منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

از طبیعت بیاموزیم

بسم الله الرحمن الرحیم

از بزرگی پرسیدند زندگی به جبر است یا اختیار؟ او گفت امروز به اختیار تا چه می خواهی بکاری. تو می خواهی ظلم بکاری، آن یکی می خواهد انفاق و خیر خواهی کند، اما فردا به جبر است چون هر چه کاشتی مجبوری همان را درو کنی، اولا نمی توانی درو نکنی دیگر اختیار آن دست خودت نیست ثانیاً هر چه که کاشتی همان را برمی داری، مواظب کاشتن تان باشید .
توفیقی بود در این چند روز گذشته سفری کوتاه خارج از تهران داشتم من معمولاً موقع سفر اهل حرف زدن نیستم اگر با من حرف نزنند حرف نمی زنم مگر از روی اجبار، حالا یا یک چیزی لازم باشد بگویم یا یک چیزی لازم باشد جواب بدهم و الی آخر، در نتیجه زبان که بسته می شود چشم ها دو برابر باز می شود وقتی چشم ها دو برابر باز می شود کجا را نگاه می کند؟ طبیعت خدا را، من که این طوری هستم شما را نمی دانم، شروع می کنم در طبیعت خدا تفحص کردن، زیبایی درخت ها خیلی متفاوت از زیبایی آن ها در سالهای قبل بود چندین سال است این مسیر را می روم و می آیم ولی امسال زیبایی آن یک چیز دیگر است، وقت عبور از جنگل آواز پرندگان یک نوای خوش دیگری نسبت به قدیم داشت، به گاوها نگاه می کردم؛ من از گاوها خیلی خوشم می آید؛ می دیدم با یک سرحالی و ذوق بیشتری به علف ها نگاه می کنند رجوع می کنند از آن ها می خورند بعد سرهایشان را یک جوری تکان می دهند که انگار دارند از خوراک خوبی که خوردند تشکر می کنند، راه رفتن و حرکاتشان خیلی زنده تر و سرحال تر از گذشته بود، آن جایی که می رویم خیلی سگ داریم قبلاً ماشین که می ایستاد می خواستیم پیاده شویم پسرم مجبور می شد دولا شود به عنوان این که به صورت تهدید، دارم از روی زمین یک سنگ برمی دارم تا اینها عقب بروند وگرنه می خواستند بیایند خودشان را به ما و به ماشین بمالند . ولی این دفعه این طوری نبود من پیاده شدم به او گفتم سلام، حالت خوب است؟ خسته نیستی؟ خدا شاهد است عین واقعیت می گویم، حالشان را پرسیدم بعد به آن ها گفتم خواهش می کنم از ما قدری فاصله بگیرید من شما را خیلی دوست دارم ولی مادرم از سگ می ترسد جلوی او نیایید، در کمال تعجب حرف ها را می فهمیدند، اطاعت می کردند و عقب می رفتند، این تجربه یک بار اتفاق نیفتاد چندین بار در این سفر برای من اتفاق افتاد، با خودم فکر کردم راستی چه خبر است؟ چطوری چنین چیزی شده است؟ ما که دولا می شدیم انگار که سنگ برداریم که بخواهیم پرتاب کنیم؟ پس این دفعه چه شده است؟ یاد آوردم که من دائم می گویم که ما در عصر تحول و هشیاری قرار داریم و چه قدر زیبا این تحول را در طبیعت خداوند و همه مخلوقاتش غیر از آدم ها می شود مشاهده کرد، درختی که سال قبل هیچ چیز نداده بود، گفتم چاقو ببرید، یک چیزی ببرید کنار آن گفتگو کنید؛ این بار نمی دهد باید پاییز رسید آن را ببریم؛ سال بعد کلّی بار داد، خب چطوری می شود این همه تحول را مشاهده کرد؟ راه آن این است: یک قدری از این من های خودتان، من هایی که در بیرون دارید دائم ابراز می کنید؛ من می گویم تو باید این طوری باشی، من می گویم تو باید این کار را بکنی، من اصلاً دلم نمی خواهد مثل شماها باشم، خیلی جالب است، این کلام بچه های جوان و نوجوان است، به پدر و مادرها می گویند من اصلاً دوست ندارم مثل شماها باشم، نباش، ولی تا از این من هایتان بیرون نیایید، اَبزار و ادوات این من ها را از خودتان جدا نکنید، مثل نفستان، مثل ذهنتان، مثل فکرتان، تا از این ها فاصله نگیرید در این پویایی برای تغییر کردن، بهتر شدن، فهیم شدن بهره ای نخواهید داشت. بروید از طبیعت الگو بگیرید، طبیعت الگوی خیلی خوبی است و بعد تغییراتتان را یادداشت کنید بعداً که به آن ها رجوع می کنید می بینید کجا بودید بعد به کجا رسیدید آن وقت مسیر تحول وجودی تان را نگاه کنید ببینید چه عواملی در این مسیر دخیل بودند که شما را عوض کنند تا بعداً باز هم از آن ها استفاده کنید ولی دفعه بعد که می خواهید از آن ها استفاده کنید آگاهانه تر بهره می برید. این نکته ی اول
نکته دوم: طی سفر از کنار یک کوه گذشتیم آن را نگاه می کردم سنگها به هم فشرده بود، خاک نبود سنگ بود و سنگی که وقتی به آن ها فکر می کردم می دیدم هیچ منفذی برای نفس کشیدن ندارد، با خودم گفتم جمادات را هم خدا آفریده است مثل حیوان، مثل گیاه، مثل انسان، پس چرا این همه این جماد در فشار است؟ علی الخصوص که با گفتگوی هفته های قبلمان، دیگر الان می دانم این کوه، این قسمتی که بالاست عین این، برعکس هم زیر زمین است، خیلی قشنگ مشاهده کردم و مدام این کوهی که رو است و آن که زیر به آن چسبیده است، در مقابل لرزه ها و تکان های زمین مقاومت می کند. خیلی سخت است، شاید با خودتان فکر کنید خب این ها این طور آفریده شده اند، این کارشان است باید چنین سختی را تحمل کنند. درست، ولی خداوند مخلوقات خود را دوست دارد پس چطوری است؟ این ها را دوست ندارد؟ قدری در این فکر ماندم، یکباره، البته بعد از ساعت ها، یاد جهنّم افتادم، جهنّم که عذاب در آن جا دمادم تکرار می شود. راستی جهنّم کجاست؟ هیچ به آن فکر کردید که جهنّم کجاست؟ یک مدتی یک کلیپ هایی می آمد نمی دانم در کجای روسیه از قعر زمین صدا شنیدند، ناله و فریاد شنیدند و الی آخر، من خیلی به این ها اهمیّت نمی دهم. آیا جهنّم یک کره دیگر است؟ یعنی ما مُردیم خدا روح ما را یک کره دیگر می فرستد آن جا جهنّم است و آنجا می رویم عذاب می بینیم؟ نمی دانم، واقعاً نمی دانم اما می توانم حس کنم که شاید کوه بودن، تحمل این همه سختی و فشار را داشتن و کشیدن، خودش یک طور در جهنّم بودن است، یعنی انسان هایی که در دنیا گردنکشی کردند، آن ها را بعد از حسابرسی مستوجب عذاب یافتند، چون خدا فرصت های زیادی به انسان ها می دهد برای این که اصلاح شوند ولی بالاخره یک جایی می رسد که خود خدا گفته است مخلّد در جهنّم هستند، این چنین افرادی را در زمین مأمور کرده است که به صورت کوه های سنگی و فشرده تحت سختی هایی از زیر زمین و روی زمین قرار بگیرند. با خودم فکر کردم: از نظر خودم منطقی بود، آیا فقط همین است؟ مورد دیگری هم وجود دارد؟ دیدم بله، آتشفشانِ کوه ها و مواد مذابی که در حال جوشیدن هستند، پیش چشمم یک منظره هولناک و تلخ به وجود آورد، هر قطره مذاب اگر تصور کنیم یک انسان عصیانگر از دوران بسیار قبل، خیلی قبل باشد، سالیان دراز در قعر زمین و دل کوه آتشفشان دائم سوخته است دوباره نو شده است تا روزی که با فشار همراه دود و سختی از دل کوه خارج شود و منظره ای هولناک در نظر انسان های این عصر به وجود بیاورد، همه انسان ها و حیوانات از آن ها می ترسند، فرار می کنند، خود این ترسیدن از آن ها، برای آن که دارای فهم است، خودش یک عذاب بزرگ است. تازه وقتی روی زمین می آیند، بعد از این همه سوختن و سختی کشیدن روی زمین سرد می شوند سنگ می شوند، خب این هم که خیلی سخت است. فقط نگاه به این دو تا فقره به تنهایی توانم را از بین برد دیگر به دیدن ادامه ندادم دیگر جانش را نداشتم، شاید با خودتان فکر کنید آن چه که گفتم تخیّلی بیش نبود، شاید، ولی فکر کنید تخیّلی عینی و کاملاً نزدیک به اصل ماجرا که در زمان هوشیاری به آن رسیدم. من که دیدم، شما هم که از من شنیدید، باید خدا را شکر کنیم که هنوز فرصت جبران اعمال خطای گذشته را داریم حتی تصور آن که یک درصد هم دیده من درست باشد، عذاب آن هوش از سر انسان می برد، نمی برد؟ شاید هم دیدم که بگویم بدانید مثالی کوچک از جهنّم خدا در روی زمین که می توان عینی تماشا کرد و عبرت گرفت .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید