منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

بهای یک پرواز آزادانه در دامان مادر هستی چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز به یاد خیلی سال پیش افتادم . وقتی که بهار می رسید مقداری که می گذشت بر تنه درختان کرمهای ابریشم به چشم می خوردند و حتی بعضی ها کرم ها را برای فروش برای بچه ها می آوردند و پولی کسب می کردند . بعد از بدست آوردن چند کرم تپل قصه این طوری شروع می شد . قدم بعدی درست کردن یک جعبه چوبی یا مقوایی بود که حتما باید در می داشت و سپس تهیه برگ های درخت توت داخل جعبه بود تا هم بستر و هم خوراک کرم ها باشد . انتظاری بس طولانی و مراقبتی بی وقفه و سرکشی مدام به کرم ها که مبادا بدون برگ توت مانده باشند . من به کرمها زمان خیلی طولانی نگاه می کردم ، خیلی زیاد . رنگشان ،پیچش بدنشان ،حرکتهایشان وقتی حرکت می کردند رنگهایشان سایه روشن می شد، همیشه دنبال پاهایشان می گشتم که اینها پاهایشان کجا پنهان است که می توانند راه روند .بارها فکر کردم این کرمها صبور ترین موجودات هستی هستند که این همه وقت در یک جعبه محبوس هستند وشکایتی هم نمی کنند تازه چشمهای ذل زده بینندگان مثل من را و بقیه را نسبت به خودشان تحمل می کنند و هیچ عکس العملی هم نشان نمی دهند حتی تلاشی برای فرار کردن از آن فضای دلگیر هم نمی کنند. کرمها برگها را می خوردند و آرام آرام موادی را از دهان بیرون می دادند تا این لعاب دهان کم کم دور بدنشان را فرا می گرفت و پیله ای را می تنید و آنها را در خود فرو می برد . من همیشه می خواستم این پیله را پاره کنم و آنها را نجات دهم . چه قدر دلم برای بی عرضه بودن کرمها می سوخت . حتی گاهی از خدا گله می کردم که بنده هایت قصی القلب هستند اما تو رئوف و مهربانی پس نجاتشان بده . اما این سیر همین طور پیش می رفت پس از گذشت زمانی که به نظر من خیلی هم دراز می آمد و در طی آن هیچ حرکتی از سوی کرم ها در پیله ها به چشم نمی آمد و من با تاسف بسیار مطمئن می شدم که کرمها مردند چون هیچ چیزی در پیله ها تکان نمی خورد. اما یکباره در یک روز آفتابی یک چیزی در پیله ها تکان می خورد و تکانها شدید و شدیدتر می شدند تا بالاخره پیله ها تار تار پاره می شدند . و ناگهان پروانه ای زیبا از درونشان خارج می شد و در مقابل چشمان حیرت زده من می پرید وبه بازی وتفرج در فضای بیرون مشغول می شدند من خوشحال می شدم که اگر کرمها مردند بالاخره پروانه ها زنده شدند و هیچ کس به من نگفت که پروانه ها همان کرمها بودند وصد البته من هم نپرسیدم چون عادت نداشتم . آن زمان ندانستم که این پروانه ها چند روزی بیش عمر ندارند. بعد ها که فهمیدم بارها اندیشیدم آن همه اسارت و تنگی و تا مرز مردن پیش رفتن فقط برای چند روزی آزاد پرواز کردن و دنیا را تجربه نمودن می ارزد ؟
آن روزها از نگاه پروانه دنیا را ندیدم اما امروز باور کردم خیلی بیش از این تحمل سختی و زجر و اسارت ، به لحظه ای پرواز عاشقانه در دامان مادر هستی می ارزد . جمله ای که چندی پیش خوانده بودم پیش چشمم به رقص آمد . سه زندانی باهم زندان رفتند و به فرموده قرآن یوسف بهترین آنها بود . ولی پروردگار یکی را آزاد کرد تا خادم شاه شود دیگری را آزاد کرد تا بر دار شود و سومی یوسف را سالها بعد از آنها در زندان نگاه داشت . یوسف بسیار انتظار کشید تا بالاخره خارج شد تا عزیز مصر شود و به خانواده اش دست یابد و به اندازه کافی خوشحال شود . خلاصی از زندان سختیها و مشکلات دنیا فقط وقتی به بار و محصولش رسیده باشد ارزشمند است . یکی خادم و ساقی شاه شد و دیگری بر دار شد و یوسف عزیز مصر شد .
دوست من از آنچه که تو را می فشارد و در آن دست و پا می زنی شکوه نکن . هر دست و پایی که می زنی با تو هستم . میبینمت و غصه ات را می خورم ولی در کنارش خوشحالم . چون می خواهم به وقتش تو هم عزیز مصر شوی . بدان صبر ، اوج احترام به حکمت خداوند است . دری تازه باز شده است با بد اندیشی آن را نبندید . در ی تازه باز شده است با پاهای چوبین استدلال عقلت لگد کوبش نکنید . شاید فرصت بعدی نباشد تا برایت دری بگشاید اگر امروز اینجایی و برایت دری باز شده است قدرش را بدانید .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید