آن لحظاتی را که اینجا بودیم و گفتگو کردیم مثل بقیه ی لحظات زندگی مان که از روی آنها با عجله رد شدیم، راهی زباله دان ایام عمرمان می شود و فراموش می شود.
یک روزگاری اینجا خانه ی قدیمی پدرم بود طبیعتاً پله هایش هم بلند بود از طبقه ی بالا به پایین می آمدم دو پله یا سه پله یکی می پریدم مادربزرگم هم خدا رحمتش کند همیشه می گفت ننه ، نکن یک بلایی سرت می آید ولی چه کسی حالی اش می شد هیچ وقت نفهمیدم که اگر پله پله بیایم هر پله ای را که پایم را روی آن می گذارم حسش میکنم الان برای من راه رفتن، پله رفتن سخت است ولی یک حُسن بزرگ دارد هر قدمی را که برمیدارم یک لذت و خوشی در دلم می ریزد که هنوز می توانم راه بروم اگر پله ای را می خواهم بالا بروم و خیلی هم برای من سخت است، معمولاً پسرهایم که کنارم هستند کمکم می کنند زیر بغلم را می گیرند و پایم را می گذارم با اینکه خیلی سخت است ولی در کنار این سختی یک لذتی وجود دارد خدایا شکرت، دارم، تو به من دادی، اگر این ها را نداشتم، اگر این ها به این مهربانی با من نبودند، من هیچوقت دیگر هیچ پله ای را نمی توانستم تجربه کنم پس حواس دهید هرچیزی را که می شنوید برای خودتان روی آن کار کنید.
1- خوشبختی به معنای لذت و شادی مقطعی نیست . فرش خریدیم، وای چقدر خوشگل است 2 ساعت، 5 ساعت، 1 روز، 2 روز کیف می کنیم ولی بعد دیگر عادی می شود پس دیگر خوشبختی نیست . به قول دوستمان مایکروفر خریدیم این رفاه داخل خانه را می آورد ولی مقطعی، دائمی نیست . شما که دائم با آن کار نداری من همیشه فکر می کنم، درحالیکه خیلی هم به کار من می آید، چند سال پیش سولاری که برای من گرفتند و روی میز آشپزخانه است الان خیلی به درد من میخورد، ولی همیشه فکر می کنم اگر یک چیزی دکل به این بزرگی اینجا نبود چقدر خوب بود نور آشپزخانه چقدر بیشتر بود. پس میبینید خوشبختی لذت و شادی مقطعی نیست. پس چیست ؟ یک رضایت پایدار، می دانید چرا پسر و دخترهای جوانمان که الان ازدواج می کنند خیلی زود سُر می خورند ؟ ولو می شوند، چون آن هیجان و خوشی که موقع عقد و ازدواج داشتند، بپر بپری کردند و مورد توجه همه بودند، فکر کردند این تا آخر عمرشان می ماند، نمی ماند، تمام می شود . خب پس چه می ماند ؟ رضایت از اینکه با هم هستیم، رضایت از اینکه لحظه های عمرم را تنها نیستم هیچ وقت اینطوری به یک ازدواج نگاه کرده اید ؟ رضایت از اینکه اگر یک ساندویچ کوکو سبزی خریدم در خیابان، چون پول نداشتیم، آقا این را نصف کن، یک نان بولکی سفید قدیم، هنوز آن ساندویچی در سعدی است من و همسرم را یک نگاهی به هم کردیم همسرم گفت ببین، من نگفتم نرویم و بگیریم گفتم صبر کن آقا،2 تا تا دانشجو هستیم و پولمان بیشتر از این نمی رسد بعد هم 2 تایی کلی خندیدیم لذت آن ساندویچ کوچک به اندازه ی 10 ها چلوکباب و غذاهای مختلف گرانی که از بیرون خریدیم و خوردیم بیشتر بود لذت آن هنوز هست چون راضی بودم از آن چیزی که در آن بودم. خوشبختی لذت و شادی مقطعی نیست، یک رضایت درونی و یک رضایت پایدار است. در فراز و نشیب های زندگی وقتی آرامش درونی و رضایت از مسیر کلی زندگی وجود دارد، خوشبختی حاصل می شود. شما زندگی هایتان را چگونه می بینید ؟ چه آن کسی که تنها زندگی می کند، چه آن کسی که جفتی زندگی می کند، چه آن کسی که بچه دارد و چه آن کسی که بچه ندارد. آیا از آن چیزی که در آن هستید یک رضایت قلبی در درون شما هست ؟ نیست؛ هیچ وقت خوشبخت نمی شوید. می گوید اگر من یک بچه داشتم، اگر به تو 20 تا بچه هم بدهند خوشبخت نمیشوی چون اصلاً نمیفهمی خوشبختی چیست. واقعاً آدم ها نمی فهمند خوشبختی چیست.
2- خوشبختی یعنی حس معنا داری که از پیشرفت در مسیری که دوست داریم ایجاد می شود .اینجا می آید می رود، چقدر هم خوشحال است که از این تعالیم برخوردار شده است به همه هم پز می دهد که به حسینیه می روم سه شنبه ها کلاس دارم مُردم و ماندم باید کلاسم را بروم ولی از اینجا که رفت و در جمع دوستانش که قرار می گیرد، می بیند معیارها یک جور دیگر است آرام آرام یاس و ناامیدی به او می نشیند، به درد نمی خورد تو هیچ وقت از اینکه تعلیم بگیری و حس خوشبختی کنی بهره مند نخواهی شد. خوشبختی یعنی حس معناداری که در یک مسیری می افتی، پیشرفت می کنی و از این پیشرفت خود خوشحال و راضی هستی .
3- خوشبختی از حس قدردانی برای آنچه که هست. هیچ وقت قدردان آنچه که الان داری بودی ؟ نه. همیشه غر میزنی، چرا غر میزنی ؟ به خدا پیر و جوان غر می زنند می گویم به خدا که باور کنید، از دست پیر و جوان به تنگ آمدم، چرا اینقدر غر می زنی ؟ همه چیز که داری، چرا خوشبخت نیستی ؟ برای اینکه از آنچه که الان هست لذت نمی برد، رضایت ندارد، همیشه فکر می کند اگر یک چیز بزرگ تری هم بالای آن بود از آن لذت می بردم. غروب به غروب که این خانم می خواهد از خانه ی من برود، می گویم فلاسک چایی ام را پر کن و روی میز بگذار بعضی شب ها بچه ها می آیند می بینمشان . باز موقت است و آنها هم به زندگی شان برمی گردند، به قول قدیمیها می گفتند علی می ماند و حوضش حالا من میمانم و خانه، به نظر شما چه کار کنم ؟ بنشینم زار زار گریه کنم ؟ که چه شود ؟ حالا گریه کردی آخرش که چه ؟ چای داغم را می ریزم روی میزم می گذارم تسبیح هم دستم است تلویزیون را روشن می کنم فیلم تماشا می کنم و از آنچه که در آن هستم کیف میکنم، من با مطلب فیلم کاری ندارم گاهی اوقات نکته هایی از آن می گیرم و می گویم ای وای این به من هم صدق می کند همان بهره ام می شود .
خوشبختی از حس قدردانی برای آنچه که الان هست و اشتیاق امید به آینده، برای آن چیزی که می تواند باشد، داشته باشم. از حالا فکر می کنم، خدا حتماً به من عمری خواهد داد که من دانشگاه رفتن، ازدواج کردن نوه ام را ببینم بتوانم برایش کادو بخرم و حظ اش را ببرم، به این فکر نمی کنم که می خواهد اول دبستان برود چون می دانم این را خواهم داشت، به آن بالاترها . اشتیاقِ امید به آینده .چقدر به آینده ...؟ ببین خواستار نیستم، ولی یک شوقی برای آن دارم آن شوق سبب می شود که خداوند برای نعمتی که شوق کردم حتماً به من بدهد . من 3 سال در اربعین کربلا رفتم امسال شاید از 2 ماه قبل، لحظه لحظه با کربلا زندگی کردم و بارها به پسرم گفتم امسال نمی آیم گفت چرا ؟ گفتم امسال خودت برو بگذار لااقل تو هم بفهمی که زیارت می روی چقدر می خواهی اسیر من باشی گفت مادر دوباره شروع کردی خودت را لوس کردی و ته دلم گفتم الهی عاقبتت بخیر باشد، گفتم خدایا چه نعمت بزرگی است، یک لحظه در صورتش آثار اینکه حالا چه اشکال دارد، می رویم دیگر، این ها نبود این می شود خوشبختی، همه ی شما دارید، آقای جوان شب که به خانه می آیی، همه ی سختی های روزت را پشت در بگذار، در را که باز می کنی لبخند بزن و بیا داخل. خانم ، همه ی سختی های روزت را که آزار کشیدی بگذار کنج انباری شوهرت که می آید لبخند بزن، خوشبختی همان لبخندهایی است که به هم تحویل می دهید، سلام های پر مهری است که به هم می کنید، می کنید ؟ نه . همه با غر داخل می شوند.
راهکارهایی برای طی طریق این سفر درونی:
یک سفر درونی است تا تو داخل خودت نروی و خودت را درست نکنی موفق نمی شوی، اولین و مهم ترین قدم، خودشناسی عمیق، خودشناسی لایه لایه است . چگونه؟ توجه نکنید معیارهای جامعه ها، حرف مردم چیست، دوستان و خانواده چه می گویند ؟ با خودت فکر کن حقیقتاً چه چیزی به زندگی من معنا می دهد ؟ منی که امروز هستم و ممکن است فردا نباشم وقتی زیر خاک می روم جسمم می رود اما روحم که نمی رود روحم باید معنا گرفته باشد، بوی عِطر گرفته باشد و برود چه چیزی حقیقتاً به زندگی من معنا می دهد ؟ یکی کمک به دیگران به زندگی اش معنا می دهد، یکی از اینکه برود در طبیعت بچرخد هرجا برگهای زرد و از بین رفته بود بچیند دور و بر گلها را درست کند، نگاه کنید ببینید چه چیزی لایه زیرین شما را خوشحال می کند و دائمی هم می تواند باشد، بعضی ها از اینکه میهمانی های زیاد بدهند و بریز و بپاش کنند کیف میکنند اما میهمانی که تمام شد دیگر کیف نیست تمام شد، هر روز هم که نمیتواند مهمانی بدهد پس نمی شود.
با کنکاش در خودتان ویژگی های شخصیتی تان را چه آنهایی که خوب است چه آنهایی که بد است را پیدا کنید، من خیلی غیرتی ام صبرم زیاد است ولی یک جایی اگر غیرتم بجوشد مثل نیزه ی سر تیز می شوم این خیلی بد است، شما ببینید چه چیزی هستید؟ ویژگی های شخصیتی خوب و بدتان را پیدا کنید اما یادتان باشد رو راست باشید هیچ کس بین شما نیست، تو هستی و آینه روبرویت، آینه به تو دروغ نمی گوید، سیاهی سیاه نشان می دهد، سفیدی سفید نشان می دهد، چشمانت مشکی است مشکی نشان میدهد، آبی است آبی نشان میدهد، پس بنابراین روراست باش با خودت. به آینه پشت نکنید تماشا کنید ارزش های وجودی تان را کشف کنید، توجه کنید. یادتان است جلسه گذشته در مورد خود بیرونی و خود درونی صحبت کردم؟ این یک مقابله بین خود بیرونی تان و خود درونی تان است، خود بیرونی تان یک موجود آراسته ی با کلاسِ شیکِ اتو کشیده است، اما خود درونی یک موجود شلخته ی بد دهنِ بدخواه، به همین سادگی.
روز پیش یک گفتگویی را گوش می کردم، برای من خیلی جالب بود، موضوع صحبت غنیمت گرایی بود، تمام احادیث و روایات هم از پیامبر(ص) و آقا امیرالمومنین(ع) بود، خوب که چه؟ فرموده بودند بعضی چیزها در این دنیا علیرغم اینکه حرام نیست ولی مسیر شفاف و روشن خودشناسی و رسیدن به تعالی را کدر می کند و اگر تکرار بشود راهش را می بندد مثال خیلی جالب بود، شما به یک میهمانی دعوت شده اید خیلی هم آدم هست، میز هم سلف سرویس است، روی این میز غذاهایی هست که حداقل یکی از آنها را شما خیلی دوست میدارید و همیشه هم نمی توانید تهیه کنید، می گوید حالا که روی میزهست من را هم که دعوت کرده اند غنیمت است اقلا دوتا شکم بخور، یک بشقاب نخور، دوتا بشقاب بخور، اینطوری می شود، نظیر این را در زندگی شخصی تان، در مراودات تان پیدا کنید، تنها در رسیدن به قله دانایی است که لحظات را غنیمت بشماری، چند برابری حرکت کنی، رفتی حرم حضرت عبدالعظیم کیف هم کردی عالی است ، خیلی خوب است حالا اگر در این حرم قدری، می گوید همه نمازهایم را خواندم، نمازهای واجب را خواندم، نمازهای مستحبی را هم خواندم، خیلی خوب عالی است، خوش به حالت، بقیه وقتت را چه کار کردی؟ هیچ، نشستم آدمها را تماشا کردم، به تو چه داد؟ هیچ، اینجا غنیمت بردار، چه چیزی را؟ چشمانت را هم بگذار، آدمها را رها کن، آدمها به چه درد تومی خورند؟ ذکرهای مختلف بکن، قرآن بخوان، نمازهای مستحبی دیگر بخوان، نماز قضا بخوان، این غنیمت گیری، دانایی شما را بالا می برد، آن وقت چند برابر حرکت می کنید دیگر پاگیرتان هم نمی شود، در حرم نشسته ای یا اصلا در خیابان، می روی پشت فرمان هستی می بینی که مادر با بچه اش می خواهد رد بشود ویراژ نده از اینطرفش بروی هم بترسد چه خبرت است عجله داری؟ به دیگران خدمت کنید اما نه خدمتی که ابراز خودنمایی باشد، خدمت به دیگران باید در خفا انجام بشود همسایه شما ندار است، بچه یتیم دارد، هیچ اشکالی ندارد، نان می خری، غذا می گیری، میوه می خری در خانه اش را زنگ بزن با کیسه بگذار جلوی در، می آید برمی دارد می رود، خودت را نشان نده. بدون اغراق دیگران در کنار شما تا چه حد از امنیت و آرامش برخوردارند؟ هیچ فکر کردید؟ ما هر وقت در منزل ما جمع می شویم مادرم همیشه می گوید خانه شما سیریش دارد، آدم می آید انگار چسب می خورد، من به خدا به کسی چسب نمیزنم، اما آرامش کسی را به هم نمیزنم اگر هستم همانی ام که همیشه هستم، یا خوبم یا بدم، همانم بیشتر از آن نیستم دروغ هم نمی گویم، چقدر مردم کنار شما از آرامش برخوردارند؟ چقدر از اینکه خودشان را در مقابل شما کوچک ببینند در امانند ؟ کارگر خانه ات است یک جوری رفتار کن با خودت مساوی بشود، می گوید آنوقت پررو می شود ای بابا اگر جای تو را با او عوض کنند تو خوشت می آید به تو بگویند پررو می شوی؟ به این سادگی.
می دانید خوشبختی کجا و در چه زمانی گم می شود؟ خوب حواس بدهید خیلی هم ساده است، وقتی که ما تعریف موفقیت دیگران، پول زیادشان، ماشین های مدل بالایشان، موقعیت های شغلی و اجتماعی خاص شان را به جای تعریف خودمان می پذیریم، تو چه کسی هستی؟ او برای خودش دارد، از کجا آورده؟ به من و شما چه؟ مگر کسی از من می پرسد این خانه ای که در آن نشسته ای از کجا آورده ای؟ کسی جرات دارد این را بپرسد خدمتش میرسم، به شما چه؟ تو چرا می پرسی؟ آن هم از خودش نمی پرسی، در ذهنت، از بغل دستی ات، در همسایگی ات می پرسی و … من نمی دانم اینها این پولها را از کجا می آورند؟ این را می خرند آن را می خرند سفر می روند، مهمانی می دهد، هر وقت به این نقطه رسیدی بدان خوشبختی از شما گم شد و دیگر برنمی گردد، شما اینجا خوشبختی را دفن کردی.
همیشه از خودمان بپرسیم آیا برای رسیدن به خواسته های خودم تلاش می کنم؟ من آن موقع که بچه بودم و دبستان می رفتم هرگز دانشگاه ندیده بودم دانشگاهی هم دور و برم ندیده بودم، در آشناها و فامیل آدمی که دانشگاه رفته باشد ندیده بودم، خودم هم دبستانی بودم ولی همیشه وقتی که در رویاهایم قرار می گرفتم به خصوص روی پشت بام دراز می کشیدم زیر آسمان ستاره ها را نگاه می کردم و می شمردم، آرزو می کردم یک روزی استاد دانشگاه باشم، من ندیده بودم استادها چه شکلی اند؟ خدای من شاهد است کلاس دوم دبیرستان بودم هنوز نمی دانستم که معلم ها هم دستشویی میروند فکر می کردم معلم ها یک چیز دیگرند، اولین باری که بین ساعت معلم من را فرستاد بروم دفتر مدرسه، آمدم بیرون دیدم واویلا خانم فلانی که اینقدر من دوستش دارم از توالت معلم ها آمد بیرون درحالی که دستانش را شسته بود، شوکه شدم، همان وسط مانده بودم ناظم از دفتر آمد بیرون گفت اینجا چه کار می کنی؟ به خودم آمدم خدایا بگویم به من می خندند، بعد آن وقت آروز می کردم استاد دانشگاه باشم وقتی معلم راهنمایی شدم خیلی جالب بود می گفتم بچه ها من یک روزی آرزوی استادی دانشگاه را داشتم الان معلم شما هستم پس مراقب آرزوهایتان باشید، ولی چقدر آرزوهایم حالم را خوب میکرد چون من خوب درس می خواندم الان مادرم و خواهرم اینجا هستند، پرونده های مدرسه ام هم هست، من خوب درس می خواندم جا نمی ماندم، چون هدف قشنگی داشتم، استادی دانشگاه، خوب می خواستم استاد بشوم که چه بشود؟ که دیگران مرا تایید و تحسین کنند؟ نه بابا همان موقع که بچه مدرسه ای بودم پدر مادرها بطور دائم مرا بر سر اولادهایشان میزدند، خاک تو سرت ببین دختر فلانی را چطوری درس می خواند خوب اگر تایید و تحسین می خواستم کافی بود دیگر، نبود؟ نه، من تایید تحسین نمی خواستم هنوز هم نمی خواهم، شما هایی که اینجایید و ارزاق ما را پخش می کنید کدام یک از این خانواده ها اسم مرا بلدند؟ کدامشان خانه ام را بلدند؟ کدامشان تلفن مرا دارند؟ هیچ کدام، همه می گویند حاج خانم، تمام شد رفت، خیلی مهم است فاصله اش تار مویی است که تو تلاش می کنی به خواسته هایت برسی برای چه هدفی؟ تو را تایید و تحسین کنند؟ نه، ولی بسته به اینکه کدام طرفِ این تار مو هستید شما را می تواند به پرتگاه سیاهی و بدبختی دائمی دنیا بیاندازد هی دست و پا بزن، چون هیچ وقت رنگ خوشبختی را نمی بینی، اصلا رنگ رضایت را نمی بینی، حال خوب نداری، تلویزیون نوشابه ای را تبلیغ می کند می آید می کوبد روی میز میگوید این حال خوب است، این حال خوب است راست می گوید ولی به اندازه ای که سر می کشید می رود تا ته، بعدش چه؟ نه پول دارد دومی اش را بخرد، نه جا دارد دومی را بخورد، پس نمیشود حال خوب، یا اینکه برعکس می افتی در مسیر رضایت های درونی و بعد بپر بپر میکنی از تپه های خاکستری رنگ دنیا، دنیا تپه هایش خاکستری بعضی جاهایش هم سیاه است اما اگر شما به آن نقطه رسیده باشی، عین خرگوش از روی این ها می پری.
برای خوشبخت بودن باید در لحظه ی حال زندگی کرد. الان با من هستی خیلی از شما با من نیستید و در دلتان می گویید آی داد بیداد، ببین چه کار کردم با خودم ، ببین چه روزهایی را گذراندم ای کاش از اوّل می دانستم، ازاوّل هم می دانستی هیچ فایده ای نداشت چون همین الآن را از دست می‌دهی اگر 20 سال پیش هم می‌دانستی تو به درد نمی‌خوردی چون اصلا یاد نگرفتی که تاجر باشی لحظه هایت را بخری، برای آن قیمت بگذاری.
حسرت گذشته ها، نگرانی از آینده، دو تا دشمن قدّار برای خوشبختی هستند . از این دوتا دشمن پرهیز کنید. بنده حسرت نخوردم، اصولا حسرت ندارم و نمی خورم چون دنیا برای من خیلی ارزش ندارد ولی خیلی مواقع به گذشته فکر کردم و افسوس خوردم می توانستم یک جور دیگری زندگی کنم و امروز داخل این تاریکی ها نباشم. وقتی تو به گذشته فکر می‌کنی و هنوز آزارت می دهد یعنی در تاریکی هستی دیشب دوباره یک بار دیگر آخر شب، اگر خدا توفیق بدهد حالم خوب باشد شب ها لااقل 4 ساعت ذکر می‌کنم تا وقتی که بخواهم بخوابم انتهای ذکرهایم گفتم بار پروردگارا هر آنچه که در پشت سرم بود بخشیدم به بخششی که من به بنده های تو کردم تو عنایت کن مرا ببخش قطعا منم اشتباه کردم که آنها در حقم جفا کردند اشتباه نمی کردم نمی توانستند به من جفا کنند. من آنها را بخشیدم تو هم مرا ببخش اگر خطا کردم . شهامتش را داری این کار را بکنی ؟ نداری ، خیلی از شما ها ندارید خیلی از شما ها هنوز گردن هایتان بلند است شق و رق ایستاده، دنیا گردن های شق و رق را می شکند مواظب باشید.
وقت و انرژی خوبتان را روی ارتباطات عمیق با خانواده ، دوست های صمیمی یکرنگ و یکدل، جامعه ی کوچک اطرافتان سرمایه گذاری کنید. 2 شب پیش با پسرم و همسرش صحبت می کردم گفتم که خیلی دلم می خواهد دوباره مهمانی بدهم ولی خب مشکلم خانه ی کوچکم است چون او را دعوت بکنم دلم می خواهد آن یکی هم دعوت کنم خلاصه دلم می خواهد همگی را باهم دعوت کنم پسرم گفت مادر من نگرانی ندارد همه را به حسینیه دعوت کن. وقت و انرژی خوبتان را با افراد یکدل و یکرنگ با خودتان بگذارید صَرف آدم های چند رنگ نکنید. شاید بگویید در ارتباطات همیشه عوامل رنج و دل شکستگی هم وجود دارد، بله کاملا درست است، اینجا یک امّا وجود دارد پذیرش رنج به عنوان بخشی از زندگی مفهوم رشد درونی انسان است اگر توانستی بپذیری. ببیند من دیشب پذیرفتم گفتم که من بخشیدم کسانی را مرا آزار دادند ولی خدایا توهم مرا ببخش چرا ؟ آنها مرا آزار دادند چرا دیگر خدا مرا ببخشد، گفتم حتما من یک کاری کردم که روی آن ها زیاد شده مرا اذیت کردند، من از کربلا آمدم هرچه درد و زجر و سختی جسمی بود تا امروز تجربه کردم هیچ کس باور نمی کند من چند تا دکتر مراجعه کردم. پذیرش کردم، آن لذّت، آن خوشبختی در کربلا با همه ی سختیها، دریایی سختی تحمل کردم ولی خیلی خوشبخت بودم. وقتی مرا می گذاشتند درون ویلچر و هل می دادند گاهی از شدت درد ریز ریز گریه می کردم خب باید بالاخره بهای آن خوشی و خوشبختی را بدهم دیگر با چه چیزی می خواهم بدهم با پول؟ نه نمی‌شود پس با جان، با جسمم بهای آن را می دهم .
خوشبختی به معنای نبودن مشکلات نیست بلکه مفهومش تاب آوردن برای عبور از مشکلات است و پذیرش این واقعیت که زندگی ترکیبی از غم و شادی است. با احساس‌های منفی خود نجنگید هیچ وقت پیروز نمی‌شوید من دلم می خواهد سر فلانی را بکَنم اشکالی ندارد در خیالت بکَن که حسرت به دل نمانی احساسات منفی را پذیرش کنید این حس، حس منفی است این حس خوبی نیست، اگر می خواهی کلّه اش را بکَنی لااقل تو خیالت بکَن ولی بدان خوب نیست چون حتی اگر بخواهی توی خیالت کلّه اش را بکَنی تاثیرش را روی تو می گذارد بالعکس پیام احساسات منفی را بشنوید و درکش کنید چرا تو دچار احساس منفی شدی ؟ اگر می خواهی کلّه طرف را بکَنی یک دلیل بیشتر ندارد در تو یک خودخواهی وجود دارد که پذیرش آدم ها برای تو سخت است، بیا آن را اصلاح کن.
کارها و چالش هایی را در حد توانایی هایتان انتخاب کنید طرف شرایط جسمانی خوبی ندارد به کلاس بوکس می رود خب نمی شود 4 تا مشت که خورد روی زمین می افتد بعد به همه ی عالم و آدم فحش می دهد .به شما گفتم برو ورزش، نرمش چه کسی به تو گفت برو کلاس بوکس. من وقتی می خواهم حمام بروم خودم را وزن می کنم یک دست لیف میزنم دو دست شامپو بعد آبکشی می کنم بیرون می آیم چقدر زمان می برد ؟ بعد از حمام اگر خودم را وزن کنم نیم کیلو بیشتر شده ام این نیم کیلو را از کجا آوردی ؟ آب جذب می کنم حالا تصور کن من بروم استخر، یک ساعت در استخر باشم بیرون بیایم بشکه می شوم. چالش ها، کارهایتان را به اندازه ی توانایی هایتان انتخاب کنید. نوشتن، ورزش، نقاشی، گاهی اوقات تعمیرات، کلید پریزهایی که خراب است اگر می توانید تعمیر کنید دوباره استفاده کنید می دانید چه اتفاقی می افتد ؟ وقتی مشغول این کارها می شوید زمان از دستتان می رود دیگر زمان پارامتر تاثیرگذاری نخواهد بود.آخ چه قدر اینطوری بمانم ؟ نه ندارد چون کاری را می کنی که زمان را پیش چشمت بی ارزش می کند یک شادی عمیق و آرامش بخش را به شما نصیب می کند، مادرها با بچّه هایتان بازی کنید، پدرها با بچّه هایتان بازی کنید چه اشکالی دارد بچّه بشوید، وقتی بچّه هایم کوچک بودند حاج آقا به طور دائم با آنها بازی می کرد از برادر کوچکم شروع شد چون برادرم 5 ساله بود که ما ازدواج کردیم برادرم گُرده ی ایشان سوار می شد گوشهایش را می گرفت اسب سواری می کرد تا چه رسد به این 3 تا، خب شما هم اسب بشوید چه اشکالی دارد هیچ ایرادی ندارد به خدا چه قدر خوب و خوشمزست چقدر هم به آدم می چسبد، ولی نگذارید مثل من بشوید اگر خم بشوی دیگر نمی توانی بلند شوی. دیروز خانه ی دخترم بودم نوه ام 20 دفعه دست مرا گرفت دورتا دور خانه گرداند مامانی بشین مرا میخواهد زمین بنشاند دلش می خواهد من مثل خودش مقابلش باشم خب نمی توانم، بنشینم ممکن است با این وضع زانوهایم دیگر نتوانم بلند شوم تا به اینجا نرسیدید، بنشینید دیگر، مادرها بنشینید با بچّه هایتان کیف کنید حظ و لذّتش را ببرید، پدرها با بچّه هایتان در پارک بدوید ببینید چه کیفی دارد هم برای خودت هم برای او ، هیچ ایرادی هم ندارد. تازه عقد کرده بودیم در پارک ساعی روی لبه های جدول کنار باغچه ها میرفتم بالای آنها قدم هایم را یک در میان میگذاشتم راه میرفتم او هم میگفت الان می افتی پایین. میگفتم نمی افتم هوای من را داشته باش. چه کیفی میکردم این کارها را انجام دهید آن وقت ببینید چقدر زندگی هایتان قشنگ است.
یادمان باشد خوشبختی مقصد معینی نیست، یعنی اگر من خانه دار شوم دیگر خوشبخت هستم. خانه دارهم میشوی هنوز بدبخت هستی چون وقتی خانه را خریدی هنوز پرده ها، فرش ها کابینت هایش مانده… آنها را هم خریدی تو کمی پیر شدی دیگر نمی توانی راه بروی دیگر نمیتوانی لذت ببری…پس خوشبختی یک مقصد نیست که تند و تندتر بدوی تا زودتر به این خوشبختی برسی. خبری نیست ما دویدیم خبری نبود شما ندویید پایتان خسته میشود هیچ وقت از داشتن فلان شغل خوشبخت نخواهید بود… اگر خدا به من بچه بدهد من دیگر خوشبخت هستم نمی شود امکان ندارد تو باید از دیدن بچه های دیگران اینقدر لذت ببری که غرق خوشبختی شوی. ای کاش الان می توانستم راه بروم میرفتم در مراکز بهزیستی با بچه های مردم بازی می کردم چه لذتی دارد پفک و چیپس… میخریدم و می رفتم آنجا آن ها را دور خودم جمع میکردم با آن ها بازی می کردم خب تو برو انجام بده چه اشکالی دارد.
خوشبختی حسی است که در مسیر زندگیِ معنا دار همراه با رشد شخصیت به دست می آید. از خودتان بپرسید چه چیزی به زندگی معنا میدهد، معنایی که به زندگی من میدهد برای دیگری فرق میکند…من چه کسی هستم؟ چه چیزی را دوست دارم، من عاشق بستنی هستم اشکالی دارد؟ یکی می گوید تو در این سن و سال، در همه چیزهای خوب دنیا بستنی؟ قندت را بالا میبرد ولی خب دوست دارم ،تو چی دوست داری؟
با تمرین این نگاه کم کم درک بهتری از خوشبختی، خوشبختی منحصر به فرد خودتان بدست می آورید خوشبختی تو با خوشبختی او فرق میکند خوشبختی فرزند با مادر فرق میکند آینده نشان میدهد اصلا دوست ندارد مسیری که مادرش رفته او هم برود چون مسیر او با تو فرق می کند او یک انسان جداگانه است که باید می آمد تو زحمت میکشیدی و تحویل جامعه میدادی.
با خودتان مهربان باشید، گاهی اوقات خودتان را ناز کنید، نازی خیلی خوب هستی، چقدر خوب است که تو اصلا عصبانی نمی شوی عالی است، تو خیلی خانم، آقا هستی، خودتان را ناز کنید از اینکه حس کنید شکست خوردید چون خوشبخت نیستید پرهیز کنید هیچ وقت این فکر را نکنید با خودتان دوست باشید. برای خودتان یک دوست دلسوز و با محبت، خودتان را قرار دهید بعد با خودتان حرف بزنید خل نشوید بعد بگویید فلانی ما را خل کرد و دیوانه خانه فرستاد به خدا این نیست نصف شب بیدار میشوم سرم، گردنم درد میکند بد خوابیدم پا می شوم می نشینم لب تخت یک کمی آب میخورم یک نگاهی به موبایلم میکنم که فضایم عوض شود بعد به خودم میگویم جهنم که گردنت درد میکند فردا دخترت این جا می آید تمام شد چنین لبخند میزنم که در تخت خواب ولو شوم بعد صبح که میشود زنگ میزنم دخترم کجایی مامان امروز حال ندارم بیایم ولی عیب ندارد باز هم کیف میکنم، برای اینکه انتظار شیرینی داشتم برای اینکه آن موقع حس میکنم دخترم چقدر آرام است چقدر بچه اش آرام است که میخواهد بماند خانه و نیازی نمیبیند بیاید آن هم خوشبختم میکند. خیلی مسائل کوچک و جزئی، خیلی جزئی ولی زندگی ما از همین ریزها تشکیل شده است.
با خودتان حرف بزنید به خودتان بگویید؛ ببین فعلا دوره سختی است. آن موقع که آب کم شده بود میدانید من چند شب تا صبح آب نداشتم بعد اذان صبح میدادند میگفتم خدایا آخر من طهارت نکرده آب ندارم طهارتی کنم وضویی بگیرم من چگونه نماز بخوانم به کسی فحش دادم؟ نه، کسی را نفرین کردم؟ نه. خدایا به بزرگیت خودت درست کن، عیب نداره حالا که نمیتوانم نماز بخوانم پس دراز میکشم میخوابم لااقل خوابم را میکنم فردا نمازم را میخوانم .به خودتان بگویید فعلا دوره سختی است طبیعی است که من این حس ها را داشته باشم من هم در حال تلاش برای بهتر کردن شرایطم هستم. سعی کنید شرایط تان را ذره ذره، کم کم، آرام آرام بهتر کنید. می دانید در واقع خوشبختی بیشتر به آرامش و رضایت است نه به داشتن. داشتن ها از بین میروند پس نمی توانند خوشبختی بیاورند آرامش و رضایت از آنچه که در آن هستی تو را در همان حال نگه میدارد یعنی خوشبخت، ولی آدم ها همیشه منتظر یک شادی انفجاری هستند یک شادی بزرگ در زندگیشان منفجر بشود اگر منتظر هستید یک اتفاق خیلی بزرگ بیفتد تا همه چیز یک دفعه تغییر کند سخت در اشتباهید. چون این انتظار یک اشکال بزرگ دارد، کسی که چنین چیزی را منتظر است لحظات آرام و کوچک رضایت را دیگر احساس نمیکند، فقط چشم انتظار است همین.
درک خوشبختی یعنی دانستن اینکه چیستی، کیستی، این به تو آرامش میدهد پذیرفتن اینکه حتی این آرامش همیشگی نیست اگر میخواهی این را دنبال کنی و داشته باشی باید فراز و نشیب زندگی را پشت سر هم عبور کنی و جستجو کنی فراز و نشیب زندگی را به طور دائم برو بالا بیا پایین… نگو وای خسته شدم خسته بشو چه میشود، یک کمی بشین خستگی ات در برود.
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جانِ جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کرانِ آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بیکران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شِکر خنده ی آن دهان با من است
امیدوارم که توانسته باشم جرقه هایی را در درونتان زده باشیم و شما از این جرقه ها نور بگیرید و به سوی روشنایی و آسمان لایتناهی پرواز کنید.
صحبت از جمع: چند وقت پیش با یکی از دوستان صحبت کردم صحبت مشابهی پیش آمد خوشبختی که صحبت می کنید رضایتی که می فرمایید در نهایت می توانیم در لحظه زندگی کنیم اینکه همین الان اگر مُردی این که خدا از تو راضی ، تو از خدا راضی باشی وجود داشته باشد و اینکه اگر من بخواهم درگیر این باشم که بعدا چه میخواهد بشود یا قبلا چه شد غصه اش را بشینم بخورم یک چیزی شبیه آن است که از خدا چیزی نخواهید چون اگر از خدا چیزی بخواهید آن علم خدا را زیر سوال می برید. اینکه من نگران آینده ای باشم که هنوز نیامده این را زیر سوال میبرد که اصلا خدا وجود دارد که به او اعتماد داشته باشم که چه اتفاقی دارد می افتد و در مرور گذشته که ببینم آیا من خطایی داشتم در توبه اش باز اگر هنوز زنده ام و در چنین فضایی رفت و آمد میکنم در توبه اش باز است خودم را اصلاح کنم پس غصه خوردن ندارد ببینم اگر دیدم مشکلش چه است که فهمیدم در کوتاه ترین لحظه ای که می توانم زندگی کنم تسلیم خدای خودم باشم که بپذیرم هر چه هست حتی اگر بد است. موضوع این است که اتفاقی که می افتد چه خوب چه بد یک خدایی مالک این اتفاق است، همان بحثی که گفتید به من چه . به ما ربطی ندارد ما آن چه که وظیفه مان است را بتوانیم انجام بدیم شاید در آن لحظه کوتاه بتوانیم به آن رضایت دو طرفه برسیم.
استاد: بسیار عالی. نتیجه گیری خیلی مختصر مفید خوب ان شاءا… برای شما هم اتفاق بیفتد.

نوشتن دیدگاه