منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

جلسه شانزدهم مبانی معرفت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف

بسم الله الرحمن الرحیم


نمي دانم كه صحبتهاي شب هاي گذشته  چقدر براي شما ثمربخش بوده است . ولي اگر سودي داشته و اگر به شما كمك كرده امشب مُهر تأييدي بر آنچه كه فهميديد و آنچه كه نجات بخش است مي زند . پس عنايت بفرمائيد با دقت صحبتها را گوش كنيد .
باز اين چه شورش است كه همه در قلب عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است كه همه در پيكر اين عالم است
بياييد ، بياييد عزاداران حسيني كه امروز همه عالم در شورش و غوغا و عزا و ماتم است
ببينيد ، ببينيد كه عالم در حال زايش يك غوغاي ديگر است
بدانيد ، بدانيد كه شما را در اين عرصه عرصات چه مقام و چه حالت است
اين شبهاي محرم را در ده شب متوالي پيرامون مقام والاي امام زمان (عج) سخن گفتم . از جهات مختلفي به اين مقام بزرگ نگاه كرده و شرح ماجرا نمودم . تلاش كردم كه به دوستان خوبم ، به خواهران و برادران گراميم ، به پسران و دخترانم نشان بدهم كه امام زمان (عج) في الواقع همين امروز ، همين الساعة هم حضور دارد . درست است كه قبلاً هم شعارگونه مي گفتيم ، ولي شعاردادن با بيان از سرفهم با تك تك سلولهايمان از هم بسيار فاصله دارد . مقام امام پيش از خلقت كائنات بوده و هست و خواهد بود . اين را بر اساس آيات قرآن ، روايات پيامبر و ائمه معصومين اثبات كردم . خواستم بگويم كه فهم حضوز امام مي تواند همه چيز را در ظاهر و در باطن تغيير بدهد . جان كلام اينجاست : همه تلاشم را كردم كه اينطور برسانم مطلب را كه فهم حضور امام همه چيز را در باطن و در ظاهر مي تواند تغيير بدهد . وقتي خود را در زير سايه نگاه پرعظمت و تأثيرگذار امام ، ولي برحق خدا ديديدم در تك تك وسايل ظاهري زندگيمان ، همه آن چيزهايي كه مي خَريم ، جمع آوري مي كنيم ، سبب تفاخرمي بينيم . همه چيزهايي كه مي پوشيم ، همه آرايه هاي ظاهريمان تأثير مي گذارد . حواسها با من است كه چه مي گويم ؟ بر نوع نگاهمان به مسائل ظاهري و باطني مؤثر است . بر تفكراتمان و نوع انتخاب مسائل براي تفكر هم تأثير مي گذارد . بر آنچه كه دوست مي داريم و انتخاب مي كنيم كه دوست داشته باشيم و همه آن چيزهايي كه منتخب ماست كه مورد نفرت ما باشد تأثير مي گذارد . بر خوابيدن و بيدار شدنمان ، بر خوراكيهاي مورد علاقه مان تأثير مي گذارد . خلاصه درك حضور امام و در محضر امام زندگي كردن بطور دائم ، هر كدام ما را بايد به انسان ديگري ، متفاوت از آنچه بوديم تبديل كند . تا اينجا حواسها جمع بود ، همه متوجه شدند ؟ خط مشي است .
در يكي از روزهاي ماه محرم اينجا خدمت دوستان عرض كردم بايد برسد روزي كه ديگر وقتي به حسينيه جمع مي شويم ، ديگر هيچ نمادي و هيچ تزئيني نباشد در ظاهر . ولي ما همه زيبائيهاي عالم را در اينجا ببينيم . امروز هم مي شود جمع كرد انداخت بيرون ، فردا صبح اثري از آن نيست چون شهرداري برد . اما نه ، فايده ندارد . وقتي وارد مي شويم درو ديوار حكايت از زيبايي بايد بكند . همه جمع بشويم ولي من ديگر صحبت نكنم ، در سكوت همه ما از فضاي اين مكان آنچه را كه مختص آن روز است بشنويم و اين امكان پذير نيست مگر با درك كامل مقام حضرت . اين ها را مي گويم كه بدانيد اگر در پايان اين روزها هيچ تغييري نكرديد بايد فكري به حال خودتان بكنيد . اگر در هيچ چيزي عوض نشديد ، جدي جدي يك فكري به حال مرضتان بكنيد ؛ چو ن مرضي داريد غيرقابل مداوا . سه روز متوالي است شبها را اصلاً نتوانستم بخوابم . يك شب بي قرار بودم ، يك شب بسيار عطسه كردم و تا خود صبح مثل اين كه درون مغزم يخ زده بود ، يك شب استخوانهايم درد مي كرد ، خلاصه نخوابيدم . صبح هم كه زود بلند مي شوم براي اين كه هر روز مطلب آن روز را همان روز تهيه مي كنم . آنچه كه اين مدت عرض كردم خدمت شما مطالبي نبود كه از سه ماه پيش حاضر كرده باشم ، و اين سه روز حوالي ظهر بي تاب شدم ، خيلي بي تاب شدم ، رويم مبل كمي خوابيدم و چه خوابي ؛ از عميق ترين اعماق اين عالم گذشتم ، از جهان بيروني كه در اطرافم آمد و رفت و بهر حال سروصدا بود هيچ نفهميدم ، من بطور عادي در اتاقم بخوابم اگر در خانه را با كمترين صدا آرام باز كنند من بيدارم ، من هيچ نفهميدم در پذيرائي خوابيدم و كلّي هم رفت و آمد . هر سه روز خودم را در صحراي بسيار بزرگي ديدم كه جمع كثيري از آدم ها آنجا بودند ، با لباسهاي متفاوت از هم ، از ملل مختلف . و هر تكه اي از اين صحرا را يك قوم با لباسهاي خودشان و كلام متفاوت از ما و با پرچمهاي رنگي اِشغال كرده بودند . روز اول هر جمعي كوچك بود ، پرچمهايشان هم كم بود . روز دوم جمعها بيشتر شدند ، پرچمها هم بيشتر شد . و جالب اينجا بود همه ايستاده بودند و همه منتظر ، فكر مي كردم مي خواهند به جنگ بروند اما ابزار و ادوات جنگي آنجا مشاهده نمي شد هيچي هم ديگر نمي گفتند كه بتوانم از گفته هايشان  بفهمم به چه منظوري اينجا ايستادند . دو روز قبل اين طوري طي شد و  بيدار شدم . امروز ديگر فقط نظاره نكردم ، ميان جمع به راه افتادم . پرچمها در هر قومي مزين بود به اسم جلاله پروردگار يا نام مبارك ائمه معصوم و در تمام قومها يك جور بود . جز اسماء جلاله و نام مبارك ائمه معصوم هيچ چيز ديگري روي پرچمها نوشته نشده بود و براي من همه شان قابل فهم بود . بعد از گشت بسيار ميان جمعيت به خودم آمدم . يك دفعه گفتم :‌ اِ ، پس قوم ما كجاست ؟ چرا قوم ما نيست ؟ آفريقايي ها هستند ، زردپوستها هستند ، سفيد پوستها هستند ، پس قوم ما كجاست ؟‌ چرا نيستند ؟ پرچمهايشان كجاست ؟ ديگر سرگردان شدم ، سرگردان مي دويدم بلكه آشنايي را پيدا كنم . خيلي دويدم بعد از دويدن هاي بسيار ايستادم در حالي كه گريه مي كردم ، كه پس ما كجاييم ؟ اينجا چه خبر است ؟ براي چه همه ايستادند ؟ ندايي كه هميشه در رؤياهاي صادقه من ، من را هدايت مي كنند ، هميشه از پشت سرم صحبت مي كنند ، ايشان فرمودند : اينها كساني هستند كه مقام امام را فهم كامل كردند ، پرچم هاي راهنماي خودشان را بر اساس احوالات درونشان انتخاب كردند و خودشان را به وادي يگانگي و وحدت رساندند . منتظرند كه امامشان دستور حركت بفرمايند تا جهان را از آلودگي ، فساد ، زشتي ، پليدي ، جور و ستم و بي عدالتي بزدايند . اين ها ديگر هيچ شكي در دلهايشان نيست . بعد از من پرسيدند : تو مي داني امروز چه روزي است ؟ بلافاصله گفتم : آري ، نزديك اذان ظهر عاشوراست . ايشان به من مرحبا گفت ، به اين كه در هر شرايطي ، موقعيت و زمان را فراموش نمي كنم . بعد ايشان گفتند :‌ ميعادگاه مؤمنين جهان از روز دهم محرم سال 61 هجري قمري تا به امروز ، روز عاشورا ، ظهر عاشورا ، دشت نينوا و ملاقات با امام زمانشان مي باشد تا هم نور يكسالشان را دريافت كنند ، هم دستورات زندگيشان را بگيرند . و يكسال را با فهم و كامل و در تحت نظر امامشان بسر ببرند . من به سختي گريه مي كردم ، سخت گريه مي كردم ، شانه هايم تكان مي خورد و مرتب مي گفتم :‌ پس ما كجائيم ؟ روي زمين نشستم ديگر پاهايم توان ايستادن هم نداشت ، روي زمين نشستم و گفتم : من هرچه در توان داشتم انجام دادم ، پس كجايند قوم ما ؟ كجايند پرچمداران ما ؟ حالا من چه كنم ؟ من چه كنم اين وسط ؟ آيا هيچ كاري نكردم كه امروز تنها هستم ؟ چرا ؟ واقعاً چرا ؟ كم مانده بود قالب تهي كنم ، به خدا كم مانده بود قالب تهي كنم . نداي ايشان من را به خودم آورد ، فرمود : آرام باش ، نگاه كن . به روبرو نگاه كردم از مسافتي نسبتاً دور جمعي بر سر زنان و هروله كنان ( هروله كه مي دانيد يعني چه ؟ بر سر زنان ، حالت گريه و ماتم مي دوند ) مي آمدند كه فقط يك پرچم جلوي خودشان داشتند ، فقط يك پرچم . به سر مي كوبيدند ، به سينه مي زدند ، اشك مي ريختند مثل سِيل از صورتشان جاري بود ، پرچمشان سبز بود با خط طلايي روي پرچمشان نوشته بود : متوسلين به بي بي دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) . جاني گرفتم . گفتم : اين پرچم ماست ، حتماً اينها عزيزان من هستند كه دارند مي آيند . اين پرچم ماست به خدا اين پرچم ماست ، اين طور نيست ؟ ايشان فرمود : درست است ، اين پرچم شماست و قوم شماست . من هم اشك مي ريختم ، گريه مي كردم مي گفتم : خدايا شكرت ، آبرويم نرفت بالاخره رسيدند من مي توانم در كنار اينها آرام بگيرم ، سرم را بالا بگيرم ، مدام از امام زمان (عج) ، از امام حسين (ع) ، از خانم حضرت زهرا (س) تشكرمي كردم . دوباره صدا ندا داد ، صداي آن ندا دهنده را شنيدم ، ايشان فرمود : البته مي بيني كه دقايقي ديگر اذان است . يعني اينها فاصله داشتند خيلي تا برسند آن وسط . آنها هنوز مي دوند ، يعني اين موقع بايد اينجا مي شدند . تنها شفاعت خانم حضرت زهرا (س) مي باشد كه مولا، زمان را بركت بخشيدند تا آنها هم به آستانه اين دشت پُربلا ، دشت نينوا برسند . پس به آنها بگوييد : كه هر چه دارند از محبت زهراي صديقه كبري (س) دارند ، پاس بدارند . هر كدام پرچمي را كه مي خواهند آنها را با آن پرچم بشناسند انتخاب كنند تا سال ديگر بي پرچم وارد اين ميدان نشوند . ايشان فرمود : جمع شما ديگر از هم جدا خواهد شد تا بلاتكليف ها ، مردّدها ، شكّاكان ، دل در گرو محبت دنيا داده ها پاي مخلصين راه را نگيرند . هر وقت آنها را خواستند از ابتداي ماه به اين دشت پُربلا آمده و سكني گزينند و تكاليف خود را دريافت نمايند . در اينجا يكباره صداي فرياد "  نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ " از آن جمعيت كثير آن دشت بلند شد و من هم سراسيمه از خواب بيدار شدم .
آنچه كه در توان من بودم انجام دادم . قول دادم بدون شما نمي روم ، من وسط آن دشت بودم . سه روز است كه در آن دشتم، اما دنبال شما سرگردان دويدم گشتم تا شما را پيدا كنم ، من هم با شما همراه باشم . هر چه در توانم بود انجام دادم ، ديگر خود دانيد . از اينجا به بعد ديگر خود دانيد ، صراحتاً فرمودند : از هم جدا خواهيد شد . شكاكان بايد بروند ، مرددهاآنهايي كه فكر مي كنند حالا ببينيم چه مي شود ، ديگر بيشتر از اين به آنها فرصت نمي دهند پاي بقيه را بگيرند . مخلَصين ، مخلِصين باقي مي مانند سال ديگر قبل از ورود به ماه محرم اگر عمرمان باقي باشد پرچم هايمان را بلند مي كنيم . پرچم هاي متعدد مي نويسيم ، حاضر مي كنيم كه از شب اول محرم قبل از ورود خاندان امام حسين (ع) به كربلا آنجا اتراق كنيم . آن قدر آنجا را پُر مي كنيم كه پاي هيچ كافري ديگر آنجا نرسد ، پاي هيچ ظالم و ستمگري ديگر به آنجا نرسد . اين به اندازه وُسع من بود كم بود ، ناقص بود من را حلال كنيد .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید