منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

جلسه چهاردهم قدم به قدم با اصحاب کربلا

بسم الله الرحمن الرحیم

                                                                                                            
چهل روز گذشت. درست پنجاه روز قبل همین جا جمع شدیم که محرم را شروع کنیم. از روزهای پیش حسینیه را حاضر کردیم، خانوم ها دویدند، شستند، روبیدند، تمیز کردند. خودمان را آماده کردیم. روزهایی را اینجا، به سوگ امام معصوممان و خاندانش نشستیم، به این امید که رمزی از رموز عاشورا را دریابیم. رمزی را دریابیم در خویشتن خویش، نهادینه کنیم. حالا به اربعین رسیدیم. چهل روز از عاشورا و ماوقع آن، اسرار نهفته در آن گذشت؛ یافتید؟ شما یافتید؟ آیا در این مدت رمزی یافتید؟ به دنبالش بودید ؟یا نبودید؟ آیا امسال توانستید یک درس جدید را به‌دست بیاورید؟ که ماه های پیش رویمان که در آینده خواهد آمد را با این درس شروع و به اتمام برسانیم؟ آیا واقعاً توانستید؟ یا باز هم مثل سال های قبل ادامه خواهیم داد همان طور، پوسیده و بو گرفته، کهنه و قدیمی، بدون یک ذره تکان. تا دوباره به محرمی دیگر و عاشورایی دیگر برسیم! القصه! یکی از ویژگی های دین بزرگ و زیبای ما این هست که در طول هر سال فرصتی را و ایامی را در اختیار آدم‌ها قرار داده است، تا هر انسانی با نزدیک شدن به آن ایام یک فرصتی در اختیارش قرار گیرد تا از قبل آماده سازی‌اش را برای ورود به آن زمان آغاز کند. در طول آن زمان مراحلی را بگذراند و بارخودش را برای ادامه زمان ،در طول یک سال ببندد مثل ماه رمضان ،مثل ورود به ماه رجب و ماه شعبان، مثل ورود به محرم و صفر. یکی از توفیقات پروردگار و عنایات و توجهات مخصوصه امام زمان (عج)، به این بنده کوچک پروردگار، در این چند سال اخیر این بوده است که هر سال در ماه محرم، از یک منظر به واقعه کربلا نگاه کردم. هر سال از یک سو و از یک ماجرا. از سالیان قبل از رسیدن به محرم سال شصت و یک، شروع کردم. به وقوع پیوستن این واقعه را بررسی کردم. تأثیرات این فاجعه را بعد از آن بیان نمودم، امسال هم توفیق داشتم که در ایام دهه به صحابه امام در این انقلاب بزرگ بپردازم. گرچه که آنچه که من جمع آوری کردم ذره‌ای ناچیزی از این اقیانوس بزرگ هم به حساب نمی‌آید. ولی به هر حال خداوند عالم هر کسی را در بضاعتش پرسش می‌کند. انشاء الله که من در نهایت بضاعتم حرکت کرده باشم. امروز اربعین است و می‌خواهم از یک زاویه نگاه جدید، به مسئله نگاه کنم.
در احوالات بزرگان خدا آمده است که هر ساله قبل از ماه رمضان برنامه‌هایی برای خودشان تدوین می‌کردند تا به شیوه‌ای پاکیزه، وارد ماه رمضان شوند. در این چند ساله این توفیق را داشتم که هر سال به گونه‌ای، اشاراتی در این زمینه برای دوستان داشته باشم. بعد از آن مراقبه‌های ماه رمضان را ایجاد کردم تا شب های قدر را درک کنند. اگر به فضیلت درک شب قدر نمی‌رسیدند امید، را از دست نمی‌دادند. شب های پایانی ماه رمضان را در میافتند. اگر باز هم از فیض، محروم می‌شدند. از فردای ماه رمضان ،برای ماه رمضان سال بعد و شب قدر سال بعد خودشان را مهیا می‌کردند تا مهیا شوند، زنده شوند. حالا می‌خواهم بگویم که برای درک محرم و عاشورا هم باید چنین سیر و سلوکی را آغاز کرد. از قبل ماه محرم که ندانستیم، شاید عده قلیلی دانستند و شروع کردند. در ایام دهه چه کردید؟ نمی‌دانم. بعد از دهه تا اربعین چیکار کردید؟ نمی‌دانم! اما بهتراست بگویم دلم نمی‌خواهد بدانم.دانستن خیلی چیزها زجر است و درد. وقتی ندانم امیدم بیشتر است که خیلی درصد بالاتری بهره بردند. اما امسال، از امروز که اربعین است شروع می‌کنم. مطمئن نیستم به عاشورای سال بعد برسم. فکر نکنید این را می‌گویم فقط برای اینکه حالا یک چیزی گفته باشم یا یک کم خودم را لوس کرده باشم. اصلاً چنین نیست. من هر لحظه‌ام را که می‌گذرانم به لحظه بعدم دیگر امید ندارم. اگر شما امید دارید خیلی پر شهامت هستید. من دیگر امید ندارم. هر لحظه‌ای که می‌گذرانم فکر می‌کنم این آخرین لحظه هست. می‌گوید: " مگر لحظه چقدر هست؟ تند تند لحظه‌ها می‌آیند و می‌روند." برای شما لحظه‌ها تند می‌گذرند برای من سریع نمی‌گذرند چرا که یاد گرفتم به لحظه‌ها نگاه کنم. در لحظه‌ها زندگی کنم. من دیگر مثل شما نگاه نمی‌کنم. " واه! همین چند روز پیش تابستان بود چه زود زمستان شد! " من دیگر این طوری نگاه نمی‌کنم. پس بنابراین برای خود عزیز کردن هم این را نمی‌گویم. مطمئن نیستم به عاشورای سال بعد برسم، که قبل از آن کلام آماده سازی محرم را شروع کنم. از حالا می‌خواهم بگویم. آنهایی که توفیق دارند، آنهایی که هوشیارند و درک می‌کنند و می‌فهمند خوب بر می‌دارند. با آنچه که از سفره باز و پر نعمت اهل بیت پیغمبر (ص) برداشتیم امروز می‌بینم که برای سلوک محرم و عاشورا، باید سه قدم بزرگ برداشت. سه قدم مهم باید برداشت:
قدم اول: انسان باید از حالا، شرط‌ها و شروط ها وعهد و پیمان‌هایش را با خودش مقرر کند. می‌خواهم سال دیگر عاشورایی بشویم. یک عزیزی گفت از زمان امام حسین (ع) تا حالا ششصد تا عاشورا داشتیم. من فکر می‌کردم منظورش این جنگ‌هایی است که یک وقت در این کشورها بو جود می‌آید و عده‌ای زیر دست و پاها از بین می‌روند . خیر! اون گفت ششصد تا، هزار و چهار صد سال هم که گذشته باشد هزار و چهارصد تا عاشورا گذشته است. چطوری؟ اگر قدم‌هایت را درست برداشتی و من هم سال بعد بودم آن وقت عاشورا را نشانت می‌دهم. بله! عاشورا هر روز در بطن زمان و تاریخ تکرار می‌شود، مثل فیلم سینمایی که روی پرده سینما می‌اندازند و شما را جذب خودش می‌کند. اما تو کجایی؟ وقتی در حال تکرار هست تو کجایی که ببینی؟ هستی؟ نیستی. اگر بودی الآن یک سِرّ دستت بود. مرحله اول، قدم اول، قدم شرط‌ها و شروط هاست. شرط می‌گذاریم با خودمان این طوری باشیم، این جوری باشیم. این کار را بکنیم عهد می‌بندیم که می‌کنم. این شرط‌ها برای من هست من انجام می‌دهم. عهد می‌بندم که انجام دهم.
قدم دوم: مراقبت. یعنی اینکه مراقبت می‌کنم در تمامی لحظات این یک سال تا سال بعدکه محرم برسد از تمام شرط و شروط هایی که واسه خودم گذاشتم، عهدهایی که بستم مراقبت کنم .
قدم سوم: میزان گذاشتن بر درستی و کمال اعمال. بعد از گام‌های قبلی که شرط کردن و مراقبت کردن بر اعمال است نگاه کردن یا میزان گذاشتن بر درستی و کمال اعمال خودمان قرار دارد. این را می‌گویند محاسبه ،یعنی هر روز اعمالی را که در طول این روز انجام دادم آیا دقیقاً بر شرط‌ها و شروطها و بر عهد و پیمان‌ها تطابق دارد یا تخطی شده. این عمل را محاسبه گویند.
خوب این سه قدم را می‌خواهیم برای خودمان معین کنیم. حالا در این راستا به آقا سیدالشهدا (ع) نگاه می‌کنیم، ببینیم چقدر آرام‌آرام کاروانش را به کربلا آورد. امام می‌داند که کجا می‌رود. ببینید چقدر آرام و باوقار کاروانش را در کربلا آورد و آنجا حاضر شد. ببینید چطوری کسانی که آمدنی بودن آمدند. از راه‌های دور، ولی آمدند. یادتان هست در دهه محرم راجع به اصحاب کربلا گفتم، اسامی‌شان را بردم که با چه مشقت‌هایی خودش را رساند. این آمدنی بود آمد. آمد و به امامش ملحق شد. کسانی که رفتنی بودند از امامشان جدا شدند. ببینید چطوری آمدند امامشان را شناختند. از راه‌های دور و نزدیک آمدند به امامشان رسیدند. یک عده‌ای ماندند ،اما عده‌ای هم همراهی با امام را درک نکردند. من این همراهی با امام را، درک نکردن را، امسال در سفر مشهد دیدم. این همه گفتم باز یک چندتایی آنجا مرزها را شکستند، هر کاری دلشان خواست کردند که چی؟ مگر نیاموخته بودید؟ مگر یاد نگرفته بودید؟ مگر در دهه اینجا عزاداری نکرده بودید؟ مگر اشک نریخته بودید؟ مگر صبر حضرت زینب را ندیده بودید؟ عده‌ای آمدند بدو بدو خودشان را به امام رساندند وگفتند: آقا ما هستیم. اما همراهی امامشان را درک نکردند در نتیجه از نور امامشان بهره‌ای نبردند. آمدند ولی از امام جدا شدند و رفتند. خیلی از اینها محب امام حسین (ع) بودند. به محب بودنت افتخار نکن . محب امام حسین (ع) می‌ماند، جدایی نمی‌پذیرد. محب امام حسین (ع) شرط برای امام نمی‌گذارد. حالا می‌گویم یعنی چی: اینها محب امام بودند مثل ما که محب امام هستیم، اما همگی یک اشکال عمده داشتند. حب به امام بعد از حب به دنیا قرار داشت. اول حب به دنیا داشتند بعد از حب به دنیا ،حب به امام هم داشتند. اینها این بلاها سرشان آمد.
وقت یاری دادن به سیدالشهدا حجاب تعلقات دنیا دست و پا گیرشان شد و آنها را جا گذاشت مثل تَرنُماه در صحرای کربلا از کوفه می‌آمد بار آذوقه هم می‌داشت رسید به امام و کاروان کربلا با آن ساز و برگ محدود و کم ،امام پیشنهاد کردند که شما با ما می‌مانید؟گفتند که آقا جان زن و بچه‌ام آذوقه ندارد بگذار این آذوقه‌ها را به ایشان برسانم بعد خودم را به شما می‌رسانم تعلقات زن و بچه او را برد.آن را از فیض همراهی با امامش جدا کرد .یا مثل ضحاک مشرقی  در بحارالانوار جلد 44 و در لهوف صفحه161آمده که ضحاک مشرقی با امام حسین تا کربلا آمد اما شرط کرده بود که تا جایی که پیروزی با شما باشد من هم هستم و هر زمان احساس کنم که پیروزی با شما نیست بر می‌گردم .آقا هم گفتند هر طور که می‌خواهی. تا جایی که ظهر عاشورا شد .دید هیچ گونه پیروزی برای امام ویارانش نیست رفت و با اسبش که در خیمه قایم کرده بود آمد خدمت امام حسین ،که: آقا من شرط گذاشته بودم ،حالا می خواهم بروم .بروم؟ آقا فرمودند بفرمایید خوش آمدید و رفت.کتاب حیات الامام الحسین نقل از امثال الاشراف هم این مطلب را آورده است.ضحاک مشرقی در لحظه غربت امام حسین ، آن لحظه‌ای که ناب‌ترین جذبه‌های ایشان، در حال ساطع شدن بود ،هر غنی و فقیری و هر قوی و ضعیفی را می‌توانست در بر بگیرد و دستگیری کند، رشته تعلقش را از سیدالشهدا برید و رفت و هیچ نوری دریافت نکرد. امروز اربعین است خدمتتان عرض می‌کنم که فرصت تا عاشورا همیشه کوتاه است.می‌گویند خانم یک سال دیگر مانده است.من تا به حال به شما دروغ گفته‌ام ؟فکر نمی‌کنم کسی بیاید و بتواند مدعی شود که من تا به حال به او دروغ گفته‌ام .فرصت کوتاه است .اهل کاروان در این فرصت کوتاه باید خود را به غافله امام برسانند.می‌فهمید یعنی چه؟اهل کاروان باید بفهمد هر گونه وابستگی و تعلقی که او را در مسیر، کند می‌کند باید آن را کنار بگذارد .الآن فوری با خودش می‌گوید که پس چرا می گویی بچه دار شو؟بچه و اولاد زنگوله است پای آدم را می‌گیرد.نه عزیزم اولاد زنگوله نیست .آن هوا و هوس درون سینه تو است که زنگوله است .آن را بریز بیرون .چون کسی که اولاد صالح تربیت می‌کند و خفت و ذلتش را می‌کشد کم از همراهی با امام ندارد..همان موقع که بچه‌ات را سفت در بغل می‌گیری و خانمت در دستشویی بچه‌ات را می‌شوید. همان موقع تو را محاسبه می‌کنند در معیت امامت.چون نهایت رأفت و مهربانی هستی.چون نهایت انسانیت و دوستی هستی.اشتباه نکن.اما آن زمانی که هوس می‌کنی یک عروسی در باغ کرج بگیری. با خودش می‌گوید که‌ای بابا یک شب است .می‌گویم چرا گرفتی؟می‌گوید خانواده زنم می‌خواستند .معذرت می‌خواهم غلط کردند که خواستند، تو هم غلط کردی که اطاعت کردی.مگر کسی پا روی دینش می‌گذارد ؟برای اینکه دیگری می‌خواهد!  تو می‌خواستی.تو هوا و هوسش در دلت بود.تو می‌خواستی ،دلت می‌خواست گردن کس دیگر نینداز.اگر شرط و شروط با امام دارید کنار بگذار و الا به صحرای کربلا راهت نمی‌دهند.آقا جان اگر شما من را چنین و چنان بکنی من قول می دهم که ماه محرم انقدر دیگ می‌گذارم و انقدر خورش می‌پزم .مال خودت ببر خانه پدر و مادرت بپز و به فامیلت بده .باید تلاش کنید تا ظهر عاشورا ،تعلقاتتان را رها کنید.مثل حر که تا روز عاشورا مقابل امام ایستاد اما آن روز به درخشندگی نامش شد ،حر شد.شما هم حر شوید.لذت های دنیا مثل بادام بو داده و گوشت کباب کرده است،کجاست؟در تله شکارچی،  گذاشته در تله ،که تو بو بکشی به هوای بویش بروی بیفتی در تله .ولی این تله از آن تله‌هایی است که اگر افتادی در آن رهایی از آن نخواهی داشت .باطن دنیا مکاره است ،ظاهر دنیا آراسته است زیبا و اغوا گر.ظاهر اغواگرش انسان را دعوت می‌کند و باطن مکاره دنیا، انسان را در مسیر ملحق شدن به ولایت، پاگیر می‌شود و جلوی پایش را می‌بندد.دیدید بعضی‌ها مرض دارند هر کسی رد می‌شود یک پا می‌گذارند جلوی پایش که بخورد زمین .باطن دنیا این جوری است وقتی تو می‌خواهی به امامت نزدیک شوی جلوی پایت جفت پا می‌گیرد می‌خوری زمین .سختی بسیار پیش رو می‌آورد انسان را از پیوستن به ولایت دور می‌کند آن وقت زمانی که قیامت جلوه گر می‌شود . امروز خیلی قشنگ بود امروز که نه! دیشب می‌نوشتم یک لحظه دیدم یک پلی را در رویاها یم، در این ماه‌های اخیر چندین بار دیدم  به شما هم گفته‌ام .گفتم دراول آن پل ایستاده بودم می‌گفتم آی بچه‌ها بدوید هر چی بار دارید بگذارید زمین، آن طرف پل را که باز کردند بدوید از این پل. پل، خیلی پهن بود و اصلاً باریک نبود .پل‌ها همه‌شان پهن بودند اما امشب که این را می‌نوشتم وقتی گفت در قیامت پل صراط از مو نازک تر است دیدم آن پل به آن پهنی جمع شد جمع شد ،شد یک باریکه مو.آن پل صراط دنیا بود که من دیدم و همه را خواستم بدوانم که بدویم و از این پل رد شویم .برویم کجا؟پیش امام و برویم ملحق شویم به ولایت .همین پل در آخرت روز قیامت از مو باریک تر می‌شود.پس عبور از آن سخت تر است.ورود به محیط ولایت را می‌گویند صَعبِ مُستَصعَب .صَعب یعنی سختی .خیلی سختی بزرگ، سخت تر از سخت.اما با ورود به محیط ولایت به قلعه امن وارد می‌شویم.  چطور که در عیون اخبار الرضا جلد دو آمده که ولایت علی ابن ابی‌طالب حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی.هر کسی وارد شود نجات می‌یابد.منتها مهم وارد شدن است.در عاشورا کسانی که به این قلعه امن وارد شدند خودشان را فراموش کردند و جذبه ولایت حضرت سیدالشهدا آنها را چنان در خودشان فرو برد که دیگر رنج نداشتند و تعلقات را پشت سر گذاشتند.تمام مصائبی که هزاران سالک را می‌تواند زمین گیر کند برای آنها گلستان شد.در حالی که کسانی که به دنبال کوچک‌ترین لذت بودند همین لذت‌ها دامن گیرشان شد و آنها را زمین گیر کرد.برای انسانی که به عاشورا رسیده هم سفر و همراه امام خودش شده بعد از عاشورا، مراقبه در مراتب حضور خواهد بود یعنی باید محاسبه کند که آیا توانسته به آنهایی که همه چیز خودشان را در راه ولی خدا بخشیدند بپیوندد؟آیا به آنجا رسیده که حاضر باشد برای اینکه ولی خدا نماز بخواند قطعه‌قطعه شود یا نه؟آیا رسیده به آنجا که از  آنچه که دوست می‌دارد و فکر می‌کند که برای او نهایت دوست داشتن است برای بندگان معصوم خدا و امنیتشان بگذرد .یا حسین ،یا حسین نخواهد بود اگر نخواهی بگذری.اگر از خودت نخواهی بگذری.برای چی یا حسین می گویی؟برای چی سینه می زنی؟وقتی که حتی ذره‌ای نمی‌خواهی از خودت بگذری.از تعلقات خاطرت و از آنچه که در سینه تو انباشته شده به اسم عشق و محبت ،که همه‌اش برای مال دنیاست.نمی‌خواهی بگذری.با خودتان بیاندیشید آیا عاشورا را درک کرده‌اید؟اگر امسال عاشورا را درک کرده‌اید درجه‌اش چقدر است؟انقدر هست که پسرت را بفرستی میدان و سرش را برایت پرت کنند تو سر را برداری پرت کنی سمت سپاه دشمن و بگویی من پسرم را فرستادم برای شهادت ،سرش را هم نمی‌خواهم.مادر وهب بود .آیا به آنجا رسیدی؟کجایی؟تو که هنوز از نگاه به نامحرم نمی توانی صرف نظر کنی؟کجایی؟تو که هنوز مرز بین حلال و حرام را تفکیک نمی‌کنی؟در قران آیاتی داریم که خداوند می‌فرماید:مشرکین ماه‌های حرام را که قبل از اسلام هم به آنها پایبند بودند را جابجا می کردند تا منافعشان را در آنها بگنجانند.آیا ما برای رسیدن به اهدافمان ،به آنچه که مورد نظرمان است مرز حلال و حرام را جابجا نمی‌کنیم ؟به خدا می‌کنیم .اگر خداوند عالم فرصتی دوباره عنایت فرمود در جلسه 28 صفر اگر بودم و توفیق داشتم با شما باشم و در خدمت شما باشم آن جا سخنی چند در باب کسانی که فهمیدند عاشورای امسال را درک نکردند خواهم داشت .ناامید نشوید.اگر بودم می‌گویم.اگر عاشورای امسال را درک نکردید حالا چه کار کنید.چطور مراقبت را از حالا آغاز کنید؟تا اگر فرصتی داشت و به محرم سال بعد رسید این بار آماده‌تر برای وصل و حضور خدمت امامشان حاضر شوند.این هم در تتمه صحبتم:
عارفی را گفتند در شاهراه طریقت رفیقت کیست ؟ گفت عقل است تا به درگاه.عشق است تا بارگاه .گفتند در بارگاه چیست که در درگاه نیست؟گفت وصال دوست.فراغ هر آنچه که غیر اوست.سوره احزاب آیه4وَ مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَينْ‏ِ فىِ جَوْفِه .خدا در درون یک انسان دو دل قرار نداده است.ای جماعتی که در دلتان همه چیز باهم جای گرفته .خدا در قفسه سینه ما یک دل بیشتر جای نداده.یک دانه را می‌گیرد آن هم خداست.بندگان خدا را به عشق خدا دوست می‌داریم.والسلام.خودت را گول نزن.
یارب آن مرد بلند اندیشه کیست ؟     آن خردمند محبت پیشه کیست ؟
کز مکان تا لامکان میدان اوست                   هر دو عالم درگه ایوان اوست
خوب دقت کنید . می گوید چرا امام حسین(ع) ، امام حسین(ع) است .
یارب آن مرد بلند اندیشه کیست      آن خردمند محبت پیشه کیست
کز مکان تا لامکان میدان اوست                   هر دو عالم درگه ایوان اوست
آنکه از بیعت سلامت جو نشد          
(بیعت کردند همه با او ، اما او بیعتش بدنبال سلامتی نگشت )
آنکه از بیعت سلامت جو نشد          پند زینب پایبند پای او نشد
صدهزاران دشمنش کافر همه       عترتش بی محرم و مضطر همه
(روبه رویش همه دشمن بودند . عترتش بدون محرم می ماند. همه مضطرب می ماند .)
او در این حالت زحالت بیشتر                        هرچه عقلش بیش ، عشقش بیشتر
عقل گفتا ای امام انس و جان    ای فدای تو جهان جسم و جان
دین تویی دنیا تویی مگذر زخویش   صلح کن با این گروه کفر پیش
(آی عاقل ها که عقلتان خیلی به شما خط می دهد ، هرجایی خط عقلتان به دردتان نمی خورد .پای عقل چوبین بود )
عقل گفتا ای امام انس و جان    ای فدای تو جهان جسم و جان
دین تویی دنیا تویی مگذر زخویش   صلح کن با این گروه کفر پیش
عشق هی زد کای جوانمرد دو کون       درصف همت هماورد دو کون
( جنگاور با دو عالم )
کن دو عالم را فدای دوست، دوست           زانکه مقصود از دو عالم اوست ، اوست             
عقل گفتا خواهرت بی محرم است
(آی عاقل ها خوب گوش کنید. از دست عقل هایتان به تنگ آمدم .این عقل های چوبین شما من را کشت .)
عقل گفتا خواهرت بی محرم است     مگذر از دردی که درمانش کم است
(جنگ نکن ، خواهرت هم بی محرم نمی ماند )
عشقت گفتا محرمش ستارخوست                            تو مشو پابست وی ناموس اوست
عقل گفتا مرکبت را هی مکن         دخترت را پایمال وی مکن
عشق  گفتا ، بی سوت  رو        در کنارش گیر اما زود رو
(گفت دخترت را بغل کن و ببوس ولی بگذار او را و برو.)
عقل گفتا این همه لشگر نگر      دست هریک نیزه بین خنجر نگر
عشق گفتا هرکه خنجر می زند     مرغ جانم در پی اش پر می زند
عقل گفتا ای متاز آرام جو    عشق گفتا هی برو ای کام جو
عقل گفتا ای امام بحر و بر                                      همرهانت را به خاک و خون نگر
عشق گفتا در میان خاک و خون      عالمی دارند از این برون
عقل گفتا آن به که چندی دم زنی    بهر اکبر خیمه ماتم زنی
( برو و عزاداری کن و حالا نرو و بجنگ )
عشق گفتا ماتم ما شادی است       وقت عیش قاسم و دامادی است
عقل گفتا تشنه کامی، آب جو         
(گفت : تشنه ای لااقل کمی آب بخور )
عقل گفتا تشنه کامی آب جو           عشق گفتا آب جو، نی آب جوی
(آب واقعی نه آن آب کثیف این دنیای پست و ذلیل )
عقل گفتا ای دل آرامی بگیر             عشق گفتا رو دلارامی بگیر
عقل گفتا رو به سمت اهل بیت         عشق گفتا سوی میدان ران کمیت
( اسبت را به سوی میدان بتازان )
عقل گفتا اصغرت بی شیر ماند     عشق گفت او هم به عالم دیر ماند
این هم تحفه امروز من برای شما فکر می کردم که خیلی خوب است . انشاءالله که برای شما خیلی خوب است .
ماه محرم امسال از آن نادر ماه های عمر من بود که امسال گذراندم . هیچ وقت به عمرم نخواسته بودم که از درد ومصیبتی که بر اهل بیت وارد می شود ببینم ، بشنوم و احساس کنم . بدون اینکه من اراده کنم و بدون اینکه من بخواهم یک جورهایی با مصیبت اهل بیت زندگی کردم . یک جورهایی دلم از آنها جدا نشد . هیچ جدا نشد . گرچه که همیشه خاموش هستم . گرچه که هیچکس در منزل نمی بیند که من گریه کنم . من هیچ وقت گریه نمی کنم . گریه کردن از بیرون خیلی راحت است . خیلی ساده است . گریه کردن از درون خیلی سخت است . خیلی سخت است . امتحان کنید . امتحان کنید و ببینید که چطور می شود . اما آنقدر پیش نروید که ببرید .
خب ، امروز می نوشتم ولی ناقص ماند، ادامه پیدا نکرد :
ای اسیر خاک و خون، دیده دشت بلا                             ای اسیر قد خمیده، از هجران و عزا
سالها در پی ات آمدم اما نشد                                     طعم سخت اسیری را چشیدن که نشد
می خواستم دل خراشم، پای مجروح کنم          تـــــا شوم لایق زنجیر اســـرت و سختی، نشد
می خواندم و اشک چون باران فرو می ریخت
بر سینه می کوفتم و بر چهره می خراشیدم اما نشد
اشک از دیده، و ناله  از لب بود                               ضربه بر سینه ،ولی از عمق دل نشد
می گفتم: چه شد عشق نبود؟ پس چه شد؟
از اسیری بر تو هیچ طعمی نبود پس چه بود؟
گفتم: ای اسیر بیت مصطفی بگو برتو چه رفت ؟
آنقدر گفتم و گفتم و گفتم تا که از جانبش آمد پیام
برما اسیری ،غل و زنجیر نبود                        ضربه تازیانه هم نبود
بنگرید بر دشت نینوا، بر گودال قتلگاه     دل اسیر و در بند شد، بر آن دشت خون و بلا
دل اسیر شد پایبند کرد در گودال قتلگاه
این تن محنت کشیده می رفت
اماپای، دل در زنجیر گودال قتلگاه و شط فرات مانده بود
کس نداند که عزیزی به زیر دست و پا یعنی که چه؟
حنجر پاره به میان قتلگاه یعنی که چه ؟
می خواهی که طعم اسیری را بچشی پس گوش کن :
بر تن تازیانه کشیده و پاهای زخمی من منگر                   بر اشک خشکیده بر گونه هایم منگر                             
بر قد خمیده ام بر تن بلادیده ام منگر/ بر دل خونین در زنجیر مهرم بنگر
گر رود دل در خیال قتلگاه     خون شود از شرح حال قتلگاه
قتلگاهی خاک او خونین همه
خفته ی خاکش ،گل رنگین همه
گلستانی خار خارش از خدنگ (از تیر)                   وندرو گلهای معنا رنگ رنگ  
هر طرف افتاده سرو قامتی
سبزه خطی ،لاله رویی ،آیتی
سبز خطان را، دو زلف عنبرین
کشته در خون ،چون گل ابریشمین
سرو قدان را ،دو دست بی روان /مانده اندرخون چون شاخ ارغوان
نرگس مست جوانان، لاله گون       پسته خندانشان، لبریز خون
اهل بیت بیقرار مضطرا                                        از شتر افتاده بر خاک اندر آب
وندر آن گلزار، برپا غلغلی                                        هر گل بشکفته را یک بلبلی
هر که چشمش بر علی اکبر فتاد                              خواست تا از پا فتد، از سر  فتاد
هر که بر زلفش نظر کردن گرفت                                    منت زنجیر بر گردن گرفت
هر که او را با تن عریان بدید        پیرهن را تا به دامان بر درید
گیسوی لیلی، پریشان بر سرش    بید مجنون سایبان پیکرش
قاسم داماد هم در آفتاب              خفته دست وپا به خون خودخضاب
در حنا بندان، عروس و مادرش                                بسته بر سر، خون و خاک پیکرش
آه که از عباس ،افتادم جدا               من کجا، آن دست و آن پیکر کجا
وقتی کربلا رفتید بروید آنجایی که به فاصله کمی دو دست آقا ابوالفضل ( ع ) را خاک کردند بالایش بارگاه کوچکی است آنجا که ایستادید تازه می فهمید یعنی چی .
من کجا آن دست و آن پیکر کجا
قتلگه را تا به شط، دوراست راه                                     چون برم دل را برون از قتلگاه  
سودای بی قراریست .سودای آوارگیست . وقتی که دربین الحرمین ایستاده اید نمی دانید کدام طرف بایستید  به این رو می کنید پشتت به آن است به آن رو می کنید پشتت به این است.نمی دانید چه کاری باید انجام بدهید.اما من یکدفعه آنجا  نشستم ، پشتم را دادم به بارگاه آقا ابوالفضل (ع) ، گفتم پشتم خالی است آقا جان پشتم را محکم کنید وگرنه می افتم.روی خود را به بارگاه آقا امام حسین ( ع ) کردم به آن گفتم یک چیزی از شما می خواهم. از ایشان گرفتم ، دستشان درد نکند .
اهل بیت شاه دین بر نعش وی                           چون براتنعش بر گرد جدی
بوسه گاه زینب و کلثوم بود                             زخم های ناف، تا حلقوم او
ناله زار سکینه دخترش                                    برسران، پیچیده درگوش سرش
که ای تن بی سر، تا جان باختی                     دخترت را از نظر انداختی
ای پدر، تا رفتی از پیش نظر                            تو شدی بی دختر و من بی پدر
قاتلانت سوی غارت تاختند                            اهل بیتت سر ز پا نشناختند
خواهرانت را به سر معجر نماند                      دخترانت را به بر زیور نماند
نی همین ، کودکانت هر که بود                  صورتش از ضرب سیلی شد کبود
ای پدر، دست تو تخم کین نکاشت                 بر سر و روی یتیمان لطف داشت
وین سپه، سیلی پی در پی زنند                   کعبه نی بر روی کعبه نی زنند
خیلی درد است این بیت ، خیلی جیگر می سوزاند
دختر امام حسین (ع) پدر را در آغوش گرفت و گفت پدر نمی توانیم برگردیم نمی شود برگردیم مدینه      نمی شود برگردیم خانه خودمان ؟
ای پدر گفتم مرا بر، در وطن        رهزن عزمت، نیامد عرض من
یعنی حرف من دخترت  نتوانست عزم تو را بر میدان جنگ کنسل کند ؟
تا ز دست و خنجر شمر شریر                           هم پدر شد کشته، هم دختر اسیر
ای پدر گفتم: که چشم ازسر مپوش                    دیده از انگشت و انگشتر مپوش
باز می گویم مبر از کاروان                               تا نبرد دستت از تن ساربان
ای پدر با گمرهان بی دلیل                                  چون نهم بر داغ دل بار رحیل
گمراهانی که راهنما ندارند من چطور عزم سفر کنم ؟بار سفر ببندم با این داغی که روی دلم است؟
چون روم از قتلگه تا بارگاه                             یا چه گویم با یزید دل سیاه
ای پدر زین العباد بی قرار                                گر نیفتاد از شتر معذور دار
تا تو را دیده است  از خود رسته است          هر دو پایش هم، بر اشتر بسته است
پاهایش را به شکم شتر بسته بودند
من میان گفت و گریه می تنم                              یا بگویم یا بگریم چون کنم
شرح گل بگذار از بهر خدا                            شرح بلبل گو که از گل شد جدا
چون که گل رفت و گلستان شد خراب           بوی گل را از که جوییم، از گلاب
امروز فهمیدم اسارت یعنی چی . اسارت زنجیر به دست و پا نیست . اسارت محدودیت آدم ها ،در یک کاروان نیست . اسارت تازیانه خوردن هم، نیست.اسارت دل از دست دادن است.دلی که در گودال قتلگاه ماند با زینب کبری (س) همسفر نشد .تا دوباره به گودال قتلگاه برگشت.















نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید