منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

جلسه شانزدهم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم‌الله الرحمن الرحيم


جلسه پیش لطف پروردگار شامل حالمان شد ، گفتیم که بیاییم حرکتهایمان و رفتارهایمان را هدفمند کنیم . خیلی صحبت کردیم ، برای شما مثال هایی زدم ؛ در نهایت گفتم برای هدفمند کردن همه مراودات و اتصالات تان در جامعه می بایستی چهارچوب داشته باشید . که اگر چهارچوب وجود نداشته باشد حتماً در جاهایی اشکال بوجود می آید ؛ مثال هایی هم آن جلسه زدم ، خب چه کسی می تواند در این راستا برای من امروز حرفی برای گفتن داشته باشد ؟
سوال از جمع: شما آن جلسه فرمودید جایگاه خدا را در زندگیتان و در چهارچوبتان معین کنید ؟ این مدت دائم ذهن بنده مشغول بود که جایگاه خدا کجاست ؟ و نوشتم که در این رابطه جایگاه خدا کجاست ؟ در آن رابطه جایگاه خدا کجاست ؟ بعد دیدم اصلاً نیست . نگران شدم ، نه این که خدا نیست ولی واقعاً در رابطه هایم ، در چهارچوبهایم خیلی کمرنگ است . من گفتم نیست. آن قدر که کمرنگ است ،یعنی اصلاً نیست.  می خواهم مرا راهنمائی کنید ؟ چون ترسیدم ،در آیه قرآن خواندم وقتی که خداوند عالم می فرماید : چه توشه ای را آوردید برای قیامت – وقتی خدا نباشد ، توشه ای نیست دیگر ، همه اش برای ظاهر دنیاست .
جواب از یکی از دوستان جمع : چند سال پیش یک دوستی کتابی به بنده داد به اسم " ورق پاره های خاطرات یک معتاد " یک معتادی که از بچگی اعتیاد داشته تا سنین بالا که ازدواج می کند ، بچه دار می شود و اتفاقاتی که پیش می آید که باعث ترک اعتیادش می شود . یک زندگی الهی را در پیش می گیرد . 12 گامی که  انتهای کتاب برای خودش معرفی کرده است و طبق این 12 گام حرکت کرده بود . حالا بنده که اعتیاد نداشتم ولی وقتی کتاب را خواندم کمکم کرد با توجه با همین راه چند ساله ای که با شما طی کردم خیلی کمکم کرد . اولین گامش می گفت : بپذیریم آنچه که هستیم ، از سیاهی ها ، روشنی ها ، بدی هایمان . این قدر جدال نداشته باشیم که نه من این نیستم ، آن نیستم ؛ واقعاً بپذیریم ، همین که ایشان می فرماید که من پذیرفتم که در هدفهایی که داشتم نقش خداوند کمرنگ است . بپذیریم جایگاهمان را ؛ در گام دوم بپذیریم که ما به تنهایی نمی توانیم ! یعنی من قائم به خودم قادر نیستم که حلش کنم ، قائم به خودم قادر نیستم که درستش کنم . و مرحله سوم این بود که بپذیریم که تنها کسی که می تواند ما را در پیشبُرد اهدافمان، در پیشبرد خارج شدن از این ظلمت به سوی آن نور راهنمائی کند فقط و فقط خداوند است . این که ما گام به گام  این را بپذیریم خیلی به ما کمک کرده ، آرامش می دهد . چون اوایلی که اینجا آمده بودم یک چیزهایی در وجود خودم پیدا می کردم که هیچ تناسبی با اینجا نداشت . بعد هِی توی سر خودم می زدم که  چکار بکنم با اینها ؟ ولی از وقتی که شروع کردم به این که دانه دانه اش را بپذیرم این چیزی را که هستم ، دانه دانه اش را بپذیرم که من نمی توانم خودم حلش کنم .چون خیلی وقت ها خودم  دنبال این بودم که یک کاری انجام بدهم و به در بسته می خوردم و بیشتر کلافه می شدم . و بپذیرم که من نمی توانم حلش کنم قائم به خودم ، تنها و تنها از پروردگارم کمک بخواهم که دانه به دانه ، به قول شما لایه به لایه ، مرحله به مرحله ، گام به گام من را پیش ببرد . و امروز که اینجا رسیده ام احساس می کنم که واقعاً این طوری این مسیر را طی کرده ام و این طوری تا اینجا رسیده ام . و امروز احساس آرامش خیلی بهتری دارم ، احساس خیلی راحت تری دارم . امروز وقتی به یک مشکل بزرگ در خودم بر خورد می کنم دیگر اعصابم به هم نمی ریزد . می گویم : خیلی خب ؛ این را می پذیرم که مشکل من است اما می دانم که با امید به پروردگارم می شود حل شود . حالا ممکن است در دراز مدت ، کوتاه مدت ؛ اما ایمان دارم که وقتی از او بخواهم خالصانه به من کمک کند که خارج بشوم از این بدی به سمت آن خوبی میدانم که می شود .
استاد :این نکته بسیار جالبی است ؛ یعنی یکی از آن زیر بناهای بسیار محکم و حیاتی است که دوستمان به آن اشاره کرد . اشکال اصلی همه ما در برخورد با مسائلی که در درون، ما با آنها مواجه می شویم همین است. " نه ، نه، نه من نیستم ."
خوب دقت کنید ! یک زمان می گویم که دروغ نگویید . اولین نفر می گوید : من الحمدالله اصلاً دروغ نمی گویم بدون اینکه به آن فکر کند که اصلاً دروغ گفته یا نه ؟ تا به حال دروغ گفته است یا نه ؟ اگر یک نفر حتی یک بار دروغ گفته دیگر نمی تواند بگوید  من دروغ نمی گویم ، یا تا به حال دروغ نگفته ام . ولی چون می داند دروغ زشت است فوری جبهه می گیرد ، می ایستد می گوید : من اصلاً دروغ نمی گویم . و از همین جا یک دیوار سیمانی می کشد ، تمام شد ، تغییرات تمام شد ؛ هیچ اتفاقی دیگر نمی افتد . دستت هم به هیچ کجا دیگر نمی رسد ؛ اصلاً امکان ندارد دست شما به جایی برسد ، محال است .چون دیوار بتنی است ، چطوری می خواهید سوراخش کنید جلو بروید ؟ و این برای همه ماست ! برای آن بی سواد ، برای آن پیرزن ، برای آن نوجوان ، برای آن بچه  ، برای  دکتر ها ، برای آن مهندس ، برای آن حقوقدان . در هر رده تحصیلی که شما تصورش را بکنید این اشکال وجود دارد . که گاهاً در رده های تحصیل کرده بیشتر عمق دارد ، چون بهتر بلد هستند بپوشانند ، اجازه ندهند بقیه ببیند . پس در قدم اول بیایید قبول کنید هر چه که هستید ، خوب هستید ؟ بد هستید ؟
اگر خوب هستید خدایا الهی شکر ، ولی بالا و پایین پریدن ندارد ، دارد؟ خب خوب هستید دیگر ، این اصلاً چیزی بوده که قرار بوده باشید ، هنر نکردید، خوب هستید !
بیایید بپذیریم ، هر چه که هستیم . اگر خوب هستیم وظیفه مان بوده است ، کار زیادی نکردیم . ولی اگر بدیم هول نکنیم ؛ هول بکن آنقدر که این هول ، تو را حرکت بدهد برای اصلاح . ولی نه چنان هولی بدهد که بنشینی زمین ، بگویی دیگر تمام شد ، تباه شدم ، خلاص شد . اصلاً همچنین چیزی نیست ! چون همه سیاهی ها ، همه ناپاکی ها ، بالاترین گناه ها با آب توبه پاک می شود . کجا بروم آب توبه را پیدا کنم ؟ در قلبت . قلب تو آب توبه را بر سرت می ریزد ، چطوری؟ خدایا ! فهمیدم ، این کار غلط را من کرده ام . اولاً من انجام داده ام . خب در این راستا چه کسانی مقصر بوده اند ؟ پدرم مقصر بود ، مادرم مقصر بود ، برادرم مقصر بود و.... ولی من انجام دادم . روز محشر بندگان می گویند خدایا این ابلیس بود . ابلیس می گوید : من هیچ کاری نکردم . اصلاً چاقو دست تو ندادم فرو کنی شکم او ؛ به تو گفتم می توانی با چاقو این را بکشی ! من فقط وسوسه کردم . تو اگر یک چاقو داشته باشی ، می کنی شکم این ، می کنی شکم او خلاص می شوی . تو بودی که چاقو را برداشتی . پس برای گناه ، همه آدم ها برای اینکه ما را به یک گناهی برسانند ، می توانند مقصر باشند ؛ اما کننده گناه من هستم ، تویی ، او است ... . گردن کسی نینداز ، اول خودت . اگر این را توانستی درکش بکنی ، به جای این که او را سرزنش کنی ، این را سرزنش کنی ، با این دعوا کنی ، به او بگویی تقصیر تو بود . حقم را از تو می گیرم ، حقم را حلال نمی کنم . کدام حق ؟ ابلیس بر گردن ما هیچ گناهی ندارد . ابلیس می گوید ، من می شنوم ، می خواهم ، انتخاب می کنم بر اساس اختیارم . همانگونه که روز اول، آدم شنید از ابلیس ، اختیار کرد ، به درخت ممنوعه نزدیک شد . آیا ابلیس درخت ممنوعه را از جایش کند ، آورد گذاشت مقابل آدم ؟ با طناب هم آدم را به آن بست ؟ نبست که ! گفت این هست . وعده داد ، وعید داد ، هزار و یک مطلب گفت . ولی در نهایت آدم بود که دست زد . بعضی ها می گویند : حوا آدم را وسوسه کرد بر اساس حرف شیطان . ما در قرآن چنین چیزی نداریم ، پس پشت سرمان می اندازیم . به ما چه ؟ این حرف ها و مزخرفات قصه است . خداوند می فرماید : آدم و همسرش ؛ حتی نمی گوید : همسر آدم و آدم . می گوید : آدم و همسرش به آن درخت نزدیک شدند . در نتیجه عورت هایشان بر آنها آشکار گردید و از بهشت خداوند رانده شدند . بپذیریم هر اشکالی که داریم ؛ اما این پذیرش به آن معنا نیست که :آره راست می گویی ، خیلی بد است ولی خب چکارش کنم ؟ کاری نمی توانم بکنم ، همین که هست .
اصلاً همچنین چیزی صحّت ندارد ! چه کسی می گوید همین که هست ؟ تو باز یک دیوار سنگی کشیدی برای اینکه دلت نمی خواهد اصلاح شوی . چون در نهادت پذیرفتی این حالت که تو انجام میدهی حق تو است ، تو باید انجام بدهی . نه ! همچنین چیزی نداریم . اما اگر پذیرفتی این کار را ، راست می گویند من این شکلی هستم . یک جایی که درگیر می شوم ، دلم می خواهد خودم را به دیگران نشان بدهم غلو می کنم ، دروغ می گویم خب دارویش چیه ؟ دوست داری دروغ بگویی ؟ اگر دوست داری تو را نمی شود نجات داد . اما نه ! می گوید : نه ، به خدا دروغ بد است . من اصلا دوست ندارم دروغ بگویم . اما نمی دانم چرا میان جمع که می افتم ، اصلاً دست خودم نیست ؛ انگار می افتم روی رِیل و بدو که رفتی . خب پس چکارش کنیم ؟ نزدیک رِیل نیا . ایستادی روی ریل ، یک اشاره که می کنند تو رفتی . یعنی چه نزدیک ریل نیا ؟ جلوی کسانی که می توانی حرف بزنی قرار نگیر . سلام و احوال پرسی کن ، یک خورده کار کن ، مهمانی است دیگر ؟ تو دیگر دلت نمی خواهد آن کار را انجام بدهی . اما اگر بین اینها بنشینی حتما می گویی ؛چون یک چیزی این می گوید ، یک چیزی آن می گوید . چون ما قرار نیست بقیه را اصلاح کنیم ، می خواهیم خودمان را اصلاح کنیم . همیشه در آن جمع ها یک دروغگو هم وجود دارد . تو هم می خواهی روی دست او بلند شوی ، یکی گنده تر از او ارائه کنی ؛ شروع میکنی . خب پس چکار کنم ؟ آنجا نایست ؛ برو به صاحب خانه کمک کن ، برو در حیاط قدم بزن . من همیشه گفته ام دیگر آخرین جا دستشویی است . برو دستشویی ، یک کم آنجا بمان ، بعد بیا بیرون . اگر دلت بخواهد از دست دروغ در بیایی ، این تنها راهش است . یا هر چیز دیگر ؟ غیبت . عجیب خوشش می آید که بشنود مردم چکار می کنند ؟ ولی امروز پذیرفته ، هم غیبت می کند و هم از غیبت گوش کردن خوشش می آید . می خواهی از غیبت در بروی ؟ نمان . پیش غیبت کننده ها نمان . ظرف ها را جمع کن و ببر ، آشغال ها را به سطل زباله بینداز . از تو چیزی کم نمی شود . می شود ؟ همه ی این کار ها را می شود انجام داد . دوستمان خیلی قشنگ گفت . ابتدا بپذیر چیزی که تو هستی ، خوب یا بد .
از دوستان جمع : من می گویم بهتر است به جای اینکه بپذیریم بگوییم می دانم یعنی بدانیم . از دانستن استفاده کنیم . چون هر کلمه ای بار و اثر خود را در ذهن ما باقی می گذارد . بگوییم که می دانم من این اخلاق بد را دارم ولی تغییرش می دهم . اما وقتی بگویم که : می پذیرم که من در این مورد بد هستم . نا خودآگاه پذیرفتن با کنار آمدن همراه است.
استاد : هر دوی اینها یکی است ؛ اما راست می گوید ، تذکر به جایی می دهد ، خیلی منطقی و خوب است . بار تخریبی پذیرش افعال بد خیلی بیشتر است تا بار تخریبی دانستن افعال بد . ناخود آگاه است ، اصلاً نمی توانید در واقعیت ارائه کنید اما در ذهن تان جایش را می گذارد . کاملا درست می گوید . من میدانم که اشتباه است . من می دانم که این کار را انجام می دهم و نباید که انجام بدهم . من می دانم که این کار را انجام می دهم ، علتش را هم پیدا کرده ام . این ضعف من است ؛ خب ؟ و نباید بکنم از اینجا به بعد دنباله راه حل است ؛ راه حل را داریم می گوییم . در جمع ننشین . قدیمی ها می گفتند که وقتی پسر و دختر کوچک در خانه دارید تنها نگذارید . اتفاق بسیار زشتی که امروزه مادرها بخاطر اینکه سر کار می روند ، در خانه نیستند و متاسفانه زندگی های مستقل هم دوست می دارند . یعنی پیش پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هم نیستند ، حالا چه پدر و مادر دختر ، چه پدر و مادر پسر . در نتیجه بچه ها در خانه تنها هستند . این یکی از آن مواردی است که فقط  اشاره می کنم و رد می شوم . بسیاری از افعال بد ، زشت ، مخرب ، گناه آلود و تاثیردارِ عمیق در روح انسان ها، در خلوت اتفاق می افتد . خلوت را از بین ببرید . اشکالی ندارد مادرتان ، پدرتان ، برادرتان ، خواهرتان ... گاهی از هم کمک بگیرید و بچه های تان را در حریم های امن قرار بدهید . من بچه هارا می گویم ، آدم بزرگ ها، شماها را هم می گویم . آدم بزرگ ها که می نشینید پای کامپیوتر و وسیله بسیار نقد ، آماده ، مخرب ، زشت ، کثیف در اختیارتان است . کامپیوتر قرار بود مثل چاقوی تیزی که گوشت حلال گوسفند را با آن تکه می کنید ، با آن غذای لذیذ می پزید کار کند . چرا امروز کامپیوتر شما مثل چاقوی تیزی شده است که دمادم گوشت و پوست شما را میدرد و می رود ، پاره می کند ؟مگر نمی فهمی بد است ؟ یک مدت یک قطعه از کامپیوترت را بردار . سیگاری ها مثال خیلی خوبی هستند . می گویند سیگار بد است ، دکتر هم گفته است نباید سیگار بکشی چون میمیری . چون واقعا سیگار را رها نمی کنند تا نفهمند که دارند می میرند . خب می خواهد نکشد ، اما اعصابش اجازه نمی دهد . پس چکار می کند ؟ سیگار را در جیبش می گذارد . زمانی که کلافه می شود سیگار را در می آورد  می گذارد گوشه لبش ، اما کبریت همراهش نمی برد . به خودش هم می گوید : بی تربیتی است از مردم کبریت بخواهی ؟ می گویند چه آدم بی شخصیتی است. پس از کسی هم چیزی نمی خواهد . خب کبریت هم ندارد که سیگارش را با آن روشن کند یک مقدارگوشه لبش نگه می دارد .اغنا می شود بعد می گذارد در جیبش دوباره یک ساعت بعد تکرار می کند .ابزار هاتون را بگیرید از خودتان .شما ابزار های گناه خیلی زیاد دارید . خانم در خانه است صبح که از خواب بلند می شود طبق عادت حالا هر کی زنگ می زند شروع می کنند: خبر داری دیشب خانه فلانی بودم این جور و آن جور .یکبار بهانه بیاور، یکبار بگو باشه الان اومدم، یعنی من یکی منتظرم است.بهانه های مختلف. نمی شود؟پریز تلفنت را بکش.از دست غیبت کن فرار کن .چون تو فهمیدی غیبت بداست نباید بکنی اما هنوز انقدر قدرتمند نیستی که طرف شروع کرد به غیبت اورا سر جاش بنشانی.چون هنوز می ترسی از تو دلخور شود .حالا بعدا باید به این بخش دوم هم توجه کنیم .برای چی میترسی ؟اگر غیبت کن را بهش تذکر می دهی که غیبت نکن، از تو دلخور می شودمی بُرد. به جهنم، بگذارید ببُرد و برود .میگه آخه خانم مادرم .عیب ندارد بگذار ببرد و برود .نمی تواند ببرد ،فحش و ناله و نفرینت می کند دوباره یک روز بعد تلفن می کند. چون دو تا گوش می خواهد وقتی این مزخرفات را می گوید یکی باشد بشنود .غیبت یعنی مزخرفات .شما به من زنگ می زنید راجع به خانم یا آقایی اطلاعاتی رامی دهید.  من به این نمی گویم غیبت چون امانتی را به من می سپارید که من حَلّالِش هستم . اگر بدانم به طور مثال در پول زید یک خدشه ای وجود دارد و زید به طور مدام درگیر است. مالش را یکی می خورد، یکی حقش را می برد، دزد می زند کیفش را می برد و هزار و یک مطلب. خوب اگر این را فلانی به گوش من برساند این غیبت نیست چون جایی بازگو نمی شود. ولی اگر من دانستم مشکل زید را حل می کنم .حالا من شنیدم زنگ می زنم فلانی خبر داری زید این جور اون جور ،.ای بابا تو که مرض داری .غیبت مرض است. یک مرض خیلی مهلک است.که متاسفانه خیلی هم داریم.از اعتیاد بدتر است.پس اول می دانیم که من چنین خطایی را کردم و یا می کنم و می دانم که زشت است، حالا دنبال راه چاره می گردم .برای ترک آن.من راهبرد های ریز عملی را به شما می گویم .هر وقت راهبرد عملی پیدا نکردید زنگ بزنید سوال کنید به شما می گویم.فرصت برای جوانهااست .جوانها باید حرف بزنند هم خطاهاشون معلوم می شود هم موفقیتها و پیشرفت ها.
ادامه صحبت :یکی از مسایل دیگری که در این کتاب مطرح بود این است که خودشان یک راه حلی را ارائه می کردند که اون راجع به اعتیادبود ولی به واقع راجع به خیلی چیز ها صادق است ،دروغ و غیبت و خیلی از صفات زشت دیگر. یکی از این ها تعریف می کرد که من می خواستم اعتیادم را ترک کنم به خودم می گفتم من امروز اصلا کاری به فردا ندارم به فردا فکر نمی کنم .امروز مواد مصرف نمی کنم اگر فردا کم آوردم حتما مواد مصرف می کنم اما امروز این کار را نمی کنم .اون روز خودم را جمع و جور می کردم و تمام توانم را می گذاشتم فقط برای اون روز، و یک کتابی را نوشته بودند به اسم «زندگی فقط برای امروز».می گفتند من امروز همه توانم را می گذارم روی این که این کار را نکنم. یا مثلا من امروز همه توانم را می گذارم روی این که به اطرافیانم فکر کنم که دوستشان داشته باشم،  و هر روز برای یک موضوع بود . مثلا وقتی من یک صفت بدی دارم وقتی فکر می کنم که من دیگه باید این را کنار بگذارم، از دور که بهش نگاه می کنم احساس می کنم زورم بهش نمی رسد، و چون زورم بهش نمی رسد احساس ضعف می کنم. اما این کتاب می گفت برای این که ضعف پیدا نکنید، بگویید من فقط برای یک روز ترکش می کنم فقط امروز. و به خودتان بگویید من فردا حتما این کار را می کنم که خیالت راحت باشد که جا داری، اما باورت این باشد که برای امروز این کار را نمی کنی. و فردا که از خواب بلند شدی ببین اگر توانش را داری، بگو من امروز هم این کار را نمی کنم .این راهبردی بود که اونها سرش خیلی موفق بودند .حالا من احساس کردم روی چیز های دیگر در زندگی خودم برای خودم خیلی موثر بود.یک کتاب که فقط برای امروز بود تاریخ داشت 1/شهریور،2/شهریور صبح که از خواب بلند می شوی یک کتاب جیبی بود می خواندی که من چقدر اطرافیانم را دوست دارم؟چقدر به آنها نگاه می کنم ؟چقدر به آنها توجه دارم ؟یک امروز این موضوع در ذهنم باشد که به اطرافیانم بیشتر توجه کنم فردا یک موضوع برای خودش داشت.یکی از راههایی که احساس می شد با آن راجع به غیبت  و دروغ و خیلی از صفات دیگر بتوان بهش توجه کرد . مثلا من دروغ را خیلی غول بزرگی می بینم ،امشب می خواهم بروم مهمانی، در این مهمانی امشب دروغ نمی گویم اصلا هم به مهمانی بعدی کار ندارم این یک امشب را می خواهم روی خودم کار کنم فردا طاقت نیاوردم یک دروغ بزرگ می سازم .
استاد:قدیمی ها می گفتند آهسته رو همیشه رو ،آهسته خور همیشه خور.  هر وقت یک خانمی آمد پیش من و گفت من دیگر می خواهم حجاب کنم .حالا یک خانمی که بالای سرش یک خرمن کاکُل داشت، من نگاهش می کردم می گفتم خوب بکن .این مثل یخ وا می رفت .فکر می کرد الان این را به من بگوید من قربان صدقه اش می روم ،جار می زنم که ای مردم ببنید دیگر می خواهد حجاب کند.می گفتم خیلی خوب حجاب کن ولی یواش یواش.می گفت نه حاج خانم من می خواهم مقنعه کنم چادر کنم، می گفتم کوتاه بیا تو فعلا روسری سرت نگه دار .به یکی که گفتم تو فعلا کوتاه نپوش، پای بی جوراب هم راه نرو. آستین خیلی کوتاه هم نپوش تا سر آرنج بپوش. گفت چرا تا آرنج؟گفتم تو برای این که مرض داری دستهای تو همیشه لخت بوده، الان اگر یک دفعه تمامش را پارچه بپوشانی خفه می شوی از گرما.بعد اطرافیانت به تو می گویند: این چه کاریه فشار خونت می رود بالا. نکند قندت بالا رفته ؟گفتم این کار را نکن بگذار فعلا نصفش هوا بخورد .نصف دیگرش را بپوشان.آهسته رو همیشه رو.امروز نیم ساعت، فردا یک ساعت کم کن یا به قول دوستمان بگو یک امروز. ببینم غیرت داری یک امروز را دروغ نگویی؟خدا گفت همه عمرت را دروغ نگو.همیشه هم خدا را بگذارید وسط . بگویید امروز به خاطر خدا دلم می خواهد دروغ نگویم.چرا برای خدا؟چون دو تا چشم داده قشنگ می بیند ،خیلی خوب می بیند ،چه چیز هایی را می بیند ! به خاطر خدا یی که این دو چشم راداده یک روز این دو چشم را به نامحرم می بندم. ببینید چقدر موفق می شوید .عزیزان من، خواهرها و برادران من، شما همه تان خوب هستید، اگر در جامعه امروز سنجش بگذارند مطمئن باشید شما همه نزدیک به صد دارید ولی برای کجا؟برای روی زمین.شما آمده اید فقط روی زمین باقی بمانید ؟اگر فقط برای زمین آمده اید خوب هستید. بالاخره یک ذره بالا یک ذره پایین از عهده اش بر آمده اید. اما شما برای زمین نیامده اید .شما آمده اید می گوئید اون چیزی را که شما می بینی من هم می خواهم ببینم.در حالی که ممکن است، اصلا قسمت شما دیدن نباشد.آدمها متفاوت اند.خیلی هم متفاوت اند.ولی اگر می خواهی بالاتر ببینی بیا محض رضای خدا به رفتار هایت یک چهار چوب ببند.من پوشش مثال می زنم چون راحت تر می شود مثال زد.پوشش شما در منزل برای محارم چقدر است؟مادران عزیز من چرا اجازه می دهید دختر و پسر تون لخت جلوی هم راه بروند ؟چرا دختر و پسرتون با شلوارک جلوی هم راه می روند؟من به کی قسم بخورم سالیان زیاد دیگه هر گز پسر هایم را بدون شلوار ندیدم . مگر من مادر نیستم ؟کنار دریا آن هم با مایو ،آن را هم که من نگاه نمی کنم .ولی در خانه هرگز نفهمیدم کجا لباسشون را عوض کردند.به همان نسبت خواهرشان و به همان نسبت خاله شان .خاله شان مثل من اینها را بزرگ کرده به همان اندازه که من برای اینها کار انجام دادم خاله شان هم انجام داده ولی ما سالیان ندیدیم . چرا دختر ها و پسر هاتون جلوی هم در خانه با تی شرت های رکابی ،حتی پسر شما در خانه اجازه ندارد با تی شرت رکابی یا زیر پیراهن رکابی بپوشدبا یک شلوارک کوتاه بگردد.میگه قران نوشته حرام است؟اصلا .برای مردان که ما هیچی ندیدیم اما آمده ایم در اخلاق.گفتیم دختر مان نباید جلوی پسر مان بپوشد. این جا که حریم حجاب  مشخص است. در روایات و احادیث بگردید و ببینید حد حجاب خواهر و برادر یعنی محارم این شکلی، غیر از زن و شوهر،پدر و دختر ،مادر و پسر چقدر است؟مردان با هم زنان با هم .من فراری هستم از مهمانی های زنانه . چون اصلا حریم ندارند هیچی ندارند خداوکیلی هیچی ندارند.وقتی یک مهمانی زنانه  دعوت می شوم من عزا می گیرم که من چه طوری از این مهمانی فرار کنم ؟زن و مرد که هستند، به خصوص آدمی مثل من هم که باشد یک عده ای از ترسشان یا از حیاشان یا از احترام به من نمی دانم، که دوست ندارم به خاطر من ،خداتون کجاست پس ؟به خاطر خداتون حیا کنیدو حرمت نگه دارید من کیم این وسط؟دستتان درد نکند، ممنونتون هستم.ولی نه به خاطر من، من خجالت می کشم.شما به خاطر من حیا می کنید من که از اون جمع خارج می شوم همه را می کَنید.   
صحبت از جمع:یک سخنرانی گوش می دادم اون عالم که صحبت می کرد به خداوند می گفت ذات اقدس اله.من به شوهرم گفتم ببین چقدر برای خداوند احترام قایل است که نمی خواهد بگوید الله الله، اسم خداوند را هم نمی آورد .ولی ما انقدر از حقیقت دوریم، که قدر اون ذره الهی را که خداوند در ما دمیده را اصلا نمی دانیم و نمی بینیم .
صحبت از جمع:مطالبی که دوستمان در بخش قبل گفتند شما در 32 بند در سال 90 برای چهار چوب نوشتن مان اینها را گفتید و پذیرفتن ،یکی از این 32 اصل بود. برای هفته بعد میاورم کار دوستان برای نوشتن چهار چوب خیلی راحت تر می شود.
استاد:بپذیرید که شما اشتباه  و گناه و خطا کردید و بعد از پذیرش یا دانستن این که، شما بودید که مرتکب چنین کاری شدید در پی رفع آن بر بیایید .
سوال از جمع:فرض کنید که من که غیبت کننده هستم از امشب تصمیم گرفتم دیگه این کار زشت را انجام ندهم، خوب غیبت حق الناس است .اون کسی که مورد غیبت واقع شده وآبرویش رفته تکلیف اون چه می شود؟چطور می شود دل او را بدست آورد؟
استاد:درباره غیبت، اگر غیبتی کردید از کسی، در نزد کسانی، دستتان به اون کسان می رسد که بدون اینکه حتی اون فرد خبر داشته باشد، کاری را که انجام داده اید پاکیزه کنید .مثلا شما 5 یا 6 نفر آقا بودید نشسته بودید راجع به یک همکاری صحبتی را کرده بودید وبعد حالا متوجه شدید اشتباه است.همه اون 5 یا 6 نفر را پیدا کنید و به آنها بگویید که شما در مورد فلانی اشتباه کردید و این حرف اصلا صحت نداشته پس تمام شد.اگر این 5 یا 6 نفر، یکی از اونها، باز در جای دیگررفته گفته دیگر به گردن اونها است، باید برود همین کار را انجام دهد .اما گاهی اوقات ما حتی در ذهنمان غیبت می کنیم در ذهنمان راجع به اون حرف می زنیم یا پیش کسانی حرف زدیم که دیگه دستمان به ایشان نمی رسد.اگر بیاییم و این را بازگو کنیم جز اینکه شر مجددی برپا کنیم کار دیگری نکرده ایم. اگر جایی رسید که قرار شد شهادت بدهیم که شهادت درست بدهیم ولی از لحظه ای که تصمیم گرفتیم استغفار را شروع می کنیم. استغفار می کنیم به درگاه حق برای بخشیده شدن گناهمان .توبه میکنیم و قول می دهیم که دیگر تکرار نکنیم و بعد دعای خیر می کنیم در حق کسی که غیبتش را کرده ایم که خداوند بهترینی را که به بهترین هایش عطا می کند به این آدم هم عطا کند در قبال غیبتی که من کرده ام.از خدا تقاضا می کند .
صحبت از جمع:در مطلبی که فرمودید مثال زدید که بین 5 آقا صحبت کردند که بعد اگرآنها بروند و بگویند که صحبتی که من کرده ام اشتباه بوده .اگر اشتباه بوده باشد که اصلا تهمت است ولی غیبت این است که مثلا من یک صفتی را دارم......
استاد:گفتیم شما بگوییداشتباه کردم .مطلبی نبوده است پس تهمت زده شده است که باز هم باید اصلاح کند و بگوید که این یک تهمت بوده است . گاهی اوقات هم واقعا طرف این عیب را داشته است ولی می گوید من اصلا اشتباه کردم گفتم .خطا کردم .
ادامه صحبت از جمع : یک نکته ای در مورد غیبت هست 0چون ان شاءا.. همه می خواهند ترکش کنند ) می گویند شما حتی اگر خوبی کسی را جایی بیان کنید و ایشان رضایت نداشته باشد اون جزء غیبت است . مثلا دوستمان خیلی پسر خوبی است کارهای خیر زیاد می کند . من به واسطه اینکه بهش نزدیکم ، آشنایی دارم که این دست به خیر دارد، اهل نماز شب هست ولی این دوست ندارد کسی بداند بعد من می روم می نشینیم می گویم :" می دانی فلانی چقدر نماز شب می خواند ؟ " اگر دوستمان رضایت نداشته باشد به اینکه دیگران متوجه این امر باشند و من بواسطه نزدیکی مطلع هستم و این را بیان کنم این هم غیبت است . شما بعضی وقتها با نیکی دیگران را یاد کردن، حسادتهای بسیاری را به سمتش می برید. طرف دارد زندگیش را می کند یکهو یک شهر خبردار می شوند که این چه حرکتهایی دارد انجام می دهد . حرکتهای خوب و اصلا خیلی از بزرگان را ما داشتیم کسی سرشان را متوجه شده ، گفتند تا زمانیکه من زنده هستم نه . یعنی رضایتشان به بعد از مرگشان بوده است . عقلی که هست . عقلی یعنی یک کسی را در چشم دیگران شما دارید نمایان می کنید . حالا سند روایی و از لحاظ شرعی اش را من مطمئنم که هست چون خیلی ها را گفتند . این را می آوریم که دوستان متوجه شوند . اون فرمایش شما هم که استغفار را فرمودید  اون هم سند روایی دارد . یعنی معصوم فرموده است اگر از کسی غیبت کردید ، غیبت مثل یک آب ریخته است یعنی شما وقتیکه حرف را زدید در مورد یک کسی، آب ریخته است . حالا تهمت باشد آدم می رود یکجوری پاکش می کند و جلو همه می گوید من اشتباه کردم. حالا برای گناهان اون شخص استغفار کنید . من گمانم بر این هست که خیلی سخت است . یعنی شما وقتی بخواهید بنشینید برای یک بنده خدایی که اصلا نمی دانید چه سنگینی روی دوشش است، استغفار کنی از ته دل که از اون گناه غیبتت خدا بگذرد، اون موقع می بینی چه خبطی کردی. یک دفعه می بینی صد تا استغفار گفتی دو روز درگیر اون صد تا استغفاری . باید لنگ بزنی  ، هزار تا درد بکشی که اون غیبتت پاک شود .
ادامه صحبت از استاد : دقیقا همینطور است . کاملا حرف پسندیده و به جا را دوستمان زد، که خوب است که آویزه گوشمان کنیم . پس بیایم چیکار کنیم ؟کم حرف بزنیم . نمی شود ؟ همه این بلاها از پرحرفی و زیاد حرف زدن در میاید . نمی شود کم حرف بزنیم ؟ نمی شود کم دخالت کنیم ؟ نمی شود بیشتر نگاه کنیم ؟ اون موقع می خواستم این را بگویم . می خواستم بگویم که حافظه ام دیگر خیلی از موارد اجازه نمی دهد که خیلی چیزها را بخاطر بسپارم ولی خیلی جالب است وقتی حرف نمی زنم و متنی را نگاه می کنم و می خوانم چشم انگار عکس برداری می کند . قطعا هم همینجور است . عکس برگردانی می کند . من وقتی اون چیز را می خواهم بخاطر بیاورم چشم هایم را که هم می گذارم. تصویر می آید جلو و از روی تصویر می خوانم من جمله دعایی که بعد ار هر نماز جدید می خوانیم . پنج صلوات و بعد بسم ا.. الرحمن الرحیم هست . گاهی اوقات که می گویم یکهو انگار که یادم می رود، تا یادم می رود انگار که تصویر می آید . اینها فقط نتیجه کم حرف زدن هست . کم حرف بزنید . کم خور و کم گو، کم خواب، گوشه عزلت گزین . این گوشه عزلت گزین یعنی نه اینکه انزوا طلبی کنید و از آدمها دور شوید مفهومش این هست که از هیاهوی مردم خودت را عقب بکش . توی جمع کثیر نشستی همه داد می زنند حرف می زنند . یکی بلند می خندد، یکی بلند جوک تعریف می کند . بیا بیرون بیا بیرون . یعنی پاشوم از اون جمع بروم بیرون ؟ نه !پس چه جوری بیام بیرون ؟ توجه ات را بردار. چیزی که تو را اونجا نگه می دارد اون توجه ات است ؛ این چی می گوید ، اون چی می گوید ، اون چی گفت ؟ اون کجا رفت ؟ اون باکی حرف زد ؟ توجه ات را بردار.توجه ام را برداشتم به کجا معطوف کنم ؟ یا به درون خودت، برو تو داخل خودت را بگرد یا بیرون از خودت و بیرون از آدمها، آنچه که در طبیعت خدا وجود دارد نگاه کن . ابرها را دیدید؟ وقت حرکت هیچوقت ابرها را توجه کردید؟ در تهران که خیلی دود است ولی در شمال تشزیف ببرید، وقتهایی که هوا صاف است خیلی جالب هست . ابرها گاهی اوقات دسته ای ، چسبیده به هم تند می روند . اینقدر تند می روند آدم اگر وایستد و دقیق بماند احساس می کند خودش دارد می رود در حالیکه ما ثابت نشستیم . ابردارد می رود . گاهی اوقات یک عالمه وقت چرت می زنی  ابر یک ذره هم تکان نمی خورد . تکان نمی خورد از جایش. گاهی اوقات ابرها موقع حرکت تیکه تیکه می شوند . می گوید ای بابا ! چرا شعر می گویی؟ خوب باد می زند اینجوری می شود . ابرها زنده اند . اگر تو اونجوری می بینی برای آن هست که تو هنوز بیدار نشدی و خواب هستی . در خواب داری نگاه می کنی. بیدار شوید تا کی خواب ؟ بیدار شوید و در بیداری ببینید . می گوید  ما که همه روز را خواب نیستیم . ما که بیداریم . نه عزیزیم اون بخشی که می خوابی بیداری، مابقی اش را خوابی. چون وقتی می خوابی اگر زیادی اسیر نفس نباشی لااقل یک ذره ارتفاع می گیری و بالا می آیی و یکجاهایی بلاخره گذری عبور می کنی . بیداری اما در بیداری همه اش را خوابی . خوب بحث امروز را می خواهم تمام کنم و اینجا ببندم ان شاءا.. . خواهش می کنم به رفتارهایتان چارچوب ببندید . دیگه حالا متوجه شدید چقدر چارچوب مهم است. ببینید تاریخ داده است . عین مطلب  هم می آورد و بهتان می دهد. سی و خورده ای بند برای چارچوب نویسی برای شما نوشتم . اگر اون موقع بهش توجه کرده بودید بسیاری از  مشکلاتی که امروز دارید دیگه نداشتید . خلاص شده بودید نجات پیدکرده بودید . اما باز هم دیر نشده است.
اگر می خواهید برایتان دونه دونه بگویم باید دونه دونه رفتارها را در محیط های کاری ، در محیط های خانه ، درمحیط های بیرون بگوییم و بعد برایش قالب ببندیم ولی کار مشکلی است اصلا چارچوب دو دوست یکجور نمی شود ولی یک محدوده دارد که تقزیبا می شود گفت پایه این چارچوبهاست و اون مشترک است که اون محدوده را کی تعیین می کند ؟ قرآن . قرآن اون محدوده را برایشان تعیین کرده است به شزط اینکه قرآن را مرتب مطالعه کنند . اشکال اصلی مطالعه نکردن قرآن است . اگراین دوستمان شبی سه صفحه قرآن می خواند و عمیق شده است و نتیجه گرفته است آرام آرام باید یک ذره بیشترش کند . دوست عزیز شما جدیدا کم می خوانید و اگر نگاه کنید جدیدا در بعضی چیزها گیر افتادی . دوست عزیز شما چی ؟ شما دو صفحه بخوانی و اونوقت دوست دیگرمان هم دو صفحه بخواند اصلا واقعا فاجعه است. شما باید پنج شش برابر بیشتر از دوستمان بخوانی با توجه به مسئولیتهایی که اون دارد و تو کمتر . حیف است . خیلی حیف است . کمتر بخوابید و بیشتر تلاوت قرآن کنید . پس خواهش می کنم چارچوبهایتان را تهیه کنید . اگر یادتان می رود بنویسید بعد تازه می خواهم محافلتان را هدفمند کنم . از اینجا دوربین راه دور بگذارم می خواهم از اینجا کنترل از راه دور بگذاریم محافلتان را هدفمند کنیم .
دخترها پسرها، شوهر نمیکنید زن نمی گیرید  . همه تا ن باید بروید سر خانه زندگی هایتان، به شزط اینکه اول خودتان ار اصلاح کنید وگرنه از جفت خبری نیست .
صحبت از جمع : ببخشید در رابطه با اینکه شما فرمودید غیبت، یکدفعه قطع کردنش خب خیلی سخت هست . من که شاگرد شما هستم بعد از شانزده سال باید یاد گرفته باشم شما هر وقت میخواهید حرف بزنید فقط از خودتان می گویید از خودتان  مثال می زنید پس این یک تمرین خوبیست که از خودمان شروع کنیم بعد کم کم بکشیم تا اونجایی که اصلا حرف نزنیم .من و شما که معلم بودیم و سی سال خدمت به هر حال ما یک توشه ای داریم از تجربه . بعضی از موارد اگر با مثال همراه نشود اصلا درک نمی شود و جا نمی افتد و مجبوریم  مثال بزنیم . در رابطه با اینکه فرمودید به داخل خودمان بریم همه مان بلد هستیم . هر کس بگوید بلد نیستم شاید دروغ گفته باشد . یک نمونه اش تلویزیون. زمانیکه داریم فیلم می بینیم ده بار صدایمان کنند نمی شنویم . داریم تلفن حرف می زنیم بیست بار صدا می زنند . پس چطور می گوییم بلد نیستم .
ادامه صحبت از استاد: صدا چیه؟ بال بال می زنیم نمی شنوند.
ادامه صحبت از جمع : بعد یک مسئله  دیگر شما بارها گفتید که مطالب را از ناحیه خودتان نبینید . یک بخشی از اون حدیث عمرا ن بصری بود . از ناحیه خدا وند است . من خودم شخصا خیلی به رانندگی خودم غره بودم. چون به دفعات هم ازم تعریف شده بود و فکر میکردم واقعا مهارت دارم . این دوسالی که پردیس رفتم واقعا موهبتی برزگی خداوند نصیب من کرد چون واقعا جاده خطرناکی هست اگر جاده پایین حرکت کنیم . باور کنید روزهای پنج شنبه و جمعه به قدری رانندگی خطرناک هست، چون از باغ ها و ویلاهای اینور و اونور می آیند یا مواد مصرف کردند یا مست هستند یا از خوشحالی هایشان سر مست هستند. باور کنید به قدری خطراتی از کنار گوش آدم رد می شود . یکبار من حس کردم یک پژو از داخل ماشین من رد شد.  من الان یکسالی هست که می گویم خداوندا قربون اون دست فرمانت بروم . اصلا من نیستم . باور کنید با همه وجود حس می کنم من نیستم . یک انسان عادی نمی تواند این خطرات را دفع کند یا اون ذکر ها و اعمالی هست که به دستور شما انجام می دهیم و بعد هم خواست خداوند و همان ذره  الهی . اصلا این وجود جسمی و خاکی نیست . خوب این خودش یک چارچوب هست که ان شاءا.. اگر این را بتوانم در تمام مسائل زندگیم سوق بدهم شاید بتوانم یک ذره به اون چیزی که شما می گویید برسم .
ادامه صحبت از استاد : ان شاءا.. . به هر حال ببینید باز یکبار دیگر دارم تاکید می کنم . این دری هست که اگر نتوانید ازش رد شوید حالا حالا باید وایستید . ما می رویم بعدا سلام برای شما می فرستیم .چون اگر بدون چارچوب می خواهید بیائید فایده ندارد . دیگر نمی پذیرند . نمی پذیرند . پارتی بازی که ندارد . من می خواهید دفترم را بیاورم ببینید فقط در یکسال اخیر چند تا خواب دیدم که پلی وسط بوده است ما این طرف و اونطرف، دری که می خواهد باز شود و به همه گفتم بابا ! وسایلتان را بگذارید زمین و بدوید . این در باز شود کوتاه باز است . یک دوره عمیق آگاهی باز است.الآن به شدت درجه آگاهی بالاست . به همان شدتی که سختی ها و بدبختی ها زیاد است . اونهایی که در این دوره می گیرند بردند، بعد در بسته می شود دوباره صفرش می کنند می گویند: برگردید از اول شروع کنید . در طول تاریخ این سفت کردن ها کم نبوده است. خدا هی می گوید قوم عاد را نگاه کنید ، قوم ثمود را نگاه کنید . ببینید چی برسرشان اومد ؟ بعد در این دوره آگاهی، اگر آگاهی را گرفتید وقت نزول شما بیرون بلائید. اما اگر نگرفتید داخل بلائید و بمردید . بمردید، بی فرصت. چون مثل بقیه اقوام خداوند گاها نمی آید آدم ها را ببرد و بعد دوباره زنده کند، بگوید نگاه کنید شما همه اش را دیدیدو هم مردنش را و هم زنده شدنش را . همه را دیدید و دیگه هیچی نیست که ندیده باشید . حالا پس دیگر مواظب باشید . برای اینکه همه مان عاقبتمان بخیر باشد و این مسیر را با سرعت هر چه تمام تر به صحت و سلامت طی بکنیم صلوات .   

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید