منو

سه شنبه, 28 فروردين 1403 - Wed 04 17 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره یوسف بخش هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

به دنباله قصه حضرت یوسف هستیم . روز قبل گفتگو کردیم که یوسف از خدای خویش درخواست کرد که مکر زنان را از او بگرداند که خدا شنوای داناست و خداست که نیاز بندگانش را تشخیص می دهد .
ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (۳۵)
او ابراز کرد و خدا نیاز او را برآورده کرد . آنگاه پس از دیدن همه نشانه ها بنظرشان رسید که او را تا چندی به زندان افکنند .
علی رغم این که در آن جلسه بچه شیرخواره به زبان آمد و اِبراز کرد وپاکی و درستی یوسف بر عزیز مصر مشخص شد . اما با همه اینها مکر زلیخا هم داخل شد و به او زندان نصیب شد . یوسف را به زندان انداختند . پس همیشه وقتی فردی خوب است دلیل بر این نیست که در رفاه باشد . گاهی اوقات در سختی ها قرار می گیرد و این سختی را باید پذیرفت . من دیدم آدمهایی را که بسیار مؤمن و درست بودند و بچه های ناخلف داشتند . مردم می گفتند : اگر می توانست هدایت کند خب فرزندانش را هدایت می کرد ! اصلاً ربطی به همدیگر ندارد چون آن بچه ها روح های دیگری هستند و این پدر و مادر روح های دیگری . مراقب قضاوتهایتان باشید که قضاوتها انسان را به قعر جهنّم می برد .
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَببِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۳۶)
دو جوان همراه یوسف وارد زندان شدند . یک روز یکی از آنها گفت : من خویشتن را در خواب دیدم که انگور برای شراب می فشارم .
انگور را فشار می دهم تا از آن شراب انگور خارج بشود .
"دیگری گفت : من خود را در خواب دیدم که بر روی سرم نام می بَرم و پرندگان از آن می خورند ما را از تعبیر آن آگاه کن که ما تو را از نیکوکاران می بینیم . "
چون در زندان اخلاق ، رفتار و حرکات یوسف را دیده بودند تشخیص می دادند که فردی بسیار نیک اندیش است ، تعبیرهایی هم از او شنیده بودند . گفتند : ای یوسف برای ما خوابهایمان را تعبیر کن ، می توانی ؟
قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَننْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّممَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷)
گفت : تا غذایی را که روزی خواهید شد برایتان بیاورند من از تعبیر آن پیش از آن که وقوع یابد آگاهتان می سازم .
گفت : تا قبل از این که غذای روزانه را بیاورند و تا وقتی که آن را به دست ما برسانند و قبل از این که این اتفاقات بیفتد . حالا خیلی جالب است که چرا گفت : قبل از این که به وقوع بپیوندد ؟ چون خوابها دو دسته هستند . خوابهای زود تعبیر و خوابهای دیر تعبیر . خوابهای زود تعبیر بلافاصله ، شاید چند ساعت بعد ، شاید نیم روزی ، شاید یک روزی بعد اتفاق می افتد . اما خوابهای دیر تعبیر گاهی سالیان دراز طول می کشد . من تجربه هر دو دسته خواب را بسیار داشتم . خوابهایی را که دیده بودند از دسته خوابهای زود تعبیر بود ، زود اتفاق می افتاد . آنها که نمی دانستند ولی یوسف بر آن آگاهی داشت . گفت : قبل از این که غذایتان را بیاورند و شما بخواهید بخورید و قبل از این که این اتفاق بیفتد من از تعبیر خوابها شما را آگاه می کنم .
"این از آن چیزهاییست که پروردگارم به من آموخته ." مَنمِش را به کارنبرد . گفت : اگر این کار را می کنم به این دلیل است که خدای من به من تعبیر خوابها را آموخته ، "من از خودم چیزی ندارم من آیین قومی را که به خداوند ایمان ندارند و منکر آخرتند رها کردم ." دلیل این که خدا چنین نعمتی را به او داده دارد بیان می کند ، می گوید چون من از قومی که به خدا ایمان ندارند و آخرت را منکر هستند بیزاری جستم ، من با اینها هم داستان نیستم . وقتی چنین انتخابی کردم خداوند به من قدرت تعبیر خواب را عطا فرموده . حالا شما چیزی می خواهید ، چه چیزی قربانی می دهید ؟ یوسف اگر از کاهنان مصر اطاعت می کرد و بتهای آنها را پرستش می کرد خدا می داند که سر از کجاها می خواست در بیاورد ولی انتخابش خدای یکتا بود . این انتخاب او را به قعر زندان فرستاد . در سیاهچال افتاد ولی اهمیتی به این مسئله نمی دهد . شما برای این که نیکویی را در خودتان ببینید چه چیزی قربانی می کنید ؟ چه چیزی حاضرید بدهید ؟ هر کسی در راه خدا ، در راه دین اگر بخواهد قدمی بردارد که خداوند او را بپسندد از دو چیز باید بدهد . از مال دنیا آن چیزی را که بیشتر می پسندد به دیگران بدهد . از افعالی که در وجودش اتفاق می افتد آن چیزی را که بیشتر از همه به آن وابسته است باید قربانی کند . یعنی چه ؟ یعنی این که بعضی از خانمها جنون وار آرایش را دوست دارند . یعنی در حد یک جنون ، دیوانگی . اصلاً خداوند خانمها را ساخته برای این که خودنمایی کنند و این چیز خیلی بدی نیست خیلی هم خوب است . منتها به شرط این که فهمش را داشته باشند که کجا خودنمایی کنند . اگر درست خودنمایی کنند زیباترین ، لذّت بخش ترین و بهترین محبّتها و عشقها را روی زمین دریافت می کنند . ولی در غیراین صورت سختی و بدبختی نصیبشان است . همین خانم حاجت سختی دارد گاهی اوقات یک چیزی را به سرحد مرگ می خواهیم ، نگرانیم ، استرس داریم ، حالا عزیزمان مریض است یا از کسی می ترسیم و در عذابیم ، یا از نداری و فقر می ترسیم ، من نمیدانم ولی از خدا می خواهیم رفع و رجوعش کند . در قبال آن تو چه می خواهی بدهی ؟ تو که چیزی نداری به خدا بدهی . اما از یک فعلی که خیلی به آن وابسته هستی صرفنظر کن . بگو : خدایا این حاجت من را برآورده کن من از این به بعد دیگر در معرض نامحرم آرایش نمی کنم ، خیلی سخت است ؟ خب چیزی هم که تو می خواهی خیلی سخت است ، یک سخت با یک سخت . یوسف نبی می گوید : من از آیین قومی که خدا را انکار می کنند و آخرت را قبول ندارند بیزارم . من بیزاری جستم ، خودم را کنار کشیدم ، خدا به من تعبیر خواب را به این سان آموخت . این نیرو و بینش را به من عطا کرد .
یکبار خانمی در گوش من گفت آیا تو روی آب راه می روی ؟ گفتم من داخل آب هم راه نمی روم زیرا من می ترسم و از آب زیاد خوشم نمی آید . گفت من می دانم که می توانی روی آب راه روی ولی اگر رازش را می دانی به من بگو . رازش با خودت است . اگر می خواهی روی آب راه روی یک چیز خیلی زشتت را ترک کن . یک چیزی که پا روی حکم خداست ترک کن و ببین چه چیزی به تو می دهند . اما گاهی هم نمی دهند زیرا این کار را می کند و می خواهد به آن نیرو دست پیدا کند که بین مردم خودنمایی و برتری طلبی کند . خدا می گوید نه این که تو قربانی کردی به درد نمی خورد . هابیل و قابیل نشانه آن است . قرار بود جانشین آدم بین دو برادر تعیین شود و بینشان جنگ شد زیرا آدم می خواست هابیل را انتخاب کند . بعد خداوند دستور داد تا قربانی آورند . هابیل بهترین دامش را برای قربانی آورد و قاببل لاغرترین و پیرترین را آورد . گفت : خدا به قربانی من چه نیازی دارد همین که خون کنم بس است ، کمترین را برد برای این که به جانشینی حضرت آدم برسد . خدا گفت بایست همین جا و رهایش کرد به امان شیطان و دیدید که سرنوشتش به کجا رسید .
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (۳۸)
از آئین پدران خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم . یوسف می گوید: اگر من تعبیر خواب آموخته ام به این دلایل است که اولاً از قومی که منکر خداوند هستند دوری می جویم . در فامیلتان علنی جلوی چشمان شما به دین و خدا ناسزا می گوید و شما هیچ نمی گویید و دفعه بعد هم که دعوتتان کرد می روید و خودتان هم که مهمان دارید باز دعوتش می کنید . یوسف می گوید من از ایشان بیزاری جستم . من آیین پدران خودم را پیروی کردم . برای همین "سزاوار نیست چیزی را شریک خدا کنم . این از کرم خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم ناسپاس هستند ." این جمله خیلی جالب است . یوسف می گوید این که ما پیامبرانی داشتیم و از این پیامبران پیروی کردیم و خدا را قبول کردیم و آخرت را پسندیدیم و قبول کردیم از کرم خدا به مردم است . آیا تابحال به آن فکر کردید که چرا ؟ اگر خدا بر ما واجب نکرده بود ما هم راحت بودیم و آزادانه زندگی می کردیم . اما نه ، انسان همیشه به دنبال برترین قدرت و زیبایی و مال و توانایی در دنیا است ، آیا غیر از این است ؟ انسان همیشه می گردد تا برترین را در دنیا پیدا کند و اگر خدا را که محضر همه این برترین ها است نداشتیم . شما هر برترینی را که می خواهید اگر خط مستقیم را بگیرید و بروید سر راهت اضافه ها را پس بزنید انتهای خط خدا است . به هیچ چیز دیگر نمی رسید و در نتیجه همه برترین های شما در یک وجود خلاصه می شود . برترین زیبایی یکی و برترین قدرت یکی و برترین مقام یکی و برترین پول یکی و.... این که شد یک میلیون برترین و یک میلیون خدا . خدا به ما کرم و منّت گذاشت و ما را بر خطی هدایت کرد که همه برترین هایمان تنها به وجود خودش منتهی می شود . و همه اینها در همان یکی خلاصه می شود ولی بیشتر مردم ناسپاس هستند . نمی خواهند قبول کنند که این برایشان بهترین است . اینجا یوسف معنی می کند که چرا من می توانم تعبیر خواب کنم . حالا به رفقای زندانیش می گوید :
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ االْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۳۹)
ای دو رفیق زندانیم ! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهّار ؟ همه این حرف ها را زد تا از اینها اقرار بگیرد . حالا این همه خدا بهتر است یا یگانه خدای قهّار ؟ فکر کنید این خدایان پراکنده شما را وادار می کردند روزی هفده رکعت برای هر کدام نماز بخوانید . فکر کنید صد خدا دارید ببینید چه اتفاقی می افتاد ؟ هیچ به آن فکر کردید ؟ یا اگر قرار بود برای هر کدام از این خدایان پراکنده یک ماه روزه بگیرید چه اتفاقی می افتاد ؟ سنگ روی سنگ بند نمی شد .
مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَاانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۴۰)
شما غیر از خدا جز نامهایی را که خود و پدرانتان بر آن نامیده اید نمی پرستید که خداوند بر آن هیچ دلیلی نازل نکرده است . می گوید شما غیر از خدای یگانه هر آنچه که می پرستید فقط نام و اسم است و آن هم اسمهایی که پدرانتان برایتان تعیین کردند . خدای آتش ، خدای جنگل ، خدای دریا . من مَلَک دریا را دیده ام بسیار زیبا و بزرگ است ، مَلَک دریا ، نه خدا . می گوید اینهایی که شما تعیین کردید تنها اسمند و وجود ندارند . آنهم اسمهایی که خدای بالای سر برای آنها هیچ چیز مقّرر نکرده است . می گوید خدای آتش ، مگر خدا در قرآن آورده است تا خدای آتش را معرفی کند ؟ ای مردم خدای آتش را مراقب باشید به آن بچسبید یا از آن فاصله گیرید . برای هیچ کدام اینها خداوند دلیل و مدرکی ارائه نکرده است ، اینها تنها اسمند . این مجسمه هایی که در مغازه می فروشند و مردم می خرند . شخصی را می شناسم که مسلمان هم هست و خدا را هم قبول دارد هرروز صبح که از خواب بیدار می شود قبل از نمازش جلوی مجسمه می ایستد و سلام می دهد و برایش بوس هم می فرستد و بعد سراغ نمازش می رود . از او سؤال هم که می کنی دینت چیست ؟ می گوید اسلام . پس آن چی است ؟ "حُکم فقط از آن خدا است . فرمان داده است غیر او را نپرستید . این دین استوار است ولی بیشتر مردم نمی دانند ." یعنی نه این که ندانند خودشان را به ندانستن و نفهمی می زنند . همه مردم می دانند ، بخصوص در این عصر و زمانه . دیگر هیچ کسی نیست که نداند . " این دین استوار است ، ولی بیشتر مردم نمی دانند ."
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ
ای دو یار زندانی من ! اما یکی از شما دو نفر خواجه خود را شراب می دهد . هر دو هم برای خواجه کار می کردند ، بزرگ مصر . هر دو زندانی برای او کار می کردند . " گفت یکی از شما خواجه خود را شراب می دهد اما دیگری بر دار می شود و مرغان از سر او می خورند . موضوعی که شما دو تن از من نظر خواستید قطعی و حتمی است ." دو تا اتفاق می افتد . یکی شراب ریزِ بزرگترِ خودش در آن دور و زمانه می شود و آن یکی به سر دار می رود و از روی دار آنقدر مرغان به سرش نوک می زنند که مغزش را می خورند .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید