منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم

سرلوحه همه قوانین ما :
اول: قبول کنیم خدا بی نقص و کامل است.
می گوید ما که قبول کردیم ولی من اثبات می کنم دروغ می گویید. خدا بی نقص و کامل است.
گوش کنید و با من همراه باشید. کسی هست بین شما نظری غیر از این داشته باشد؟ خدا بی نقص و کامل است.
صحبت از جمع : سوال شما این بود که چه کسی غیر از این اعتقاد دارد؟ غیر از این اعتقاد داشتن به معنی این نیست که من فکر کنم خدا نقص دارد و یا کامل نیست. نگاه من الآن جوری است که نمی خواهم مثل گذشته طوطی وار باشد و نمی دانم که نقص دارد و کامل نیست و نمی دانم که نقص ندارد و کامل هست. به جهت اینکه یک موضوعی است که اگر بخواهیم فارغ از اعتقادمان و فارغ از عادتمان و فارغ از آن چیزی که تا الآن زندگیش کردیم از این شرایط بیاییم بیرون، با این سوال فارغ از این شرایط مان برخورد کنیم و نگاه کنیم یک جور دیگر به آن نگاه می کنیم اینکه خدا را بی نقص و کامل ببینیم یک مقدمه دارد و مقدمه اش این است که مواجه ی کامل داشته باشیم با خدا، و این مواجه ی کامل با خدا برای من در حال حاضر مقدور نیست و چون مواجه ی کامل با او ندارم نمی دانم ناقص است یا کامل است.
استاد: جواب بسیار قشنگ و منطقی. ببینید وقتی می گویند که من می خواهم مسلمان بشوم می گویند شهادتین بگو، من شهادتین می گویم شهادت می دهم به یگانگی خدا، رسالت پیغمبر(ص) و امامت امیرالمؤمنین (ع) و الی آخر. می گویم ایمان آوردم. ایمان آوردن یک چیزی است و مؤمن شدن چیز دیگر، مؤمن کسی می شود که باور کرده است یعنی به عینیت به او رسیده است من قبول دارم خدا یکی است اما اینکه مواجه شدم که نمی تواند دوتا باشد رسیدم به این نقطه هر چه دویدم دومی نداشت برای همین این را گذاشتم قانون اول چون تمام قوانینی که ما می خواهیم بعد از این استفاده کنیم زیر سایه این قانون است، فقط این قانون .
ادامه صحبت از جمع: از جهت اینکه دارید مبانی را نگاه می کنید و هر اشکالی که در عملکرد وجود دارد یعنی هر اشکالی که در روش زندگی وجود دارد بخاطر این است که در بینش اشکال وجود دارد و بینش اگر اشکال دارد بخاطر این است که مبانی اشکال دارد. حالا من بعنوان شاگرد جسور می خواهم یک چیزی بگویم این که اصلاً ما در شرایط فعلی مان امکان شناخت داریم؟ چون شما دارید یک سوال شناختی می کنید. سوال شما این است آیا خدا ناقص است یا کامل است؟ این که من جواب بدهم ناقص است یا کامل است ناشی از یک شناخت می شود.
استاد: من اصلاً این سوال را مطرح نکردم. سوال من این بود، گفتم من قانون اولم این است خدا بی نقص و کامل است.گفتم کسی غیر از این را قبول دارد؟ کسی به غیر از این معتقد است؟ اگر معتقد است برای ما بگوید. چون من به این کاملاً اعتقاد دارم و واقف هستم.
ادامه صحبت از جمع: حالا من خیلی کوتاه و خلاصه عرض می کنم که آن مبنا چیست؟ آن مبنا این است من می خواهم شما یک ملاکی خارج از من به من بدهید که شناخت من از خدا با این ناقص نبودن و کامل بودن ساخته ذهن و داستان و تجربه من نیست، چطوری می شود این شناخت را داشت؟ سوال من این است فارغ از یک مسلمان شیعه ای که الآن هم دارم احکام شرعی را انجام می دهم چون داریم بحث مبنایی انجام می دهیم در بحث مبنایی باید فارغ بشویم از همه تعلقات و اعتقادات؛ یک جنبه دیگر از آن سوال این است چطوری می توانیم بگوییم این چیزی که ناقص نیست و کامل است ساخته ما نیست؟ یعنی یک چیزی خارج وجود دارد ومن از دریچه ذهنم آن را نمی بینم آن را آنچنان که هست می بینم اصلاً این امکان وجود دارد؟ حالا من می خواهم بگویم واقعاً خدا آنگونه که هست خارج از دنیای درون من قابل شناخت و دسترسی هست؟ 
استاد: بگذار من یک کاری بکنم و آن یک کار این است، بچه های شیطان را دیدید چهار دست وپا می روند کنار سفره همه چیز را چیدند بچه تیز نگاه می کند از آن دور همچین که می بیند همه به خودشان مشغول هستند بدو بدو بدو می آید همچین که دستش به گوشه سفره رسید کاری ندارد اینطوری تکان می دهد و بیرون می ریزد همه را قاطی و پاتی می کند. من می خواهم اینکار را برای شما بکنم، آهان سفره ات پشت و رو آقا؛ چرا پشت و رو؟ از اینجا ما همیشه گفتیم خدا یکی است و دوتا ندارد، خدا یگانه است، خدا قابل توصیف نیست، خدا چنین است، چنان است، در قرآن خواندیم و هنوز سر جایمان نشستیم الآن بعد از این همه سال خداپرستی می گوییم می شود یک الگو نشان بدهی که من ببینمش؟ این شخص حقیر، بنده کوچک خدا سال 84 رفت حج و آمد، چقدر خوشحال که اگر تا به امروز خدا را نشناختم دیگر شناختم من خدا را پیدا کردم در سرزمین وحی، چندین سال هم با این زندگی کردم سال 92رفتیم حج عمره به مراتب ساده تر به مراتب بدون چیزهای مختلف، در حالی که حج تمتع اصلا قابل مقایسه نیست اگر کسی می خواهد حج را بفهمد باید تمتع برود ولی در حج عمره یک چیزهایی را آنجا من دیدم که فقط نشسته بودم و توی سرم می زدم چه خاکی توی سرم کنم پس آن کسی را که تا حالا می پرستیدم کی بود؟ آمدم اینجا و گفتم تازه فهمیدم که این همه سال خدا را نمی شناختم و تازه خدا را شناختم. خدا بیرون از من نبود، خدا در خانه اش ننشسته بود، خدا در هیچ جای دیگر هم نبود چون تمام خدا مال من بود. حالا، فقط می گویم و می روم چون هضمش خیلی سخت است تا به آن نرسی تا از درون ضربه به خودت نزنی نمی توانی درکش کنی من می گویم و می روم اما بعداً در قانونهای بعدی می گویم چطوری می شود به این دست پیدا کرد. 
خدا در هیچ جایی نیست، در هیچ کجا یافت نمی شود، صدر نشین جایی نیست، حکومت بر جایی ندارد جز قلب تو. جز بر قلب من ، قلب او 
قلب من، تعریف خدا، حکومت همه هستی مال خدا است. این چی شد؟ من ریاضی خوانده بودم از این به این می رسیدیم گاهی اوقات هم از آن به این می رسیدیم یعنی یک فِلش های دو طرفه خیلی طول کشیده تا توانستم این فِلش ها را بر همدیگر منطبق کنم. قلب من کل هستی است و این آن چیزی است که آدمیزاد نمی فهمد. قلب من، قلب تو، قلب او، قلب او کل ملک هستی است و یک صاحب دارد و صاحبش هم همیشه در جایش نشسته است حکومتش را می کند، قانون هایش را صادر می کند، حرفهایش را می زند. بچه کوچک چیزی می خواهد وقتی به او نه می گویی سر سام می گیری از بس که جیغ می زند، با جیغ صدای ترا خاموش می کند. ما با جیغ هایمان صدای خدای خودمان را می آوریم پایین بعد می گوییم کو؟ کجاست؟ من کجا دنبالش بگردم؟ نوید بدهم در هیچ کجا جز خودتان، خدای تو در قلب من نیست خدای من هم در قلب تونیست. می گویی مگر چند تا خدا داریم؟ یکدانه ! بر قلب من به گونه ای حکومت دارد بر قلب شما به گونه ای دیگر. همدیگر را ناخن نکشید به همدیگر هم کار نداشته باشید اگر می خواهی جستجو کنی در خودت جستجو کن. 
یکبار دیگر برمی گردم و دوباره تکرار می کنم. من قانون اولی را که برای خودم نوشتم، خدا بی نقص و کامل است بعد گفتم کسی هست غیر از این فکر کند؟ من نگفتم که کسی هست که بگوید خدا ناقص است؟ من اصلاً چنین چیزی را مطرح نکردم، گفتم من اینرا قانون می دانم، چرا پرسیدم کسی هست که غیر از این فکر کند؟ برای اینکه او که غیر از این فکر می کند جایش با ما نیست، نمیتواند کنار ما بنشیند و بقیه مسیر را بیایدکلاس ما خطش را دارد معین می کند جلو می رود.
صحبت از جمع: نه شما و نه ما هیچیک این اعتقاد را نداریم که خدا ناقص است این که روشن است، اما آن چیزی که به ذهنم رسید خواستم بیان کنم، مقدم بر این قانون یک اصل واقع است و آن اینست که خدایی در میان هست که ما اعتقاد داریم و بر این محور استوار باشد که کامل هست و ناقص نیست، منتها این به ذهنم رسید که انسان وقتی نسبت به چیزی شناخت پیدا می کند آن شناخت هست که مبنای قضاوت و برداشتش نسبت به آن موجود و آن موضوع خواهد بود، نظریه ای است که می گوید همه اتفاقات و موجودات کره زمین در کائنات اتفاقی ایجاد شده، ما رسیدیم به این نقطه که مگر ممکن است که اینهمه نظم و زیبایی، اتفاقی بوجود آمده باشد، قطعاً هیچ منطقی اینرا نمی تواند قبول کند، قطعاً یک موجودی بالاتر از همه موجودات وجود دارد که او خالق این نظام هست، قطعاً باید کامل و بی نقص باشد.
استاد: کلام شما منطقی، درست، عالی و خوب، نظیر این کلام در بسیاری از کتب و نوشته های نویسنده های قدرتمند هم به چشم می خورد، همه اینها را قبول دارم، اما باز به من توجه نمیدهید، من اصلاً دنبال این نیستم که اثبات کنم چیزی را، من برای خودم یار جمع می کنم، می گوید چکار می کنی؟ می گویم من با این یک نشانه حرکت می کنم، خدایی را که می شناسم و به آن اعتقاد دارم و گفتارش را تأیید می کنم و پیروی می کنم، بی نقص و کامل است، هر کسی با من است بیاید این صف، من نپرسیدم که شما برای من اثباتش کنید، یا بیائید من برایتان اثبات کنم خدا بی نقص و کامل است من بیست سال است روی این یک موضوع دارم کار می کنم، من که هیچ عددی نیستم خیلی بزرگتر از من روی مسئله خداوند، وحدانیتش و بی نقص بودن و کامل بودنش کار کردند، من اگر بخواهم یکبار دیگر بیایم و از اول بنشینم و یک روش منطقی پیدا کنم تا بیایم این را اثبات کنم عمر ندارم، به پایان نمیرسد، وقتی یار کِشی کردیم وضعمان مشخص شد دیگر وقتی من می خواهم بگویم خدا، شما نمی گوئید کدام خدا، چون اول باهم قرارداد کردیم وقتی می گوئیم خدا آن موجودیتی را صدا می کنیم، بی نقص است و کامل است، تمام شد.
صحبت از جمع: قطعاً با آن بند قانونی که شما فرمودید مشکلی ندارم، ولیکن اگر خاطرتان باشد، زمانی در منزل شما جلسه بود، نزدیک به 19 یا 20 سال پیش، بنده آنموقع کم سن و سال تر بودم، بحثی مطرح شد و به شما عرض کردم که ما می گوئیم "اشهدُ اَن لاَ اِلهَ اِلاَ الله" و به خدایی که نمی بینیم شهادت می دهیم، در جایی خوانده بودم از امیرالمؤمنین پرسیده بودند که خدایی را که نمی بینی می پرستی؟ ایشان فرموده بودند من خدایی را که می بینم می پرستم، من عرض کردم اگر اینجور باشد من به وجود خدا شهادت هم نمی دهم، بخاطر اینکه وقتی من شهادت می دهم این شهادت من یک آزمایشی برای من به بار می آورد، من هم خدایی را که ندیدم ونشناختم بروم در آزمایش آدمهایی که دیده اند، مردود می شوم، آن موقع برای خودم این منطق را داشتم، شما در آن زمان به هر حال هم صبر داشتید و هم لطف داشتید پاسخ می دادید، آن چیزی که در درون من بود با جواب شما ساکت نمیشد، چون شما که خدا را به من نشان نمی دادید، شما به من برهان می گفتید، قانون را همه قبول دارند ولی وقتی روی آن سؤالی مطرح می شود دیگر گوشه ذهن می چرخد حالا اگر خدا نقص داشت چه می شود؟ اگر نقص نداشت چه؟ با خودم گفتم من باید به یک جایی برسم، گفته بودم شهادت نمیدهم، گفتم بروم سراغ قرآن،دیدم قرآن هم که کلام خداست، ، بروم سراغ پیغمبر، پیغمبر که در دسترس نیست، بگویم قیامت، من که نمُرده ام، بگویم عدل من که اصلاً خدا را قبول ندارم به عدل چطور می توانم رجوع کنم؟ فقط یک جا ماند، فقط یک مأمن و پناهگاهی برای من که به دنبال اینکه خدا هست یا نیست می گشتم این بود که میگویند "امامت" در شیعه، همه مذاهب دیگر کمیتشان لَنگ است بخاطر اینکه دینشان صاحب ندارد، چه سُنی چه مسیحی چه یهودی، بزرگانشان بنشینند و با بزرگان ماتریالیسم بحث کنند 4 ساعت بحث می کنند و بدون نتیجه می روند، خدا به ما کمک کرد، رحم کرد، ما در این مملکت بدنیا آمدیم، اینها در دسترس ما بود، بنده به امام زمان عرض کردم گفتم یا تو هستی یا نیستی، گفتم اگر نیستی همه اینها، خدا و قرآن و پیغمبر و عدل و قیامت کَشک است، من هم هرجوری دلم بخواهد از این زندگی بهره ام را می برم، اما اگر تو هستی، تو هستی که اگر یکی آمد در این دنیا گفت خدا هست یا نیست تو جوابش را بدهی، تو صاحب این دنیایی یک جوری جواب مرا بده، نمی گویم حضرت را دیدم، نه، هیچ اتفاقی هم که شما فکر کنید زمین و دریا شکافته شدند نیفتاد، ولیکن یک موقع هست که می گویند علم الیقین، الان همه میدانند تبریزی هست، یک موقع هست که می شود عین الیقین، یعنی همه می روند تبریز، یک مسافرتی می کنند، یک مرتبه بالاتری هم دارد که به تبریز نمی گُنجد، آن مرتبه ای که آدم یک یقین قلبی در حوادثی، در اتفاقاتی که دیگرانی بدون اینکه نیت من را بدانند به من چیزی گفتند، پیدا کند، بنده متوجه شدم که این امام زمان هست، وقتی امام زمان هست که تنها چنگ آویز ماست، "قرآن" از آن داعشی قرآن می خواند تا ما که شیعه هستیم، بخاطر همین هم هست که رسول الله فرمودند قرآن و عترت در کنار هم هستند، اگر هر کسی الان شک دارد جوابگو در این عالم هست، جوابگویی که شما به او بگوئید تو اگر هستی شک مرا برطرف کن، هست، من نه اینجا کسانیکه شاید به مقدسات هم فحش می دادند آمدند طرف من، من هم گفتم جوابگوی تو نیستم ولی جوابگو هست، تو اگر واقعاً به فکر جوابی این جوابگوست، برو بِگَرد جوابت را می دهد، اگر ندهد وظیفه اش را انجام نداده، اینجوری نیست که امام زمان در این دنیا هزار و صد سال بماند و گناهان ما را ببیند و گریه کند، هزاران اتفاق در این دنیا بیفتد برایشان فرصت فرج ایجاد نشود و بعد جواب هم ندهد، نه اینجور نیست، یقیناً می گویم که امام زمان برای کسی که گوشه ذهنش هر مشکلی دارد که الان می گوید اصلاً خدا نیست، من گفتم شهادت نمی دهم الان هم اقرار می کنم، ایشان (امام زمان) در مقامی هست که شما را به آنجایی می رساند که این قانون اول را برایتان اثبات می کند، شیخ محمود شبستری می گوید: " زِ نو هر لحظه ایمان تازه گردان مسلمان شو مسلمان شو، مسلمان" صد جای دیگر هم در قرآن داریم که "یا اَیُهاَ الَذینَ آَمَنوا آمِنوا" مگر بد است؟ مگر همه از روز اول همه چیز را می دانستند؟ هر کسی در ذهن خودش در مورد خدا، پیغمبر، قیامت عدل حفره ای ایجاد می کند و آن چیزهایی که در دسترس هست و مطالبی که وجود دارد قانعش نمیکند کی گفته که جوابگو نیست، یک جوابگو وجود دارد که می تواند خیلی راحت برای شما اثبات کند، ، من به دوستمان می گویم کسی هست که جواب شما را بدهد اگر نقصانی در ذهن شما وجود دارد کسی هست که جواب بدهد اگر ایشان به شما یک جوری ثابت کرد که هست بعد بروید ببینید پیغمبر چه گفته امامان چه گفته اند؟ آنها را پیگیری کنید، نسخه ای که برای من پیچیده شد در این دنیا این بود من دیدم که یک دستاویزی هست، پس این هست اگر هست مابقی هم انشاءالله از همین خاندان بتوانیم بگیریم و استفاده کنیم.
استاد : شنیدید؟ یکی صدایتان کرد . آنقدر هوشیار بودید که آن کسی که شما را صدا کرد ، صدایش را شنیده باشید ؟ شنیدید؟ معامله را یاد گرفتید ؟ صدایتان کردند من گفتم قانون اول ، خداوند بی نقص و کامل است . کسی هست که غیر از این فکر کند ؟ می خواستم بگویم اگر غیر از این فکر می کنید با ما نیایید چون مراودات ما با هم نمی خواند .. از سر شیطنت و مردم آزاری نروید و سوال کنید . چون پس گردنی اش را می خورید . واقعاً حرف داری برو بزن . هرکسی امامش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است . چرا ؟ چرا به مرگ جاهلیت . من اصلاً امامم را می خواهم چه کار کنم که اینجا بغل من باشد ؟ امام اگر الان حاضر باشد به من فرصت می دهد ؟ دو دقیقه با او صحبت کنم . این خیل جمعیت دنیا و این کره ی خاکی . اما من هرلحظه با او صحبت می کنم . چون می خواهم با او حرف بزنم . و می دانم که حرف های من را می شنود . منتظر هم نمی شوم صدا بشنوم . او جواب تو را می دهد . تو فقط در فهمت را باز کن . اشکال ما این است که در فهممان را به شدت میخکوب کرده ایم . و منتظر هستیم که عینی یک چیزی این وسط بگذارند و ما ببینیم 
صحبت : گفتار ایشان سبب شد برای من ، حالا دوستان هرکسی به نوبه ی خودش ، سبب شد یک گشایشی برای من ایجاد شود البته مطلع این گشایش را شما ایجاد کردید . 
استاد : یکی از کارهایی که دوستمان می کند این است که یک چکش دستش است . بعد ضربه می زند و مهر دهان ها باز می شود . مهر آنها شکسته می شود . آشکار می شود به گفتگو . من عاشق گفتگو هستم . من دوست دارم حرف بزنیم . من بیرون از بچه هایی که مثل شما دور و بر من هستند تنها هستم . این را می دانید ؟ خیلی تنها هستم . من همیشه دنبال یکی می گردم که همدیگر را به چالش بکشیم و گفتگو کنیم تا بتوانیم رشد کنیم . چون کاری که ما در اینجا می کنیم می خواهیم همه رشد کنیم . نمی خواهیم خدای نکرده یک نفر بنشیند و حرف بزند و بقیه بله بله گویانش باشند . یک همچین گفتگوهایی واقعاً ارزش ندارد . شما نمی دانید این خانه ای که درش را می زنید ، خانه ی هزار در است . میلیون در است . میلیارد در دارد . من نمی دانم ولی یاد گرفتم امروز این در را می زنم و داخل می روم و تفرجی و بر می گردم . دفعه ی بعد از همین در داخل نمی آیم . یک در دیگر را می زنم . دفعه ی بعد یک در دیگر می زنم . و دوست هم دارم هروقت در می زنم که جایی بروم شما هم با من باشید . ولی اگر نیایید هم عیبی ندارد . چون عادت کردم وتنهایی هم می روم . یک روزی نمی رفتم ولی الان دیگر عادت کرده ام . تنهایی هم می روم . چون خیلی باور ندارم که عمر کفاف کند تا همه ی درها را بکویم و همه ی نگاه ها را انجام بدهم . بسیار عالی و خیلی خوشحال هستم . از همه تشکر می کنم 
قانون اول که عرض کردم : خداوند بی نقص و کامل است . اگر ما و همه ی ما به این نکته اشراف پیدا کنیم ، درست است که شاید قلب شما هنوز به آن میزان یقین لازم نرسیده باشد ولی در کنارش در قلب شما تکذیب وجود ندارد. شاید در مسیر یک جاهایی پای شما یک مقدار بلغزد ، ولی شکر خدا که بزرگ و سرور دارید و دست شما را می گیرد . این خیلی مهم است که الان شما باور می کنید با خدایی روبه رو هستید که نقص ندارد . و صددرصد کامل است . شما هرکلاسی بروید و با هر استادی روبه رو شوید ، هرچقدر هم بزرگ باشد خواه ناخواه یک جایی یک چیزی پیدا می شود که به آن ایرادی وارد است . که اگر همیشه جلو آن ایراد را بگیرند ، شما می مانید که چه چیزی بگوئید . ولی در مورد خداوندی که بی نقص و کامل است این اتفاق نمی تواند بیفتد . چون زیربنای حرکت ما این مسئله است .
قانون دوم :دوست داشتن خدا 
خیلی آسان و راحت است . می دانید به چه راحتی ؟ به راحتی آن بچه ی کوچکی که یک بستی به دستش می دهید و با شعف بسیار بستی را زبان می کشد . می گویند چه حرف هایی می زند . خدا کجا ، بستنی کجا . من در هر لقمه ای که به دهان می گذارم و می جوم خدا را حس می کنم . خدای بی نقص و کاملم را . و دوستش دارم . خیلی دوستش دارم . شما چی ؟ تا حالا اینطور به خدا نگاه کرده بودید ؟ پسرم روز تولدم یک کتاب نقاشی قشنگ با یک بسته مخصوص ماژیک مربوط به این کار برایم کادو خرید . که نقاشی کنم . من از دی ماه پارسال تا الان فقط یک صفحه آن را نقاشی کرده ام . چون خیلی پر گل بود و ریز . الان که به آن صفحه نگاه می کنم ، هربار که نگاه می کنم می گویم خدایی که این را نقاشی کردی ، چقدر تو دوست داشتنی هستی . می گوید مگر تو نقاشی نکردی ؟. اگر قرار بود من نقاشی کنم اقلاً دوتا رنگ را جابجا نقاشی می کردم . رنگ می کردم . و جالب است که هیچ وقت به رنگ ها نگاه نکردم . بدون نگاه کردن برداشتم و نقاشی کردم . در نقاشی خودم هم خدا را دیدم . خیلی دوست داشتنی است . خیلی نازنین است . اینقدر دوست داشتنی که هیچ کسی را آنقدر نمی توانم دوست داشته باشم . برای همین هم وقتی اذیتم می کنند سرخورده نمی شوم . چون به خودم می گویم خودمان هستیم تو اینقدر هم او را دوست نداشتی . حالا بگذار یک ذره هم اذیتت کند . چه می شود مگر . آن کسی را که دوست دارم که اذیتم نمی کند . گاهی اوقات گوشم را می گیرد . ولی خب حقم است که گوشم را بگیرد . نگیرد چه کار کنم .آن وقت نمی فهمم که چه چیز درست است و چه چیز غلط . دوست داشتن این خدا خیلی آسان است . حالا کسی هست که بگوید نه ؟. واقعاً کسی هست که بگوید دوست داشتن خدا خیلی سخت است ؟ الان یکی دارد در ذهنش این طوری می کند ، شما که می دانید خدا با من چه کار کرده . من به تو بگویم که خدا با تو کاری نکرده . کسی که با تو یک کاری کرده خود تو بودی . هیچ کسی دیگر هم نبوده و کنار تو من خیلی گریه کردم . چون دیدم با دست خودت پی خودت را می کنی و ریشه ات را از خاک بیرون می آوری . غصه خوردم . اما تو نتوانستی بفهمی . اگر تو هم مثل من خدا را دوست داشتی دعوا نمی کردی . وا نمی دادی . مفتی به این و آن نمی بخشیدی . فکر نکنید همین طوری سرمان را زمین بیاندازیم و بزغاله ای برویم یعنی خدا را دوست داریم . که چی ؟ سرجایش یقه اش را می گیرند . کجا ؟ دستت را تا اینجا در جیب من کردی . درییاور . اما فحشش نمی دهم . او را می فهمم . ولی جلویش را می گیرم برای اینکه نتواند به من آسیب برساند . چون یک کسی ، یک موجودی ، یک وجودی ، اینجاست و دستش را می گذارد در دستم و می گوید دستش را بگیر. مگر تو کور هستی . دست این را بگیر و از جیبت در بیاور . من کی گفتم اجازه بده او از تو دزدی کند . من این خدا را دوست دارم . به وقت تنبیه ، تنبیه می کند .به وقت تشویق ، تشویق می کند . شما می خواهید با این خدا آشنا شوید ؟ واقعاً دوست دارید؟ 
سومین قانون: دوست داشتن انسان خطاکار 
کار خیلی سخت است نه؟یک ذره به آن فکر کنید انگار یک جارو دست بلند کردم ته آن دل ها ئ هم زدم لجن های آن بالا می آید. بوی گند آن هم بالا می آید. دوست داشتن آدم های خطاکار خیلی سخت است ؟اما خدای بی نقص و کامل من خطاکارها را هم دوست دارد پس من هم دوست دارم می توانید ؟می توانید دوست داشته باشید ؟ان کسی که مال شما را دزدیده مال همسایه ی بغلی شما را هم دزدیده می توانید او را دوست داشته باشید؟می توانید او را نفرین نکنید؟ سیاهی ها از دل شما بیرون آمده تیکه تیکه ای سیاهی در هوا ولو است یک جاروی خوب می خواهد یک مکش خوب می خواهد همه ی این سیاهی ها را جمع کند همه ی ما اینها را بالا فرستادیم بعد همه ی ما نشستیم در سرمان می زنیم دنبال مقصر می گردیم هر کسی هم به دست ما برسد یک دانه در سر او می زنیم و می گوییم مقصر است حالا می خواهد باشد یا نباشد. فلانی می گفت این مقصر است دوست داشتن انسان خطاکار خیلی سخت است نه ؟ولی اگر تو دوست نداشته باشی اگر مهر نداشته باشی با ما نپر. چون خدای دوست داشتنی ما را نخواهی داشت. 
صحبت از جمع : مثال ان خیلی ساده است دکتر هلاکویی یک جمله ای می گویند در یکی از سخنرانی های خود به نظر من خیلی جمله ی عمیقی است می گویند من به بچه و پسرم گفتم اگر تو خطاکارترین فرد عالم باشی من باز تو را دوست دارم .کار خطای تو را تائید نمی کنم اما دوستت دارم چون بوجود اورنده ی تو هستم پدر تو هستم خوب این در مقیاس کوچک خیلی قابل فهم هست برای همه ی ما در مقیاس بزرگ و گسترده اش خدا خالق ما است وقتی ما نسبت به پدید آورنده ی خودمان خیانت می کنیم این اسمش گناه است همان طوری که بچه ی ما نافرمانی می کند و ما مکدر می شویم اما او را دوست داریم تا آخر عمر دوستش داریم بنابراین خدا انسان خطاکار را دوست دارد اما از خطای او دلگیر هم هست اما در رابطه با قانون دوم عرض کنم دوست داشتن خدا راحت نیست برای شما راحت است چرا؟ چون شما راه آن را رفته اید بنابراین دوست داشتن خدا راحت نیست اما قابل حصول است قابل دست یافتن است باید راه آن را طی کرد. 
استاد: من نگاه کردم خدا من گناه کار را چه طوری نگاه می کند ؟این ها دغدغه های یک عمر من است مجانی دست شما نمی دهم یکی از دوستان گفت شما راه رفته را من سالها روی همه ی اینها که مطرح می کنم فکر کردم عمر خود را گذاشتم گفتم من کار بد کردم امروز یعنی خدا دیگر من را دوست نمی دارد؟اگر تو من را دوست نداری پس اجازه بده فلانی هم که من را اذیت کرده دوستش نداشته باشم خوب آن هم من را اذیت کرده اگر قرار است من که بد کردم تو من را دوست نداشته باشی پس من هم اجازه دارم ان کسی که من را اذیت کرده دوستش نداشته باشم یا ان کسی که شاهد بودم کار بد انجام داده دوستش نداشته باشم آیا مجاز هستم ؟ بالاخره دوست داشته باشم یا نداشته باشم ؟خدای من از یک جایی با من حرف می زد آن یک جایی که با من حرف می زد ستاره های درخشان زندگی من بود که از آسمان می آمدند پایین سر انگشتم بعد با انها گفت و گو می کردم امروز می فهمم یعنی چی آن روز نمی فهمیدم بعد می گفتم اگر کسی بشوند فکر می کند من دیوانه هستم یک بار به من گفت تو بد نیستی که قابل دوست داشتن نباشی گفتم من کار بد کردم گفت آن کار بد است خود تو را خدا دوست می دارد چیزی که دوست ندارد کار تو است و چون از تو جدا است کارت این فرصت را به تو می دهد که فردا بروی و آن را درست کنی گفت فهمیدی منظورم چی است ؟گفتم که هنوز روشن نیستم پس من با این یکی چه کار کنم ؟گفت ان خودش خوب است دوستش داشته باش کار او بد است ولی از کار او ابراز نفرت کن ابراز کن اشتباه است و نباید می کرد. اگر قرار شد توبیخ ان دست شما باشد آن را توبیخ کن چنانکه خدا تو را توبیخ می کند..دوست داشتن خدا سخت است ولی از یک جایی هر چیزی را حقیقی آن را باید شروع کنی ما اکثرمان تا امروز هر چیزی و هر قانونی را شکل دنیایی و واقعی آمدیم.از یک جایی به بعد باید یک شکل حقیقی پیدا کند و اول از همه دوست داشتن هایمان باید حقیقی شود. می توانید دوست داشتن های خود را حقیقی کنید ؟ فضای خود را درست کنید الان تیغ جلاد برداشتیم برای فضای شما می خواهیم فضاهای شما اصلاح شود فضای شما فضای حقیقی باشد تا حقیقت هستی در فضای شما نمود پیدا کند . فضا آن چیزی است که تو در خلوت با خودت است وقتی من کنار شما نیستم شما وقتی من هستم ابراز می کنید من شما را احترام می گذارم من شما را دوست دارم ارزش قائل هستم غیر از این است ؟نه عصبانی هستی و بدو بیراه می گویی این فضای بیرونی شما است اما وقتی خودت تنها هستی و من آنجا به عنوان یک تصویر فقط می توانم حضور داشته باشم چه کار با من می کنی ؟ آن فضای شما است.اشکال این است آن فضا برای آدم ها نه برای شما برای همه ی آدم ها خیلی متفاوت است آن بیرون و آن درون. و تا وقتی این تفاوت وجود دارد هیچ بذری داخل آن رشد نمی کند شورزار محض است دیگر از شورزاری باید در بیایید .
صحبت از جمع : ما آدم های خطاکار را به خاطر خدای درونشان دوست داریم نه به خاطر خطای کاری که انجام دادند 
استاد: آفرین. کاملاً درست است منتها اول خدای دورنی را بپذیر که بتوانی باور کنی اگر تو صاحب چنین خدایی هستی پس قطعاً آن هم دارد. پس قطعاً ان نمی تواند بد باشد. نمی تواند کثیف باشد. عمل او اشتباه است و عمل در شرایط بوجود می آید. عمل او اشتباه است .
صحبت از جمع : با توجه به بحث تولی و تبری در دین چطور می توانم مثلاً ابوبکر وعمر و حالا اینها که مصداق های قبلی است یا صدام و اینها که امروزه این همه بچه کش هستند آیا من قلباً می توانم اینها را دوست داشته باشم؟ 
استاد: یک مقدار کار می خواهد برای من هم سخت بوده خیلی هم برای من سخت بوده نه فکر کنی آسان است ولی زمان یک مقدار که پیش برود و شما شروع کنی به دوست داشتن آن موقع دیگر نمی توانی بگویی این باشد و این نباشد. آن موقع به جای اینکه بگویی این باشد آن نباشد خواهی گفت این را عملش را دوست ندارم عمل مال این دنیا است اما آن ذات حقیقی مال یک جای دیگر است. 
ادامه ی صحبت از جمع : ما می گوییم عالم وحدت خدا در همه جریان دارد ولی این تفکیک باید انجام شود. 
استاد: قطعاً انجام می شود مگر می شود انجام نشود. اگر این طور باشد هر کسی کار بدی کند همه ی کارهای بد هم خوب است ما این را نمی گوییم ما می گوییم کار بد، بد است ولی کار بد و فعل بد را از ماهیت و ذات وجودی یا موجودی که انجا هست جدا کنی. ان ذات دوست داشتنی است. 
ادامه ی صحبت از جمع : فعل بد از عالم حقیقت نیست ؟ 
استاد: نه. عالم حقیقت هم راستی است ، در عالم حقیقت اهریمن جایی ندارد عالم واقعیت است که ابلیس وجود دارد. 
ادامه ی صحبت از جمع : پس دوست داشتن و دوست نداشتن در عالم غیر حقیقی معنی دارد؟ 
استاد: برای اینکه در عالم حقیقت وارد شویم و در آن بمانیم شرط مان یا پیش نیازمان دوست داشتن است. 

ادامه ی صحبت از جمع : این بیزاری از عمل فرد حطا کار ذهنی است یا قلبی است ؟
استاد: ذهنی است. قلب فقط عشق است دل فقط عشق است دوست داشتن است .
صحبت از جمع: من فکر می کنم که این سوالی که فرمودند سوال عمیقی است و واقعاً این یک دغدغه است و وجود دارداما یک نکته هست ما در دعاها و در نفرین کردن در دعاها یک نکته ی بسیار عمیقی وجود دارد هرجا دعا می شود به همه ی کل عالم و درواقع بشریت دعا می شود و هرجا قرار است نفرین شود به شمر می گوییم لعنت خدا بر او. خودمان لعنت نمی کنیم این نکته بسیار عمیقی است و آن این است که ما هر فرد و هر موجودی را چون خلق شده توسط خالقی است او را قبول داریم آن برای ما دوست داشتنی است چیزی که دوست داشتنی نیست همان طور که شما می فرمائید. فعل و عمل آن است در رابطه با فعل و عمل ما نمی توانیم بی تفاوت باشیم . 
استاد :یادمان باشد ذاتی آدمی را می پسندم و دوست می دارم چون از ذات احدیت است عملکرد آدمها مورد قضاوت است که اصلا من قضاوت هم نمی کنم فقط نگاه می کنم چیزی بد است یا چیزی خوب است . و از بد همیشه دوری می کنم . 
صحبت از جمع : زمانی که شمر می خواست سر ابا عبدالله را از بدن جدا کند حضرت خیلی سعی کردند تا شمر را به گوهر حقیقی واقف کند که شمر این را نپذیرفت . 
صحبت استاد : می خواستند آن نقطه حقیقی پدیدار و عیان شود که نشد . 
صحبت از جمع : در شرایطی که زندگی بسیار سخت است و خیلی ها به آدم ضربه می زنند و سعی می کنم تا آنها را نفرین نکنم ولی چه طور می توانم کار و فکر بهتری را برای این برخوردها انتخاب کنم ؟ 
استاد : در مواقع ضرر و زیان که به انسان وارد می شود و به شدت عمل بدی است و بدون هیچ گونه پیش نیازی یعنی بدون این که با کسی کاری یا دشمنی داشته باشید ولی شما را آزار می دهد خواه و ناخواه ناراحت کننده است . اما در این گونه موارد من آنچه که انجام می دهم این است که می گویم این کار خیلی زشت است زیرا طبیعت و مادر هستی باید بداند که غلط بودن و زشت بودن را من درک می کنم و از اعمال زشت دوری می جویم و در اتنها برای فرد انجام دهنده طلب فهم و درک می کنم . تا لااقل برای دیگری اتفاق نیفتد . آن کار عمومی و قانونی جای خود را دارد . نزد قاضی و وکیل و پلیس هم می روند که مسیرهای قانونی کار است . من با مسیرهای قانونی کار ندارم همه آن را بلدند . اما در مسیر سر سجاده نماز من این طور رفتار می کنم . خیلی هم سخت است . گاهی اوقات من از شدت ناراحتی و غضب دستم که بین دندانهایم بوده است دندانم در دستم فرو رفته است و هیچکس آن را نمی داند . برای این که نفرین نکنم و برای کسی بد نخواهم . این ساده نیست و من می دانم که شما یک شبه به اینجا نمی رسید ولی می دانم که آماده شده اید تا به اینجا برسید این را مطمئن هستم و امروز شکی را که داشتم به یقین تبدیل شد که شما حاضر شدید همراه بیایید . بیایید که بسیار خوشمزه است . طعم خوبی دارد و هیچ طعمی در دنیا به اندازه این طعم عشق نمی ارزد . 
صحبت از جمع : من همیشه چیزی که از دوست داشتن تصور می کردم این بود که من باید در نعمت فراوان بدون هیچ سختی و رنجی باشم و اگر کار بدی هم می کنم خدا من را مجازات نکند و این دوست داشتن واقعی خداوند است ولی حالا با توجه به صحبت های استادم می فهمم که اگر خطایی را انجام دادم باید پای مجازاتش هم بایستم و این به معنای دوست نداشتن پروردگارم نیست بلکه این هم دوست داشتن واقعی خداوند را می رساند که من با این مجازاتی که می شوم پی به اشتباهم می برم . 
استاد : این را امتحان کن چون خیلی لذت بخش است . من مثالی می زنم . من اولین باری که بستنی کیم با پول تو جیبی خودم خریدم و با لذت شروع به خوردن کردم و زمانی که بستنی به آخر رسید بستنی شل شد و به روی خاک افتاد اول متاسف برای خودم شدم که دیدی بستنی از دستت رفت اما بعد که کمی نگاهش کردم گفتم وااای که تو چقدر خوشمزه بودی هنوز هم که روی خاکی خیلی خوشمزه هستی . وقتی به خانه آمدم به کسی چیزی نگفتم و پدر بزرگم مرا نگاه کرد و گفت چه شده ؟ و من برایش تعریف کردم و گفتم که به بستنی چه گفتم و او به من پول بستنی دیگری داد و گفت یکی دیگر بخر ولی فردا آن را بخور و این برای آن است که به بستنی بد و بیراه نگفتی . من خدا را آن طور دوست دارم وقتی مرا می زند باز هم دوستش دارم نه برای آن که می دانم او هم مرا دوست دارد و از سر عشق می زند بلکه من تنها او را دوست دارم . من جنسم از جنس دوست داشتن است . جنستان را عوض کنید تا معنی زندگی تان عوض شود . زندگی هایتان بسیار کهنه و قدیمی است . مبلمان و فرش و پرده جنستان را عوض کنید تا زمانی که وقتتان تمام نشده است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید