Logo

ذهن را از شلوغی و آشفتگی خالی کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم

هفته پیش را چگونه گذراندید؟ هیچ وقت به آن فکر کردید؟ آیا نسبت به هفته های قبل از آن، قدم های موثرتری برداشتید؟ این ها سؤال هایی است که مرتب باید از خودتان بپرسید مجانی که آدم از نردبان بالا نمی رود، پای نردبان بایست و بگو نردبان…، اگر توانستی به آن بالا برسی یک پله هم نمی توانی بالا بروی مگر برای آن زحمت بکشی مگر برای آن پله های نردبان یکی پس از دیگری فکر کنی، فکر نکنی فایده ندارد. به آنچه که در این 3،2 هفته اخیر شنیده بودید حداقل دقایقی در روز اندیشه کردید؟ آیا اندیشیدن تان در رفتار روزمره تان تاثیر گذار بود و رفتارتان را تغییر داد؟

از کلام بزرگان است که فرمودند هرگاه 2 روزتان کامل یکسان گذشت و روزی را بِه از روز پیشین نگذراندید مطمئن باشید زیان کردید، کاملا هم درست است. گفتگوهایمان در جلسات پیش را می بایستی طبقه بندی کرد تا بشود از آن ها بهره برد، حرف و حرف و... از هر 10 تا حرفی که میزنیم بعدا 6 تای آن را یادمان می رود نمی ماند، طبقه بندی کردن روی صفحه کاغذ یا گوشی همراه خیلی عالی و کار بسیار پسندیده ای است اما مهم تر از این ها تخلیه ی ذهن و طبقه زدن داخل ذهن است، شما فکر کنید انباری خانه تان تاریک، پر خاک و تار عنکبوت است اما به سادگی می شود داخل آن رفت و دستمالی به دست گرفت همه جا را شست و رُفت چراغی در آن روشن کرد بعد از آن طبقات فلزی بزنید بعد اثاث خانه یتان را داخل آن بچینید چه قدر هم به شما کمک می کند چه قدر جای شما را باز می کند در حالی که همان انباری قبلا هم بود اما شما از آن بهره نمی بردید، ذهن باید تخلیه شود، تخلیه از خیلی چیزهایی که بیخودی جمع کردیم، فلانی فلان موقع این کار را کرد من هنوز آزرده ام، فلان کس فلان جا از مالم خورد. من همیشه پشت سر حاج آقا می گویم، 6 میلیون از یک برج ساز در گیشا چک داشت الان هم آن برج هست و چون که مغازه به نام من بود مجبور بود که هر بار می خواهد برود دنبال این آقا من را با خودش ببرد، 3،2 بار رفتیم طرف خودش را نشان نمی داد قایم می شد این طرف و آن طرف فرار می کرد، 6 میلیون آن موقع خیلی پول بود، خیلی ساده می خواستیم حج عمره اسم بنویسیم پس گرفتیم نداشتیم پول آن را بدهیم ببینید چه قدر فشار بود، حاج آقا یک دفعه برگشت و گفت من فکر می کنم که اصلاً و ابداً این پول را نداشتم گفتم مگر می شود آخر، گفت بله می شود اینقدر که من و تو انرژی گذاشتیم فکر کنیم چطوری این طرف را گیر بیاوریم و پولمان را از او بگیریم، اگر این انرژی را گذاشته بودیم از همین پولی که الان در جیبمان است چه جوری راه بیاندازیم و از آن بهره ببریم، تا الان چندین برابر برده بودیم، خانم بی خیال دیگر به دنبالش نمی رویم و دیگر هم دنبالش نرفت الان چک هنوز هم در مدارکی است که دست من است. صدها برابر آن چک را درآوردیم بدون اینکه خودمان را درگیر و علاف یک آدم مال دزد کنیم.
ذهن را باید از آن چیزهایی که اضافی، به درد نخور، تلخ و زشت است خالی کنیم، مثل تار عنکبوت های داخل انباری است، به خدا نمی شود به چنین انباری طبقه زد باید اول تمیز و تخلیه کنید راه دیگری ندارید. نه اینکه من به شما بگویم خودم هم اینطوری هستم من هنوز آزردگی های قلبی ام از بعضی از آدم ها سرجای خودش است می آید و جلوی من می ایستد اما با این تفاوت، دیگر نمی تواند من را چندین ساعت دنبال خودش بکشاند من نگاهش میکنم، ناراحت می شوم بعد بلافاصله می گویم خدایا من به تو پناه می برم با نوک پنجه ی پایم می زنم و به بیرون پرت می کنم . بعد برای اینکه خودم را پاک کنم، عین آن دستمالی که می کشیم و تار عنکبوت ها را پاک میکنیم 14 تا هم استغفار می کنم که دیگر انجام ندهم . باید ذهن تان را خالی کنید وگرنه هیچ کاری نمی توانید کنید. وقتی خالی کردی، ذهنت را طبقه بندی کن، براساس مطالبی که شنیدی، بر اساس اولویت آنها برای شما روی این طبقه ها بچین . ذهن در انسان مثل چاقویی دو لبه است یک لبه ی آن ویرانگر است، و لبه ی دیگر آن اگر درست چیده شود و درست از آن استفاده شود، دنیا و آخرت انسان را می سازد، چگونه؟ خاطرتان هست در مورد خوشبختی گفتگوی سنگینی داشتیم و چقدر هم برای من جالب بود، آن جلسه وقتی تمام شد چهره ی همه ی دوستان به قدری گشاده بود که آدم لذت می برد خیلی ها هم با سرور و خوشحالی آمدند سراغ من و گفتند این جلسه آدم را زیر و رو کرد خیلی عالی بود، خب چقدر آن خیلی عالی را حفظ کردید ؟ چقدر برای خودتان نگه داشتید؟ توانستید نگه دارید؟ من برای شما مطلب آوردم ولی آن انرژی و آن خوشی را برای خودم نگه داشتم، شما چه کار کردید؟ همان جلسه گفتم که وقتی مطالب تایپ شد برای خودتان پرینت بگیرید، آیا پرینت گرفتید؟ بنده در جمع از یکی از دوستان خواهش کردم تا برای من هم پرینت بگیرند، در جمع گفتم، چون یعنی شما هم منِ پرچم دار را نگاه کنید و دنبال من راه بیفتید، گفتم برای خودتان پرینت بگیرید بعد نکته نکته زیر آن خط بکشید چون گفتگوهای اضافی زیاد است گفتیم نکته ها را خط بکشید که نکته ها را بردارید و در زندگی تان جاری کنید. مگر نمی خواهید خوشبخت شوید؟ مگر نمی خواهید خوشبختی را احساس کنید؟ تا کی میخواهید بنشینید و صفحه ی تلویزیون، موبایل یا دیوار روبرو را نگاه کنید و با خودتان فکر کنید من چقدر آدم بدبخت و بیچاره ای هستم، تا کِی ؟ واقعاً لازم است؟
به نظر شما یک گفتگوی یک جلسه ای بود اما اینطوری نبوده، نیست و حتماً هم نخواهد بود، عنوان های آماده ی نشستن در طبقات خالی ذهن شما بود، چرا ؟ که هر بار به این انباری ذهن سر میزنید یکی یکی نگاهش کنید بعد با مسائل مختلف زندگی روزمره تان جایگاهش را یکی یکی در زندگی تان پیدا کنید وقتی جایگاه را پیدا کردی نهادینه می کنی وقتی نهادینه کردی دیگر همیشه آن را داری. چرا مردم می روند و دندان هایشان را ایمپلنت می کنند ؟ چرا یک دندان مصنوعی نمی گذارند؟ دندان مصنوعی گاهی اوقات موقع حرف زدن از دهان شما بیرون پرت می شود، یا چرا دندان هایشان را روکش ثابت می گذارند ؟ برای اینکه نهادینه شود و بماند از دهانشان تکان نخورد. این حرکت آنقدر زیبا و سرگرم کننده و آنقدر شادی بخش است که حتی تلخ ترین روزها و لحظات روزشمار زندگی تان را مثل قهوه ی تلخ، قهوه ی تلخ که می خورید همه ی وجودت تلخ می شود چرا می خورید که همه ی وجودتان تلخ شود؟ که آن تلخی، تلخی درون تان را بپوشاند و از بین ببرد بگوید ای وای، تلخ تر از من هم هست، اما اگر در همین قهوه ی تلخ شکر بریزید و شیرین کنید و میل کنید ، شیرین می شود. این لحظه ها را اینجوری ببینید زندگی تان را شیرین کنید هیچ کس به داد شما نمی رسد تنهای تنها هستید، اگر نخواهید شاکر باشید، اگر نخواهید لحظاتی را که خداوند به شما داده است قدر بدانید، تا آخرین روز و لحظه ی عمر دنیایی تان تنها خواهید بود و هیچ کس با شما نخواهد بود چون همه ی عمر، کسانی که ما می گوییم هیچ کس، خودشان در تنهایی و خلوت سیاه شان دست و پا می زنند چطوری می خواهند به داد تو برسند، نمی شود. یک تار نامرئی بین شما و خدایتان هست ، این ماجرا را سبک نشمارید قصه ی ذهن و قصه ی لحظاتی که باید بشناسید و جمع و جور کنید مثل یک تار نامرئی است بین شما و خدا، تا آن را پیدا می کنی می گویی خدایا شکرت. فرزندت خانه می خرد، برای تو نیست ولی تا می فهمی می گویی خدایا شکرت. این گفتگوها غنیمت های این دنیا است و جهان باقی من و شما، دنیایمان را خوش می کند، جهان باقی مان را پر از خیرات و برکات می کند به شرط اینکه آنها را بشناسیم و قدرش را بدانیم.
کسانی که دمادم و هر لحظه دچار استرس و دلشوره یا دچار وسواس های مختلف هستند، می دانید چرا؟ یک دلیل بزرگ دارد این آدم ها یک ذهن به هم ریخته و آشفته دارند، هیچ چیزی سر جایش نیست و هیچ چیزی را نمی توانی پیدا کنی، اضطراب، سردرگمی، پریشانی محصول آن است نوش جان، گوارای وجود . خیلی از انسان ها به خانه و زندگی شان وارد می شویم، همه چیز برق می زند همه چیز در نهایت سلیقه و زیبایی است یک چیدمان مرتب، من که نیامدم مبل تو را ببینم من آمدم تو را ببینم، وقتی به صورتش نگاه می کنم دلم می خواهد همان موقع برگردم از چشمانش که دنبال هم می دود، این می دود دنبال آن و آن می دود دنبال این، اصطلاحاً دو دو میزند تیرگی استرس روی صورت و اندامش مستولی است دائم می گوید بفرمایید خواهش می کنم خیلی خوش آمدید، تو را چه شده است؟ من دلم می خواهد فرار کنم، من دلم نمی خواهد در آن خانه بمانم هرچقدر هم که شیک و گران و قشنگ باشد به درد من نمیخورد، چرا اینطوری هستند؟ چون چیدمان زیبای لوازم، آن چیدمان در ذهن شان مستولی نیست ذهن آنها را به طور دائم می جود، می گوید خجالت نمیکشی خانه ات را جمع می کنی من را جمع نمی کنی؟
اگر در زندگی شخصی، کاری، اجتماعی، اقتصادی دچار درگیری هستید در قدم اول برگردید به خودتان نگاه کنید، در یک نقطه ای از درون شما یک ضعف نَفس وجود دارد یا گوشه هایی از ذهنتان دچار تاریکی و سیاهی است، اینها تا رفع نشود تعاملات شما با بیرون از خودتان هموار نمی شود، یک نمونه اش را با یکی از دوستانمان در این جلسه بحث و گفتگو کردم و امروز در کمال خوشحالی شنیدم که آن توصیه را به کار بردند و چقدر برایشان مفید بود، انجام دهید دیگر، کاری ندارد خرج هم که ندارد دولت هم که نمی آید مالیاتش را از شما بگیرد، این پنیر و کره و نان نیست که قیمتش بالا رفته باشد، برای خودت است. بارهای کج، زجرآور را فقط به بیرون از خودتان تمایل بدهید، نگه ندارید، اما به یک شرط، این بار کج در شما نمانده باشد اول آن را در خودتان حل کنید، تقصیر بارهای کج خود را گردن بقیه نیندازید که دربیرون هستند، خانم مشکل دارد در زندگیش می گوید تقصیر همسرم است، مرد مشکل دارد می گوید تقصیر زنم است، او می گوید تقصیر خانواده زنم است، این می گوید تقصیر خانواده شوهرم است، او می گوید همکارم است، این می گوید همسایه بالایی است، عمداً، پایش را می کوبد روی سقف که من از صدای او نتوانم بخوابم، نه بابا، خرابی از خودت است، ابتدا به خودتان نگاه کنید، بگذارید یک مثال خوب و ساده بزنم اکثراً در منازل، پشت در اتاقها از جارختی های فلزی آویزان است، روی این جا رختی ها معمولا لباس های بیرون آویزان می شود، بوی عرق می دهد، میکروب و ویروس خیابان و ماشین و تاکسی و مترو هم روی آن است، می آوریم پشت در آویزان می کنیم، چرا اینکار را می کنیم؟ چون درِ شما اینقدر محکم است که به راحتی جارختی را قبول می کند ولی اگر این در طوری ساخته شده باشد که تحمل قبول این رخت آویز را نداشته باشد هیچ وقت بار سنگین لباس های عرق کرده و چرک بیرون از خانه را به خودش تحمیل نمیکند، چون اگر آویزان کنید می شکند ، آن که در است از خودش اختیاری ندارد اما من و شما که حق انتخاب داریم پس با اراده ی خودمان اجازه ندهیم، یا بهتر بگویم اسبابی فراهم نکنیم تا از بیرون بر ما باری زجرآور تحمیل بشود، اگر اجازه دادیم خودمان مقصریم، باید دست به اصلاح بزنیم پس خواهش می کنم در روزهای پیش رو مدیریت ذهنتان را به عهده بگیرید و اصلاح کنید.
در پایان این گفتگو یک هدیه برای شما دارم، البته خیلی امیدوار نیستم از آن استفاده کنید جدی می گویم من قطع امید میکنم اینجوری، تلاش کنیم که چه بشود؟ می خواهید بروم فلان کتاب مدیریت فلان را از یک کشور خارجی و از یک نویسنده خارجی بردارم برایتان بیاورم هر دفعه 2 تا مقاله اش را بخوانم؟ به دردتان می خورد؟ به درد من نمیخورد بروید جای دیگر بخوانید.
در رویدادهای زندگیتان توجه کنید از 2 تا کلمه پرهیز کنید، سعی کنید ترک کنید به زبان نیاورید، آن 2 کلمه سمی " اگر و چرا " است، ببین اگر را کجا به کار می بری و چه تاثیری روی تو می گذارد؟ تا مدت های زیاد بعد از اینکه حاج آقا فوت کردند با خودم می گفتم اگر جلوی بچه ها را گرفته بودم نگذاشته بودم پدرشان را ببرند آندوسکوپی ایشان آلوده به کرونا نمی شد، "اگر"، دائم به خودم می گفتم چرا گذاشتی؟ حاصل چه بود؟ خداوند در سرم زد گفت تو نمی فهمی من هر وقت بخواهم بنده ام را ببرم میبرم، ملک الموت را هم به شکل های مختلف بر او نازل می کنم اختیارش دست تو نیست ، این چیست که تو می گویی؟ از "اگر و چرا" پرهیز کنید به زبان نیاورید و از ذهنتان هم پاکش کنید در فرهنگ لغات شما این 2 تا کلمه نیست.
مثال برای چرا، خیلی اتفاقات برای ما در زندگیمان می افتد که ما بطور دائم دنبال چرایی آن هستیم برادرم، خواهرم، نزدیک ترین افراد به ما فلان کار را می کنند و بیشترین آسیب را می زنند چرا؟ چرا ندارد، در او وجود داشته، اگر تو می خواهی مصون بمانی چرا را بیرون بینداز، همینی که هست.
صحبت از جمع: شما می فرمایید که ذهنتان باید تخلیه شود باید بتوانید ذهنتان را مدیریت و اصلاح کنید یا اشتباهاتتان را بشناسید من میدانم اشتباهم چه است میدانم ذهنم گاهی اوقات پر این جزئیات میشود ولی هیچ کاری نمیتوانم انجام بدهم، از ذهنم بیرون می کنم ولی انگار از این در بیرون می کنم و از آن در داخل می شود.
استاد: مثل مگس می ماند تو در و پنجره را باز میکنی بیرون میکنی ولی تا یک لحظه غافل میشوی یادت میرود لای پنجره را باز می گذاری داخل می آید مطمئن باش تو آن را بیرون پرت کردی ولی یک کمی بعد به یک چیز بد دیگری فکر کردی.
ادامه صحبت از جمع: چکار کنیم که فکر نکنیم.
استاد: نه نمی توانی فکر نکنی فکرت را باید مدیریت کنی اگر برای خودت روی کاغذ بنویسی کدام ها بد است و کدام ها خوب، می توانی مدیریت کنی.
ادامه صحبت از جمع: من از صبح فقط باید بنویسم. متوجه هر فکر خطا و غلطی که شدم بنویسم؟
استاد: اشکال ندارد یک بار بنویس و سعی کن یک هفته به آن عمل کنی بعد آرام آرام می بینی این سپاه دشمن بالاخره میرود. بنویسید، شما یک ستون زشتی ها، و یک ستون نیکی ها دارید جالب است چون زشتی ها که تمام شد خب الحمدا… میرویم سراغ نیکی ها چون نیکی ها هم را می خواهیم تسویه کنیم بگو مگر نیکی هم تسویه دارد؟بله، نیکی که سبب بشود تو به خودت ببالی غرور کنی دیگر نیکی نیست. آن ها را هم بیرون میکشیم منتها واقعا همراه بشوید بخدا نمی شود، من نمیدانم واقعا تا کی سر این کلاس خواهم بود، خدا کند همیشه کنار هم باشیم هیچ وقت نمی شود به یک ساعت بعد مطمئن بود پس بنابراین بهتر است که امروز را به فردا نگذاریم شروع کنیم چون هر چه شما ها تندتر بیایید من مجبورم تندتر نفس بزنم بدوم.
صحبت از جمع: در محیط کاری مسئله ای پیش آمد که منجر به بحث و گفتگو شد صحبت هایی که من انجام دادم فردای آن روز دوستان آمدند از من تشکر کردند ولی من یادم نبود که مثلا میگفتم خدایا کمک کن حق طرف مقابل که خیلی کارها کرده ضایع نشود یاد آن غنیمت شما افتادم درست است من به نیت دنیا غنیمتی بر نداشتم ولی به نیت آن طرف هم غنیمتی بر نداشتم اگر خدا یک کار درستی به ما داده است از زرنگی من نیست اگر هم من آن جا موفق شدم خود خدا حواسش به ما بوده است ولی من از او کمک نگرفتم به خاطر همین باختم از یک طرف همزمان خیلی خوشحال بودم این اتفاق افتاده است و حس خوبی میداد و از آن طرف این غفلت به من یاد آوری میکرد که اشتباه کردی. فهمیدم اگر لحظه ای از آن خدایی که محور همه چیز است غافل شوم حتی اگر پیروز یک بحثی شوم که به نفع همه هم هست باز هم برای خودم موفق نشدم مهم نیست که در دنیای الان چه شد چون آن غنیمت را بر نداشتم حالا یا میتوانم آن خوشبختی را از کنارش رد شدم مثل بوی غذایی که از کنارش رد می شویم و می گوییم که چقدر خوب است آن آگاهی یک مقدار بیشتر به من تلنگر زد.
استاد: هر چه بیشتر به این مسئله ها فکر و توجه کنید موفق تر خواهید بود ببین این چیزی نیست که من بیاییم بگوییم خانم ها آقایان این ذکر را بردارید و اینقدر انجام دهید دیگر خلاص می شوید مشکلاتتان حل می شود، نه اصلا نمی شود، شما می بایستی هر دم نام خدا، یاد خدا، حتی نام زبانی هم به درد نمی خورد یاد خدا همراه شما حرکت کند آن وقت است که می توانی آرام آرام خودت را در فضایی قرار بدهی که از آن فضا به سادگی خارج نشوی این تنها راهی است که وجود دارد. بعضی ها هم معتقدند اگر شما به طور دائم مدیتیشن کنید این مسائل برای شما حل میشود نه نمی شود من به سادگی به شما بگویم مراقبه ها بسیار عالی هستند ولی نه مراقبه کوتاه مدت زمان دار، مراقبه ای به صورت دائم، یعنی اگر شما دستشویی می روید می آیید به طور دائم باید مراقب کنید که خدایی نکرده لباستان ناپاک نشود، حالا بگو رهایش میکنم، شب که رفتم خانه لباسهایم را عوض میکنم خب ایراد ندارد با همان ناپاکی در عرض روز بگرد کسی هم ناپاک بود جن ناپاک با او می گردد جن ناپاک راه ناپاک نشانش میدهد.
سوال: خواستم بدانم پاکسازی افکار منفی و باطل با حال خوب همراه است یا حال بد؟
استاد: تو وقتی که داخل انباری میشوی همه جا را تار عنکبوت گرفته است دستمال که میکشی میگویی به به چه رایحه ای؟ نمی گویی که، شروع میکنی به تمیز کردن و شستن اوایل هم واقعا بوی آنجا بوی نم و ناخوشایند و بوی بد است تارهای عنکبوت به دست و بالت گیر میکند حالت را به هم میزند ولی اشکال ندارد هر وقت خواستی به یک فضای تمیز برسی باید کثیفی ها را بشوری حتی اگر حالت بد شد بعدا خوب می شوی نگران نباش.
صحبت از جمع : من در مورد یکی از آرزوهایم می خواهم بگویم . من بعد از مشکل سلامتی که برای پاهایم به وجود آمده بود از خداوند خواستم تا آن قدر فهم و شعور به من دهد تا بتوانم وجود خداوند را به راحتی درک کنم وجود آقا صاحب الزمان(عج) را درک کنم ما همین طوری می گوییم مسلمانیم شیعه هستیم خدا را قبول داریم ولی علت وجود اینها را بتوانم درک کنم.
صحبت از جمع : برداشت من از این غنیمت ها با توضیحاتی که شما داده اید، برای من زمان هایی که بسیار اندک است 10 یا 15 دقیقه است مثلا من سرکار در حال نهار خوردن در عین حال سایت ها را بالا پایین می کنم بعد گفتم بیایم یک فیلم آموزشی را که به کارم ربط دارد تماشا کنم . من این را برای خودم این طور معنا کردم که از فرصت های خرده ریزه ای که وجود دارد استفاده ای ببرم حالا یک زمان هایی هست که خنثی می شود و شما نه پسرفت و پیشرفتی کردید و فقط اطلاعات بی موردی را دریافت کردید یا یک سکوت بی مورد در جایی داشتی و فکری می کردی . من یک زمان هایی که حواسم نسبت به غنیمت ها جمع می شود در این زمینه فکر می کنم که مثلا در این زمان 10 دقیقه چه کار می شود کرد آیا مطلب شما به همین شبیه است یا چیزی فراتر از این را می خواهید ؟
استاد : من فراتراز این را می خواهم .ولی این خوب است اما یک توصیه دیگری می کنم . وقتی شما غذا و نوشیدنی میخورید هیچ کاری نکنید موبایل خاموش . حتی اگر قرار است فیلم تلویزیونی نگاه کنید معطوف به آن نباشید، پس چه کار کنیم؟ به آن چیزی که در حال خوردنش هستی اندیشه کن بجو طعمش و مزه اش را و این که این چقدر و در کدام قسمت ها می تواند به شما کمک کند بعد مسیری که این خوراک به پایین می رود به آن مسیر نگاه کن .
ادامه صحبت از جمع : من می ترسم به این لقمه فکر کنم غذا خوردن کلا یادم رود .
استاد: من خودم اگر تنها باشم توجهم کامل به غذا خوردن است برای همین هم زمانی که حالم بد می شود سکوت می کنم و چشم هایم را می بندم آرام آرام از این دهان وارد و داخل می شوم تا ببینم مشکلم از کجاست و در بسیاری از مواقع پیدا می کنم و سعی می کنم با دانشی که دارم، چون این دانش می خواهد چه بخوری چه بکنی چطور با آن روبرو شوی؟ و اگر نشد به دکتر مراجعه می کنم . یک بار به دکترم گفتم اگر من یک بشقاب بزرگ غذا بخورم یا یک نعلبکی غذا بخورم فرقی نمی کند غذای ساده یا مقوی بخورم فرقی نمی کند بعد از آن احساس می کنم در دلم به هم می خورد گفت خوب می خواهی چه کار کنی ؟ گفتم یک چیز شیرین بخورم گفت خب بخور تو که این را می فهمی بخور . منتها این بخور معنی اش این نیست که شیرینی خامه ای بزرگ بخوری مثلا یک بستنی یا یک شکلات کوچک می توانی بخوری. تو باید بفهمی که تو را چه می شود من اکثرا این کار را می کنم و وقتی احساس می کنم حالم بد است بلافاصله به داد خودم میرسم حالا شما هم امتحان کنید .
صحبت از جمع : من غنیمت را در این 3،2 هفته عمرم را حساب کردم یعنی لحظات عمر من یک غنیمتی است که خداوند به من داده حالا می توانی به خوبی از آن استفاده کنی یا می توانی آن را هدر دهی . در این دو سه هفته صبح که از خواب بیدار می شوم برنامه ذهنی برای خودم می گذارم این ساعت تا آن ساعت این کار را می کنی این حرکت را انجام می دهی این قدر استراحت میکنی اینقدر ساعت غذا درست میکنی یعنی آنقدر برای کارهایم فکر می کنم دیگر وقتی برای فکر کردن به چیزهای بیهوده را نداشتم .
استاد : برای آدم های مختلف، روحیات مختلف، شکل های مختلف است . نمی توانیم یک الگو را بدهیم که همه آن الگو را داشته باشند، برای آدم ها فرق می کند باید خودشان برای خودشان پیدا کنند .
صحبت از جمع : من از چیزی که تجربه اش کردم می خواستم کوتاه بگویم شما همیشه می فرمایید که با اذان ها همراه شوید حتی به اندازه شهادتین . من اگر حواسم بود سعی می کردم سکوت کنم یک زمان هایی هم که حوصله نداشتم به خاطر ریتم کند آن اذان تا شهادتین را بگویم و سعی می کردم خودم تند تند بگویم و به کارم برسم . در این هفته سعی کردم در میان کارهایم در زمان اذان صبر کنم در میان ریتم تند کارهایم و این تجربه آنقدر خوب بود و دلنشین بود و یک انرژی خوبی به من داد انگار انسان در یک جای آرام و معنوی قرار می گیرد که انرژی خوبی به او وارد می شود بسیار لذت بخش بود .
استاد: اذان که شروع می شود و خوب گوش می کنی با جان و دل آرام آرام احساس می کنی که یک چیز بزرگی تو را صدا می کند. من در آن زمان ها به شاگردانم در سر کلاسم میگفتم ملائک در وقت اذان سر پشت بام می آیند منتظرند دستشان را هم دراز میکنند تا من و شما را برای نماز ببرند می خواهند ببینند که چه کسی دستش را دراز می کند که با او برود، بچه ها دقت کنید جواب دهید . یکی از شاگردانم پرسید اگر نفهمیدم جوابش را بدهم و نرفتم بعد نمازم ماند زمان برد چه اتفاقی می افتد ؟ گفتم از همان جا که بالای بام ایستاده تو را فحش می دهد که چرا من را اینجا منتظر گذاشتی من کار دارم ماموریت دارم باید برگردم، با بچه ها باید به زبان خودشان صحبت کنید، مدیرمان می خندید به من می گفت این را از کجا آوردی؟ می گفتم هر کسی شاگردش را به نوعی جذب می کند و این بچه ها در زمان نماز به خصوص دخترها برای وضو دعوا می کردند، می گفتم دعوا نکنید قبل از این که سر کلاس بیایید در زنگ تفریح قبلی وضویتان را بگیرید و بیایید آن وقت تا می گوید الله اکبر سر جانماز ایستادی . اینها غنائمی است که خداوند در اختیار ما گذاشته بنده ببین و بهره ببر اگر نمی خواهی ببری خب نبر، بعضی از غنیمت ها را بهره اش را نمی بری ولی بعضی از غنیمت ها نه تنها بهره اش را نمی بری بلکه تاوانش را هم باید بدهی و این خیلی اشکال است. خودمان را باید خیلی مراقبت کنیم.

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.