منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

رابطه ی زنده ماندن یک جامعه با فرهنگ آن

بسم الله الرحمن الرحیم

عطار نیشابوری می گوید :
در قحطی نیشابور ، یک سالی در نیشابور قحطی شدیدی شد ، چهل شبانه روز گشتم . نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود و نه هیچ مسجدی گشاده بود . آنجا دانستم نام اعظم خداوند نان است . خیلی شبیه ما است . نه ؟ خیلی شبیه امروز ما است . این همان بلایی است که امروز به سر ما آمده است . این را به خاطر داشته باشید تا بعد .
می گویند درخت نخل ، درخت عجیبی است . من پرسیدم چرا ؟ گفتند از جنوبی ها بپرسید . چون جنوبی ها با درختان خرما سروکار زیادی دارند . می گویند که درخت خرما یا درخت نخل تنها درختی است که اگر کسی سر آن را ببرد ، می میرد . درحالیکه شما فقط فصل اسفند بروید و خیابان ها را تماشا کنید . بخصوص در اتوبان ها. شهرداری می آید و تمام این سرشاخه های درختها را، همه را از آن بالا می زند . کل کل می کند . هیچی ندارند . یک ماه نمی کشد که همه سبز می شوند . اما می گویند اگر سر درخت نخل را ببرید حتی اگر ریشه اش در خاک سالم سالم باشد ، می میرد . دکتر مجتهدی استاد فلسفه ی دانشگاه تهران ، می گوید فرهنگ هر جامعه ای مثل درخت نخل است .مهم نیست که ریشه ی یک جامعه ای سالیان بسیار دراز در خاک تاریخ بوده است . کوروش کبیر ، 2500 سال شاهنشاهی ، فرهنگ و تمدن ایرانی . این ها همان درخت نخل هستند که ریشه شان در خاک است . خاک تاریخ . آیا مهم است ؟ نه . وقتی مهم است که سر شاخه ی این درخت سالم باشد . یعنی نمود فرهنگی امروز هر جامعه ای باید سالم باشد تا درخت ریشه دار تاریخی آن ملت سالم بماند . اگر فرهنگ امروز جامعه ای بیمار شد آن فرهنگ می میرد . حتی اگر آن کشور و آن ملت هزاران سال ریشه داشته باشند . اگر فرهنگ شان ناسالم باشد حتماً می میرد . این کلام خیلی منطقی و کلام درستی است . بدون شک هم اتفاق می افتد .
حالا بیائیم و فرهنگ یک جامعه را تعریف کنیم . به چی فرهنگ می گوئیم ؟ فرهنگ پارامترهای بسیار زیادی دارد . من به چندتا از آن اشاره می کنم . و همه ی آن هم واضح است و هم روشن . اگر کسی بگوید نمی فهمم دروغ می گوید . هر انسان بی غرض و بی مرضی به راحتی می تواند این پارامترها را مشاهده کند : نوع گویش انسان ها ، نوع تفکر آحاد مردم در همه ی سطوح ، نوع تعهدات اخلاقی ، اجتماعی و خانوادگی سطوح مختلف این مردم ، سطح قوانین قضائی و حاکم بر جامعه ، نوع خوراک ، نوع خوراک یک جامعه فرهنگ آن جامعه را تعیین می کند . جامعه ای که بر سر سفره ی غذایش حتماً مشروبات الکلی است فرهنگش مشخص است . حتماً نوشابه های مضری که می گویند در توالت فرنگی بریزی آن را شستشو می دهد ، ، فرهنگش مشخص است . پس نوع خوراک . نوع پوشاک مردم یک جامعه . پوشاک مردم یک جامعه . قوانین کار و نوع انتخاب کار برای انسان های مختلف در هر سطحی . کشاورزان مردمان بسیار بسیار شریفی هستند . اما می توانند گندم بکارند . جو بکارند . می توانند فقط خشخاش بکارند . می گوید خشخاش در علم پزشکی خیلی نیاز است . علم پزشکی اگر راست می گوید یک زمین هایی را اختصاص بدهد به کاشت خشخاش برای استفاده در داروهایش . چرا زمین های خیلی زیاد باید زیر کشت خشخاش برود ؟ نوع کارهای مردم یک جامعه هم ، فرهنگ آنها را معین می کند . و خیلی پارامترهای دیگر . اگر بخواهم همه را تمام و کمال بررسی کنم باید مکتوب کنم و خیلی برای آن زمان بگذارم . اما الان کار دارم . فعلاً می خواهم به یک مسئله ی دیگر بپردازم . این پارامترهایی که گفته شد و حتی آنهایی که از فرهنگ گفته نشده ، این ها حتماً از یک منبعی می بایست تغذیه شوند . نوع کار یک جامعه می خواهد تعیین شود ، یک منبعی بالاتر از این کار باید وجود داشته باشد که نوع کار یک جامعه را ، نوع پوشاک یک جامعه را و ... مشخص می کند . یعنی هر کدام این پارامترها باید یک صفحه داشته باشند که روی آن صفحه حدود گذاری شده باشد تا بتوانند همگان ، همه ی مردم براساس آن حرکت کنند و سازنده ی فرهنگ جامعه شان باشند . شما چقدر در ساختن فرهنگ جامعه تان دخیل هستید ؟ لازم نیست این را از خودتان بپرسید ؟ شما چقدر دخیل هستید ؟ در کدام قسمت دخیل هستید ؟ من خیلی فکر کردم . در دنیای امروز ما شیوه ی صحیح و ایده آل را از محضر کدام بزرگواران در دنیا ، از میان کتب کدامیک از این ها می توانیم استخراج کنیم ؟ از کتاب دکتر فلان . از کتاب مکتب فلان . از کجا می خواهیم استخراج کنیم ؟ که نسخه ای واحد برای همه ی اقشار مردم ، در هر رنگ ، پوست ، زبان یا اقلیمی هستند این نسخه کار کند . راهگشا باشد . در طول عمری که گذراندم ، من تنها به شخصه ، سعی کردم از بزرگترین نویسندگان دنیا از هر کشوری و از هر دیدگاهی مطالعه کنم . سن نوجوانی بودم کتاب های ماکسیم گورکی را می خواندم . برشت را می خواندم . نمایشنامه هایش را می خواندم . همه ی این ها را مطالعه کردم . چرا ؟ چون می خواستم یک تفکری را از میان این ها انتخاب کنم . علی رغم اینکه ما یک خانواده ی کاملاً مذهبی بودیم . غیرمذهبی هم نبودیم . خیلی خواندم . دیگر عدد کتاب هایی که خواندم از ذهنم رفته است . به همان اندازه خیلی هایشان چون اهمیت کمتری نزد من داشتند از گردونه ی اهمیت من خارج شدند . حتی دیگر یادم نمی آید . چرا ؟ چون آنها را راهگشا ندیدم . در سال 55 برای دومین بار به دانشگاه راه پیدا کردم . چون سری اول دانش سرای تربیت معلم بودم و آنجا که درسم تمام شد در آموزش و پرورش استخدام شدم . دیدم عمر بی خود می گذرد که چی بشود ؟ کلاس خیاطی رفتم ، دیپلم خیاطی گرفتم . دیپلم ماشین نویسی گرفتم . دیگر می خواهم چه کار کنم ؟ بافتنی بلدم . قلاب بافی بلدم . خب به چه دردم می خورد ؟ بگذار بروم دانشگاه . دوباره دانشگاه شرکت کردم . سال 55 قبول شدم . یک سری از مشاهداتم مال قبل از انقلاب است . هیچ کسی نمی تواند بگوید من از آنجا تجربه ندارم . دارم . از اواخر آبان ، دانشگاه شلوغ بود . ولی نمی توانستند در سالن های کلاس ها بیایند. شب ساعت 9 که کلاس تعطیل می شد ، می خندیدم با دوستان دخترم و می آمدم . اولین بار من برای عمرم ، این در سالن را که باز کردم ، دیدم وای با کلاه خود با فلان لباس ها جلوی در ایستاده است . یک هی کردم و از ترسم عقب رفتم . این ها را همه را دیدم . در دوره ی حکوت شاهنشاهی ، از دانشگاه که مرکز پژوهش و ارتقا تعالی انسان ها است مشاهدات بسیاری به دست آوردم . بعد از آن مسائل انقلاب شد . در انقلاب افتادم . آن ها را هم دیدم . در خیلی جاها . در خیلی جاها . تعطیلی ها را دیدم . مسائل عدیده را دیدم . این ها را دیدم . نه اینکه گوشم از یکی دیگر بشنود . همه را دیدم . بعد شروع کلاس ها . دانشگاه رفتیم. مشاهده ی هر روزه ی فعالیت انجمن های مختلف ، با نام های مختلف که عین قارچ از زمین رویش می کردند و بالا می آمدند . امروز اینجا یک ساختمان را می گرفتند ، می شد انجمن این . فردا آن یکی را می گرفت می شد انجمن آن . با اینکه صبح ها در مدرسه تدریس می کردم و اصولاً باید خسته می شدم اما عصرها دانشگاه می رفتم ، در دوره راهنمایی 2 روز در هفته تعطیلی داشتم . آن 2 روز را حتماً دانشگاه بودم . حتماً می چرخیدم و نگاه می کردم . به تمام این انجمن ها سرکشیدم . با دیدگاه هایشان و با ایدئولوژی های شان ، با همه ی آنها آشنا شدم . می رفتم تا آنچه را که طی سال ها خوانده بودم آن روزها در کمال آزادی در این انجمن ها مشاهده کنم . هرچی بیشتر گشتم ، کمتر پیدا کردم . انقلاب فرهنگی شد ، باز قصه ها شدیدتر و شدیدتر و شدیدتر شد . باز هم در آن متن دانشگاه خودم را نگه داشتم . ببینم چه خبر است . چی می شود . با خودم عهد کردم هیچ نامی و هیچ رنگی را نمی پذیرم . و نپذیرفتم . هیچ وقت .
القصه . این ها را گفتم که بدانید چه تجربیات و مشاهداتی داشتم . رو هوا حرف نمی زنم . از آن پس تنها ملاک صادق و کامل زندگی در دنیا را فقط در قرآن ، کلام وحی پیدا کردم . خیلی قرآن خواندم . خیلی زیاد . در این خواندن هایم هر دور جدیدی که قرآن را شروع می کردم از آیاتی که قبلاً خوانده بودم مفاهیم جدیدتر دریافت می کردم . اوایل یک بادی زیر غبغبم ، زیر بغل هایم افتاد که بیا و ببین . با خودم فکر کردم که من بنده ی انتخاب شده ی حضرت حق هستم . بقیه ی انسان ها یک همچین امتیازی را ندارند . از درک آیات محروم هستند . اما هرچی بیشتر خواندم ، هرچی بیشتر از آنچه را که خوانده بودم و فهمیده بودم عمل کردم ، به اندازه ی درکم ، دیدم همه ی انسان هایی که الان در این عصر در دنیا حیات زمینی دارند از بیسواد و کم سواد تا بالاترین مدارج تحصیلی و تخصصی ، همگان یکسان از سوی خدای من و خدای خودشان انتخاب شده اند . همه شما انتخاب شده اید . این دوره ، اینجا باشید . بیائید و بفهمید . حالا می خواهی بفهم و برو . نمی خواهی نفهم و برو . به کسی مربوط نیست . کسی را بر کسی برتری نیست . مگر به جهت خاص آن تا اینکه بخواهد به آن فرصت فهمیدن بدهند . به او فرصت بدهند درک کند و بعد از درک درست قوانین دنیایی که خداوند خالق این قوانین است و کسی بهتر و بالاتر از خدا نمی تواند حد و حدودها و مرزها را برای نوع زندگی بشر تعیین کند ، یاد بگیرند و اجرا کنند . تا بتوانند در این دنیا انسان برگزیده ی خدا باشند .
القصه . امروز در جامعه ی بشری طبق کلام الهی سوره ی مائده آیه ی 3 که خداوند فرموده يَئِسَ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْ دينِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ ديناً امروز کافران از شکست آئین شما ناامید شدند . بنابراین از آنها نترسید . امروز کافران از شکست آئین شما ناامید شدند . بنابراین از آنها نترسید . امروز دین شما را برای شما کامل کردم . نعمت خود را برای شما تمام کردم. دین اسلام را برای شما پسندیدم . 14 قرن پیش . این کلام . راه و روش زندگی در دنیا ، در کتاب قرآن مشخص شده است . ایرانی ، آمریکایی ، روسی ، انگلیسی ، آفریقایی ، کانادایی ، هندی ، هرکی ، هرکجا که هست ، با هر قدمت تاریخی مملکت اش ، چه کم باشد و چه زیاد باشد . اگر بخواهد نخل پرباری در دنیا باشد و مرگ اش به زودی فرا نرسد می بایستی فرهنگ جامعه اش را اصلاح کند.
شما حاضرید فرهنگ جامعه تان را اصلاح کنید اول حاضرید فرهنگ خودتان را عوض کنید؟ نگاهتان ! دیدگاهتان ! عملکردتان ! حوائج نفسانی تان را حاضرید منطبق بر قرآن کنید؟ البته این اصلاح بر اساس مکاتب متعدد در دنیا ، ایدئولوژی های متفاوت در دنیا ،‌ یا آنچه که فقط جماعتی در سرزمینی بر اساس دانششان یا قدرت طلبی هایشان یا خیلی مقاصد دیگر که شما خیلی بهتر از من می دانید تعیین کردند نه بلکه بر اساس قانون خالقی که همه این جهان هستی را با چنین تدابیر خارج از امکان دست بشر آفریده باید بهره ببریم، کتاب کدام آدمی را قبول کنم که یک ذره «منیتش» را در آن نبرده باشد؟ حرف کدام عالمی را قبول کنم که بر اساس حوائج خودش ننوشته باشد؟ خیلی زیبا بود دو سه شب پیش بود تصادفی تلویزیون را روشن کردم نمایش سریال سلیمان نبی را پخش می کرد، بعد یاد آوردم الله اکبر من ۵ سال پیش ۶ سال پیش اینجا داد می زدم به خدا دیر می شود بجنبید خیلی زود دیر می شود شاید آن موقع خیلی هم نمی فهمیدم چی قرار است دیر بشود؟ ولی می فهمیدم دارد دیر می شود امروز می گویم دیر میشود اما الان می فهمم چی دیر می شود!! امروز شرف انسانی مان پرچم شده رفته بالا، خودمان می دانیم،‌من کلام هیچ احدی را نمی پذیرم در دنیا که از خودش برای من راهنمایی بیاورد آنهایی که از قدیم با من بودند می دانند، یک آقایی که خیلی هم قبولش داشتم و به او می گفتم استاد دیدم نه او اصلا با پارامترهای قرآنی من دیگر نمی خواند به او گفتم دیگر شما اینجا نیایید، یک روز آمد خدا رحمت کند پدرم و همسرم زنده بودند گلایه مرا به آنها بکند ایشان بالای80 سالشان بود نه فکر کنید یک جوان ۲۰ ساله بودند مثل فرفره با جهان ارواح تماس می گرفت روح احضار می کرد با آنها حرف می زد ولی من می خواهم چکار؟ من روح احضار کنم که چه بشود؟ به چه درد من می خورد به پدرم و به همسرم از من گفت گفت خانم اینجور فکر می کنند غلط است آخر سر پدرم گفت من دخترم را بزرگ کردم هرچه بگوید صحیح است همسرم هم گفتند من متاسفم هرچه ایشان بگویند رویش من سر می گذارم من از ایشان که جدا شدم خیلی اذیت شدم اصلا ترسیده بودم حالا چکار کنم؟ وقتی که دوباره جلساتم را شروع کردم گفتم بار پروردگارا من در روی زمین ،انسانی که برای من استاد باشد نمی خواهم، هر کسی می خواهد باشد بزرگترین عالم جهان بشری باشد نمی خواهم،‌ می دهی معصوم بده و تا امروز اینچنین بودم امروز کتاب خدا استاد واضح و روشنی ست برای همه آدمها هر کسی که می خواهد،‌ قاطی حرفهای اضافه نشود قاطی باطل با باطل نشود ببیند خدا چه می گوید هرچه خدا می گوید همان کار را بکنید نمی توانید درک بکنید قرآن چه می گوید؟ برای اینکه داخل شما خیلی زباله های سیاه است خارج کنید بیرون بیاوریدببینید چقدر وقت است ضجه می زنم من واقعا اینجا با شما ضجه میزنم بیایید بیرون از خودتان به چه درد می خورید آن داخل چه را درست میکنی ؟ هیچ چیز می گوید آمدم بیرون چه چیزی را درست کنم؟ تو بیا بیرون لازم نیست چیزی را درست کنید فقط خودتان باشید دیشب یک عزیزی از عزیزانی که قبلا هم می آمد اینجا و با ما ارتباط دارد ولی الان نمی آید گفتگو می کرد شروع کرد گلایه کردن از این شرایط به او گفتم صبر کن، این همه ما بیرون پرسه زدیم به چه درد خورده؟ میدانید پرسه زدن بیرون یعنی چه؟ فلان جا شلوغ شد فلان شهر خبر دارید اینجور شد؟ اینهمه بیرون چرخیدید به چه دردتان خورد کی به شما راست می گوید؟ اگر کسی را پیدا کردید که به شما راست می گوید به من هم نشان بدهید من که پیدا نکردم، برو آن داخل ببین چه کسی با شما حرف می زند در درون شما خدایی هست راستگو، صادق، درست، روشن، بروید آنرا پیدا کنید بگذارید او به شما بگوید اولا خودت چه کاره ای؟ خودت چقدر درستکاری؟ ما خودمان را زیادی تحویل می گیریم ما فکر می کردیم خیلی چیزی هستیم اصلا چیزی نیستیم، اول بیایید بیرون از اینکه اینهمه چیزی هستید بیرون بیایید کی گفت شما یک چیزی هستید؟ کی به من گفت تو یک چیزی هستی؟ شما به من بگویید اگر من به درد شما نمیخورم به خدای احد و واحد از فردا هرگز دیگر با کسی نخواهم بود با شما هم نخواهم بود ولی از کی می خواهید حرف بشنوید؟ شما حرفی که از من می شنوید یک جایی باید سندش را داشته باشید،‌کجا می خواهید برای حرف من سند پیدا کنید؟ در فضاهای خارجی؟ یا در کتاب الهی ؟ ببینید چه می گویم خارج از کتاب می گویم بیایید با من دعوا کنید به بقیه هم بگویید اینجا نیایید او مرتد است به درد نمی خورد، بر اساس قانون آن خالقی که همه این جهان هستی را با چنین تدابیر خارج از امکان بشر آفریده باید زندگی کنیم و بهره ببریم فرهنگی والا و با ارزش برای جامعه مان در این عصری که همه چیز بهم ریخته و هیچ چیز صاحب هویت درستی نیست به ارمغان بیاوریم، تکلیفمان این زمان خیلی سخت است می دانید چقدر سخت؟ دیدید زباله ها را می برند یک جا می ریزند شما فکر کنید یک کیف داشتید پر از پول و طلا و دلار در آشغالها رفته آنجا ریخته چکار می کنید؟ با سر می روید در آن آشغالها تا آن کیف را پیدا کنید آن کیف داخل ماست این آشغالها دور و بر ماست از آن عبور کنید بروید داخل خودتان و کیف طلاهایتان را پیدا کنید بیاییم یک کاری کنیم که خداوند نزد ملائک به وجود ما افتخار کند می دانید گل نیلوفر چه شکلی ست گل نیلوفر خیلی زیباست ولی می دانید که نیلوفر کجا رشد می کند؟ در مرداب، ‌از خودتان نمی پرسید گل به این زیبایی را خدا چرا در مرداب گذاشته؟ با گل نیلوفر به من و شما حرف می زند با ما گفتگو می کند می گوید که در بدترین شرایط هم می توان زیبا بود شاد بود قوی بود امید داشت و مهربان بود، از گل نیلوفر یاد بگیرید در مرداب چه چیزهایی را به من و شما هدیه می کند و چه درس قشگی به من و شما هدیه می کند، یک دقیقه سکوت کنید و به آنچه گفتم فکر کنید.
صحبت از جمع : شما فرمودید گل نیلوفر در مرداب رشد می کند . همان لحظه من به خودم گفتم که چرا همیشه خشم را می بینی حسادت را می بینی چرا همیشه اینها را می بینی تا حالا فکر کردی دزدی کردی یا نه ؟
استاد : یعنی شروع کردی به گشتن خودت برای آن نقطه های روشن و نورانیت .
ادامه صحبت: چون هیچ وقت آدم فکر نمی کند که دزدی کرده باشد ولی دیدم که کردم نه آن که خدای نکرده دست در جیب کسی کرده باشم یا از مغازه کسی چیزی بردارم ولی در ذهنم تهمت زدم کسی که موبابلش را می دیده سرک کشیدم دونفر که حرف می زدند شاید بی اجازه گوش دادم شاید از کرم کسی بی اجازه استفاده کردم یا در بچه گی و نوجوانی خیلی کارها شاید کرده باشم یا الان خیلی از کارها را ناخواسته انجام دادم .
استاد : الان را ببین . آنچه که در گذشته بود، بود و رفت . امروز شما کی هستید ؟ امروز شما که مادر دو دختر هستید این خانم را کشفش کن پیدا کن .
ادامه صحبت از جمع : دیشب منزل مادرم رفتم بدون دستکش ظرف شستم نیاز به کرم پیدا کردم . رقتم و از کرم مادرم استفاده کردم آیا گفتی مادر اجازه هست ؟ خوب مادرت هست که هست .
استاد : فوری بگو از این به بعد می گویم می دانم که این بد است پس از این به بعد می گویم .
ادامه صحبت از جمع : عادتی که دارم هر جایی که می روم مثلا منزل مادرم سر یخچال که می روم می گویم اجازه هست ؟ ده ها بار گفته که چرا اجازه می گیری . ولی هیچ وقت به این فکر نکردم که از کرمش با اجازه استفاده کنم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید