پرسش و پاسخ شماره صد و سی و ششم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 77
-
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : در مورد مطلبی که فرمودید قلب و روحمان را از کینه، حسد دور کنیم این یک چیزی است که باید انجام شود، برای اینکه بتوانیم به آن رشد و ارتقایی که باید برسیم آن گردنه ای که شما میفرمایید بتوانیم ان شاءا… به سلامت عبور کنیم واقعا جزو واجبات است، من برای خودم می گویم واقعا خیلی سعی می کنم نسبت به آدم ها و افرادی که همیشه یک کدورتی داشتم خودم را پاک کنم ولی بعضی وقتها یک نفر یک صحبتی از فلانی می کند مثلا از خانم فلانی، یک جوری باز هم انگار آدم قلقلکش می آید یا حالا خدایی ناکرده یک اتفاق بدی برایش افتاده یک حس خوشایندی دست می دهد، یا اگر خوبی برای او اتفاق بیفتد ناراحت می شوی، اگر اتفاقی نیفتد صحبتی نباشد حتی آدم برای او صلوات هم می فرستد و استغفار هم می کنیم می گوییم ان شاءا… که خوش باشند، ولی وقتی که یک خبری از او می رسد یک جورهایی آن حس برمی گردد انگار دست خود آدم نیست، من از این حس خیلی ناراحتم.
استاد: همه چیز در این عالم فقط دست خود آدم است، نه دست هیچ کس دیگری، بنده می گویم سنگ پا بزن، سنگ پای قزوین که خیلی قدیم ها من بچه بودم و داشتیم ، هر وقت حمام می رفتیم مامان پای ما را سفت می گرفت و هی می کشید و ما هم جیغ میزدیم میگفت بگذار تمیز شوی چرا آن سنگ پا را می کشیدند ؟ برای اینکه خِلل و فِرج هایی که کف پا بود و جرم ها را می گرفت اگر رها می کردند و یک لیف ساده می کشیدند این همان جا می خوابید برای دفعه ی بعد باز هم به آن اضافه می شد دلش را سنگ می کرد ما جیغ میزدیم و داد و قال می کردیم، ولی این سنگ پا را می کشید که کاملاً تمیز شود . دوست من ، باید به دلت، قلبت سنگ پا بکشی چگونه ؟ هرکسی از یک چیزی سختش می آید یکی از اینکه پولش را خرج کند، یکی از اینکه نماز اضافه بخواند، یکی از اینکه برود خانه ی یک کسی را تمیز کند یعنی در حکم یک خدمتکار باشد، اگر قرار باشد کاری را انجام دهی ببین چه چیزی تو را آزار می دهد، نسبت به آن فرد نه، نسبت به اولین عملی که نتوانستی خودت را جمع کنی و ابراز احساس کردی، چه برای خوشی هایش ابراز ناراحتی و چه برای تلخی هایش ابراز خوشی کردی، خودت را جریمه کن . خیلی ساده . وقتی برای یک امری چند بار جریمه شدی چنان به شما احساس بدی می دهد که مگر من چه کسی هستم که اینقدر باید زشتی تحمل کنم . خیلی سال پیش، یک نفری نزد من آمد، یک کاری را انجام می داد و آن کار خیلی هم بد بود، نمی توانست آن را ترک کند . به او یک توالت شور، یک مایع و یک اسکاچ دادم گفتم هر بار که این خطا را کردی ، اولین جایی که توالت عمومی داشت داخلش می روی و تمام توالت های عمومی را می شویی این خانم دیگر ایران نیست خیلی خانم شیک و حسابی، گفت آخر... گفتم آخر ندارد، کار تو زشت تر از آن توالت است نمی خواهی بشویی خب برو . پس چرا از من می پرسی ؟ من به تو راه یاد دادم دیگر . برو هر کاری که میخواهی انجام بده . بدترین تنبیه موجود را که خیلی شما را عذاب می دهد برای خودتان در نظر بگیرید و نیت کنید . یک دختر جوانی، 8 یا 9 سال پیش، نوجوانی بود و خیلی چاق بود به مادرش گفتم که به او بگو برنج نخور . تو چقدر برنج می خوری بچه؟. هرکاری کرد نتوانست، تصمیم گرفت یکبار وقت اذان رو به قبله ایستاد و گفت خدایا به تو قسم یاد می کنم که مثلاً 40 روز برنج نخورم . پایان 40 روز دید خیلی خوب است و وزن پایین می آید 40 روز دیگر... کاملاً متعادل شد .هرکسی در یک نقطه ای ضعیف است از یک چیزی سخت عذاب می کشد آن عذاب را به خودت بخر تا از دستش خلاص شوی . وگرنه هیچ وردی، هیچ سِحری و هیچ جادو و طلسمی من و شما را از دست این نفس نمی تواند نجات دهد، تنها راهش این است، پیشنهاد من این است ببین چه چیزی برای تو خیلی سنگین است .
ادامه صحبت: ما زمانی یک کلاس هایی می رفتیم، می گفت باید با این آدم ها کامل شوید .یک پویشی بود که مثلا باید به آدمی که یک زمانی خیلی متنفر بودی زنگ میزدی و قربان صدقه اش هم می رفتی . حالا به علت های مختلف مقصر هم بود، باید به او می گفتی قربانت بروم حالا اگر من فلان کار را کردم ، من قدردان تو هستم که تو اصلاً هستی ، که باید در واقع کامل باشی ولی اصلا موثر واقع نشد.
استاد : می دانم که نشد، و می دانم چه می گویی . ولی از آن جمع اگر الان به آنها دسترسی داشتیم و می پرسیدیم که چند نفر شما موفق بودید ؟ می دیدیم که هیچ . چون نمی شود . با شیک و پیک رفتار کردن نمی شود یک چیز کثیف را جمع کرد یک جایی نجاست ریخته اول باید با یک چیزی آن را جمع کنی، اه بدم می آید خب بدت بیاید ریختی، جمع اش کن، داخل کیسه کن درش را ببند و بینداز سطل زباله بعد برو و شلنگ آب بیاور، تو با شلنگ آب چقدر می خواهی بگیری تا آن شسته شود باز هم ذراتش می ماند این خیلی مهم است، سخت ترین تنبیه را برای خودتان در نظر بگیرید اگر واقعاً می خواهید یک کاری کنید . نه شعار است ، به من چه خودتان می دانید هر کاری که میخواهید انجام دهید من اصلاً کاری به این ماجراها ندارم من حرفم را می زنم و می روم.
صحبت از جمع : علی رغم همه ی صحبت هایی که شد، آدم که می خواهد یک چیزی را فراموش کند یا خودش را به فراموشی بزند، اما اطرافیان یا یک چیزهایی که پیش می آید دوباره تمام این ها برای آدم سرازیر می شود . یعنی هر کاری می کنی نمی توانی از ذهنت آن را پاک کنی .
استاد : دوست من، شما فکر کردی شیطان قد و قواره و هیکل دارد که تو او را بتوانی بشناسی؟ کارت پستالش را پخش کردند ؟ شیطان در قالب منِ خواهر، از فلان چیز که تو میخواهی فراموش کنی یک دفعه یک چیزی می شود اوقاتم تلخ است و به تو می گویم من همان شیطان هستم . تو می خواهی با من چه کار کنی ؟ با من نمی توانی کاری کنی باید با خودت کاری کنی.
صحبت از جمع : به خودم مسلط می شوم می گویم فراموش کن.
استاد : مسلط نمی شوی، تا وقتی که یک وشگون جانانه از خودت نگیری مسلط نمی شوی، یک چیزی که تو را به درد بیاورد یک چیزی که آزارش را ببینی آن موقع خلاص می شوی.
صحبت از جمع : من در این زمینه یک تجربه ای دارم، شاید در این گفتگو یک نکته ی ریزی دیده نمی شود و آن این که ما به طرز اجتناب ناپذیری در معرض ورودی از انواع مختلف هستیم. مثل این میماند که اگر شما بهترین راننده ی کره ی زمین هم باشید ، اعصاب بسیار عالی هم داشته باشید و آدم بسیار آرامی هم باشید،1 ساعت یا 2 ساعت در شهر تهران رانندگی کنید بالاخره ممکن است که یک فحشی بدهید . این متداول ترینش است ، این را گفتم برای اینکه می خواهم یک مثال خیلی ملموس باشد، چرا ؟ چون شما هرچقدر هم فوق العاده باشید نهایتاً نمی توانید جلوی ورودی هایی که از فضای بیرون به شما وارد می شوند را بگیرید . آن چیزی که به نظر من اینجا نادیده گرفته می شود این است که ما به عنوان انسان ذاتاً اشکالی ندارد که در معرض قرار بگیریم شاید گاهی اوقات اشتباهاً فکر می کنیم که اصلاً نباید در معرض قرار بگیریم . یعنی مثلاً اگر فلان اتفاق افتاد، من اصلاً نباید خوشحال شوم، اگر اتفاق بدی برای آن فرد افتاد شاید در ایده آل ترین حالت این درست باشد ولی لزوماً هم اینطوری نیست . به زعم من در تجربه من این مدلی است که من باید استاد این شوم که خودم را مهار کنم در واقع استاد این شوم که مچ خودم را بگیرم حواس خودم را جمع کنم . حالا ممکن است که روز اول اگر از ناراحتی کسی خوشحال می شوم مثلاً 1 ساعت خوشحال باشم اصلاً در دلم پایکوبی برقرار باشد . ولی مهم این است که اینقدر تمرین کرده باشم و مهارت کسب کرده باشم که دیگه اصلاً به 1 ساعت نرسد و بعد از 2 دقیقه بگویم فلانی داری چه کار میکنی ؟ تو نباید از بابت ناراحتی یک نفر خوشحال شوی دست خودم را بگیرم و بگویم بیا برویم آن جایی که باید باشیم و خودم را بیاورم سر موقعیت . می خواهم بگویم عواطف و احساسات انسانی لزوماً چیز افسارپذیر به این معنی که اصلاً به وجود نیاید شاید اصلاً نباشد . کما اینکه ما مثلاً امام داریم که معروف است به کظم غیظ . کظم غیظ در کسی که خشم در او شکل نمی گیرد که اصلاً مفهومی ندارد . مثل این میماند که من مثلاً آدم خوشحالی باشم و بگویم من کظم غیظ کردم اصلاً کلمه و عبارت متناقض است . کظم غیظ زمانی معنی دارد که غیظی ظهور می کند و من آن را فرو می برم .
استاد : کاملا درست است.
ادامه صحبت از جمع: بنابراین این احساسات هست، دوستمان می گوید من یک لحظه حالم بد می شود اشکالی ندارد .اتفاقاً اگر بخواهیم با خودمان جنگ کنیم نتیجه ی عکس می گیریم .
استاد : نه، با ما خودمان جنگ نمی کنیم، ولی در عین حال، انجام شد و به قول دوستمان از درد آن فرد خوشحال شدم ولی متوجه آن هستم که عمل من ، عمل درستی نبود . خب .هر چیز نادرستی یک تاوان دارد باید برای آن خودم تاوان تعیین کنم، که بعداً تا آن را تکرار کنم بگویم نه، دیگر حاضر نیستم تاوان بدهم .
ادامه صحبت از جمع : غیر از این مکانیزم تاوان که حالا بگوییم اصلاً یک مکانیزم تربیتی است من به شخصه خودم با آن خیلی ارتباط نزدیکی ندارم، آن را رد هم نمی کنم چون اصلاً یکی از اساسی ترین مکانیزم های تربیتی است، ولی منهای آن، آن چیزی که در نگاه و تجربه ی خودم بود، شاید نزدیک ترین مفهوم به آن مراقبه است یعنی من بیش از اینکه معتقد باشم خودم را تنبیه کنم مثل این میماند که من با یک پیراهن کثیف در خیابان راه بروم به محض اینکه متوجه می شوم این پیراهن کثیف است اگر نتوانم آن را بشویم یا تعویض کنم حداقل آن چند ساعتی که در خیابان هستم معذب خواهم بود . یعنی یک چیزی در ذهن به من می گوید من نباید با این پیراهن در این اجتماع بچرخم . من بیشتر از آن مکانیزم به شخصه در تجربه ی خودم این مدلی بوده است که به جای اینکه خودم را تنبیه کنم اتفاقاً دقیقاً هر دفعه که متوجه اشتباهم شدم و خیلی جاها موفق نبودم و خیلی از جاها هم واقعاً بودم ، یعنی دائم این زمان را کم کردم مرتب به خودم می گفتم کجا می روی ؟ دست خودم را گرفتم و آوردم سر جایش گذاشتم .
استاد : حرف شما درست، مراقبه ها این است که اگر من 1 ساعت اینجا خوشحال می شدم آن قدر مچ خودم را گرفتم و خودم را ملزم کردم و مراقبت کردم، هنوز 2 دقیقه هست، چه زمانی می خواهد تمام شود ؟ برای نقطه ی پایانش باید یک چیزی در نظر گرفت وگرنه باز هم خواهد شد.
ادامه صحبت از جمع : من معتقدم که اصلا تمام نمی شود چون ما در معرض هستیم . من مثال ساده ای را می زنم یک روز مانند راننده تاکسی که مرتب مورد انتقاد دیگران هستند 8 ساعت در شهر تهران رانندگی کنید شما بالاترین مراقبه ها را هم بکنید جزو محالات است که بتوانید مانند یک لامای تبتی با رانندگان دیگر برخورد کنید اصلا امکان ندارد که شما بتوانید با یک تسبیح دور دستتان اصلا نمی شود . اتفاقا رنج اینجا آغاز می شود یعنی تعارض بین این که من واقعیت های بیرونی را انکار کنم و بگویم من معیوبم نکته ای که پافشاری میکنم اینجاست بگویم من معیوبم که خوشحال می شوم . اتفاقا در یک جایی باید بپذیرم که خداوند ساختار روانی من را طوری آفریده من موظف به اصلاح و تربیت هستم و این یک مسیر است کما این که در مورد اهل بیت هم می فرماید بالاتر از امیرالمومنین(ع) که نداریم ایشان دائما استغفار می کنند یعنی او هم در مراتب خودش دائما می بیند یک ضعفی یک رنجی وجود دارد . چون استغفار ذاتا جایی معنا دارد که عیبی وجود دارد حالا می گوییم این بزرگواران معصوم هستند ولی مفهوم استغفار و دائم توبه کردن اینجاست بنابراین من اینجا با این تعارض مشکل دارم یعنی به جای آن که فکر کنم من معیوبم که خوشحال می شوم بعد به خودم بگویم اشکالی ندارد این طبیعی است ولی خودت را جمع کن یا حواست کجاست الان دستت تصادفا خورد خوشحال شدی مراقب باش دیگر ادامه ندهی.
استاد : همه این ها فقط به شرط این است که واقعیت در این مرز هم آدم ها خودشان را گول می زنند . من فهمیدم خودمم را دعوا هم کردم می بینی ؟ نکن دیگر زشت است . ما می خواهیم بعد از این همه سال کار کردن و این همه سال تعلیم دیدن به نقطه ای برسیم فوری مچ بگیریم و این مچ گرفتن وقتی امکان پذیر است که آدم بداند در پس یک خطا هر چقدر هم که ریز باشد قطعا یک تاوان وجود دارد . گفتگوی امروز من روی خودهای درونی است حالا وارد گفتگو شوم متوجه می شوید که خیلی هم دور از این ماجرا گفتگو نمی کنیم .
صحبت از جمع : شما 3 هفته قبل دستور دادید 10 روز در مراقبه باشیم فقط بعد از نماز نه مراقبه سنگین زیرا که بنده آنقدر بزرگ نشدم که در شبانه روز حتی 5 دقیقه مراقبه را برای خودم انجام دهم و دوام بیاورم این جای تاسف برای خودم داشت . این کاری را که شما فرمودید از خداوند خواستم تا به من مداومت دهد بعد گفتم انجام که می دهی می خواهی به چه برسی ؟ کم کم دیدم من بیشترین کم کاری را راجع به خودم داشتم اگر کم کاری را راجع به خودم نداشتم هیچ وقت با دیگران در تعارض قرار نمی گرفتم اگر خداوند نعمت هایی را که به من داده حرام نمی کردم اسراف نمی کردم هیچ جنگی با دیگران نداشتم همه جنگ ها با خودم بود و هر کدام را که از خدا می خواهم می گویم به من نشان بده تا ببینم در کجاها برای خودم کم گذاشتم. منظور از مراقبه این است به خودت مشغول شو . روزهای اول است که با دیگران درگیری این اینطور کرد آن اینطور گفت وقتی مراقبه می کنی مرتب اینها در ذهن راه می رود ولی اتوبانی که شما خواستید یعنی رد شوی آنقدر از این آدم ها رد شوی که برسی به این که حالا چه می خواهی چه کنی ؟ و این عالی بود من امروز دستورالعمل این هفته ام را گرفتم که شنوا باش شما فرمودید بشنو این قدر مکالمه نداشته باشید .
استاد: دقیقا، بشنوید.
صحبت از جمع : من در راستای صحبت های دوستمان می خواهم نکته ای را بگویم . ایشان می گویند ورودی ها هست و ما هر چه را ممکن است احساس کنیم و دوست دیگرمان هم گفتند این احساسی است که می آید یک حسدی است یک احساسی است که خوشحال می شوم اگر کسی در معرض ناراحتی و رنج باشد . من در ادامه می گویم که همه اینها یک احساس هستند احساس و هیجان و خیلی هم طبیعی است یعنی ما هر احساسی را می توانیم تجربه کنیم ولی این که ما در آن گیر کنیم یعنی داریم حضور می آوریم در این احساس و مرتب قدرتش را بیشتر می کنیم . چیزی که در ذهن آگاه خیلی به آن تاکید می شود این است که حضور بیاوریم در آن احساسی که در آن لحظه داریم و اجازه عبور دهید از خودتان گیر نکنید در آن .یعنی الان من احساس حسد یا احساس خشم دارم ببینم که در آن لحظه این احساس چیست جنسش چیست از کجا آمده علتش چیست و اجازه دهم تا از من رد شود اگر در آن گیر کنم وسعت و قدرتش بیشتر می شود همان طور که دوستمان گفتند می خواهم فراموشش کنم . وقتی ما قدرتمان را می گذاریم روی این که می خواهم فراموش کنم و در معرض قرار نگیرم اتفاقا همیشه بیشتر هم می شود مرتب در موقعیتی قرار می گیریم که بیشتر می شنویم یا حتی در ذهنمان بیشتر به آن فکر می کنیم دقیقا مثالش این است که وقتی می گوییم به خرس سفید قطبی فکر نکن ما تصویر یک خرس سفید قطبی می آید در ذهنمان . حالا طبق ذهن آگاهی که شما همیشه به ما دستور دادید که حضور بیاوریم در آن لحظات با حواس پنج گانه مان اجازه دهیم تا این احساسات فقط بیایند و از ما عبور کنند قرار نیست که بمانند ما انسانیم و هر انسانی هر احساس و هیجانی را در طول زندگی اش تجربه می کند .
استاد : به این نکته توجه داشته باشید اگر اتوبان ذهن شما قلمرو دائمی ماشین های متعدد، سبک و سنگین و با سرعت، کم سرعت و....شود و شما فقط نگاه کنید و بگویید برو، برو فکر می کنید بعد از مدت زمانی چه اتفاقی می افتد ؟ یک ذهن فرسوده دارید ما نمی خواهیم صاحب یک ذهن فرسوده باشیم ما می خواهیم با مسیر دادن و پَر دادن این ماشین ها آرام آرام تردد این اتوبان را کم کنیم . تردد اتوبان را اگر بخواهی کم کنی باید به سر منشا، ورودی بگذاری به عبارتی پول بگیری تاوان بگذاری . این گرفتن باعث می شود از 10 تا ماشین 8 تای آن پشیمان می شوند بر می گردند 2 تای آن می آیند عیبی ندارد بیا نگاهت می کنم تو را رد می کنم ولی آن سوی اتوبان هم می گیرمت و یک تاوان بزرگ تر برایت می گذارم . شیطان از این تاوان ها خوشش نمی آید شیطان می خواهد سهل العبور و راحت باشد اگر شما چنین سدهایی را برایش قائل باشید کم کم فاصله اش را با شما زیاد می کند فقط بحث این است .
صحبت از جمع : من از زاویه دیگری به این قضیه نگاه می کنم هر چه که هست و ما اسمش را ضربه می گذارید اگر همان کار را ما انجام دهیم برای دیگران ضربه است پس در قدم اول اگر کسی خبری می آورد و ما را تحت تاثیر قرار می دهد ما سعی کنیم خبری را نبریم چون وقتی ما خبری را می بریم ما نمی دانیم و از حب و بغض دیگران که اطلاع نداریم آنها تحت تاثیر قرار می گیرند چه خبر خوب چه خبر بد پس ما این را می فهمیم، فلان همسایه این کار را کرد به ما چه ربطی دارد به ما که می گویند برای ما در بعضی موارد ضربه است پس در قدم اول بهترین کار این است که ما خبری را از کسی برای دیگری نبریم که ما به کسی ضربه ای نزنیم . در دین اسلام کلا خبرچینی را پیامبر(ص) در یک جاهایی هم رتبه سِحر معنی کرده اند مثلا من یک خبری را از دوستی برای شما بگویم این اصلا لزومی ندارد چون کینه ها و بغض ها را بعضی جاها زنده می کند و اختلافاتی را به وجود می آورد حالا این که مثبت است اگر منفی باشد هم پایه سِحر است . خدا نکند من یک چیز بدی را از دوستم بدانم، و بدانم شما به آن حساسی آن را بیایم و به شما بگویم آن که خدا نکند . شخصی نزد امیرالمومنین(ع) می رود و خبری را از کسی می گوید امیر می فرماید اگر راست گفتی از چشمم افتادی چون خبرچینی کردی اگر دروغ گفتی عقوبتت می کنم بعد این بنده خدا که محب اهل بیت بوده می گوید راهی ندارم ؟ می فرماید استغفار کنی و دیگر تکرار نکنی . برای ما ساده شده شاید ما میگوییم فلانی هم این کار را کرد جدا از این که غیبت و تهمت باشد یا حتی خبر باشد این برای ما زیاد پسندیده نیست اگر محب اهل بیت هستیم . دوستان می گویند این حس ها در آدم هست، حواس در ما وجود دارد ما شاد می شویم ،غمگین میشویم ، منتهی چه چیزی ما را شاد می کند ؟ تا وقتی که پایه و اساس من هستم ، من از بدبختی دشمنم شاد میشوم، از خوشبختیش ناراحت میشوم. اما اگر پایه و اساس خدا باشد حالا مثلا شما با من دشمنی هم داری یا موفقیتی داری ، کافر که نیستی که من خوشحال بشوم یعنی باید آن استوانه درونی ما، اگر من، خوشیِ من، ناخوشی من، دشمنی با من، دوستی با من هست … هر چقدر جریمه بکنید ونکنید بالاخره یک جاهایی جلوش را می گیرید یک جاهایی من تکانتان می دهد ولی پایه و اساس که خدا بشود اصلا شما میگویید خب چرا! این آدم اهل نماز و روزه محب اهل بیت است چرا این کار را می کنم اصلا برایتان معنی پیدا نمی کند و من معتقدم اینها مرض است و همانجوری که یک آدمی که همیشه میوه می خورد معده درد می گیرد فکر می کند که هرکسی میوه بخورد معده درد می گیرد یک موقع که معده اش درمان بشود ببیند درد نمی گیرد کسی هم که حسد را درمان بکند یا نگاه بد را درمان بکند یک دفعه میبیند عه من حسودی نکردم به نظر بنده اینجوری نیست که بگوییم این با انسان باز ضربه ای که می خوریم من نظرم این است که نه اینها بیماری است بیماری که درمان بشود مثل اینکه یک روزی گلودرد داری بلند می شوی می بینی دیگر نداری به همین سهولت شما خیلی از وقتها شما بیماری را در خودت دیدی دیگر الان فرض کنید من یک بیماری دارم هرموقع شما اینجا میگویید هر چه از خدا می خواهید بخواهید میگویم خدایا کلیه ام، روده ام را شفا بده ، چیزهایی را که می بینم می گویم ممکن است شفا بدهند یا ندهند شما هم بالاخره آن لحظه تمام این مصیبت ها و رنجها را به جان بخرید و خودتان را محاکمه بکنید اما یک موقع که می گویند بِده بگو خدایا این کینه و حسرتی که من نسبت به فلان شخص دارم موردی از من بگیر. آن موقعی که از شما میگیرند آن موقع می بینید اصلا انگار نبوده چون آنها از ریشه درمیآورند .
استاد : پیشنهاد خیلی خوبی بود چون من خودم این کار را عملی میکنم معمولا یک جاهایی که گیر می افتم می روم درِ خانه ی امام رضا(ع) تا بگویم آقا جون من پدر ندارم، شما خودت گفتی من پدرت هستم اولادت درگیراست نمی خواهی به او برسی؟ من با این مسئله درگیرم اصلا می خواهم این مورد را فراموش کنم نمی شود و به عینه دیدم که خیلی سریع اتفاق افتاد. به هر حال اینها مسائلی است که اگر نتوانیم از گیرش دربیایم مراحل عالیه را نمیتوانیم طی کنیم ما برای چه می آییم اینجا 2 ،3 ساعت وقت می گذاریم حالا من که خانه ام اینجاست شما از اینور و آنور شهر می آیید ترافیک تحمل می کنید برای چه ؟ برای رسیدن به یک نقطه متعالی تر ، تلاش ما این است.